eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شاه باشی یا گدا ؛ از دست ساقی فلک باید این ته جُرعۂ جام اجل نوشید و رفت گر کنیز پادشاهی یا زن بقال کوی در تغار صبر باید کشک خود سابید و رفت سنگ باشی یا گهر ؛ از تختۂ تابوت‌ها در سیه چال لَحِد خواهی بِسَر غلتید و رفت حلقۂ طاعت بگوش آویز و در آتش نرو! اهرمن بود آنکه فرمان خدا نشنید و رفت زین جهان تا آن جهان ظلمات پُر پیچ و خمی‌ست باید از اختر شناسان راه خود پرسید و رفت شهریار از ذوق رفتن در وداع آخری دوستان با وعده گاه بوستان بوسید و رفت
انگار دوباره عشق وجانش شده ام با لطف خدا ورد زبانش شده ام به کوری چشم همه ی بدخواهان من صاحب ابروی کمانش شده ام
یقین دارم که با دعوت رسیده هر آن کس بر در هیئت رسیده اگر بر روضه ها ایمان نداریم به باورهایمان آفت رسیده محرم ماه بیعت با حسین است زمان ترک معصیت رسیده نشد صادر به جز رحمت ازین در اگرچه از گدا زحمت رسیده به قدر لحظه ای غافل نشد، نه به ما ارباب، با دقت رسیده هر آنچه هست از لطف حسین است هر آنچه هست، بی منت رسیده گذشت از کل دارایی خود تا به ما فرهنگ این نهضت رسیده فیوضاتش که خسران ناپذیرند به هر کس قدر ظرفیت رسیده حسن در روضه هایش سفره دار است چقدر از سفره اش برکت رسیده به یاد مرقد شش گوشه اش باز سرم در سجده بر تربت رسیده بزرگی در بکاء بر حسین است به ما هم برترین عزت رسیده چه ها کردند با سبط پیمبر به غارت کردنش صحبت رسیده زبانم لال پای بی حیایی به روی سینه ی حضرت رسیده شاعر:
ما به دربار تو ای دوست ارادت داریم به گدایی در خانه ات عادت داریم اینکه ما گریه کن بزم عزای تو شدیم لطف زهراست که اینگونه سعادت داریم عشق ما بر تو وبابای تو امروزی نیست این متاعی ست که از روز ولادت داریم بهتر از باغ بهشت ست خدا میداند هر کجا بزم عزایی که به یادت داریم قبله ی ما حرم و ذکر تمام است حسین روز و شب تکیه بر این ذکر و عبادت داریم شاعر:
«می خواستم خون گلویت را بشویم شرمنده هستم من که آب آور ندارم» هر چه که کردم نیزه از تن در نیامد نایی برای مصرعی دیگر ندارم با من نگو این استخوان ... دست تو بوده با من نگو ... من خواهرم ...باور ندارم انگشت تو آن سوی گودال اوفتاده ست آیا برادر میل انگشتر ندارم؟ از خیمه های سوخته تا پیکر تو ... چیزی بغیر از چشمهای تر ندارم این بار را تنها به بالینت رسیدم عباس ما رفته ست ... عون اکبر ندارم ای کاش می شد روزها با تو بمانم سر روی حلقومت گذارم بر ندارم
حدیث خواب و سر و بوسه » ، ابتدایش بود تو فکر میکنی این « روضه » ، انتها دارد ؟ #؟
مثل یک مرده که در قبر برش گردانند سر به سنگ لحدم میزنم اما اینبار ....
عمریست ڪه بر منّت تمنا داریم خاریم‌ و سری میان گلها داریم والله تمام آبروی خود را از نوکری داریم
دور کن از من غم و دلشورهٔ بیهوده را قسمتم کن یک خیال کاملا آسوده را دست هایم را بگیر آقا که خیلی خسته ام سخت ویرانم! ببین آرامش ِ فرسوده را جز تو با هر کس نشستم تیشه زد بر ریشه ام پاک کردم از وجودم جز تو؛ هر که بوده را هستی ام را، هر چه را دارم به نام خود بزن جان و مال و خانه ام را؛ کلّ این محدوده را عمر؛ طی شد با بطالت، هر محرّم آمدم گریه کردم این مسیرِ رفته و پیموده را   نیست گریان در قیامت هر که شد گریانِ تو* اشک می ریزم میانِ روضه این فرموده را معصیت یک غدهٔ بدخیم و تو «نِعم الطبیب» جانِ من بردار از قلبِ مریضم «توده» را شک ندارم که خدا با قصدِ بخشش میدهد- -دستِ تو کوهِ گناهانی که نابخشوده را بهترینها را برایم خواستی اما ببخش من به دستانت سپردم یک دل آلوده را! شاعر:
مثل فردا که از امروز جدا خواهم شد بید مجنونم و یک روز عصا خواهم شد
گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است
دوسٺ دارم لحظه ای در چشم ٺو خلوت کنم با نگاهٺ جان بگیرم، زندگی از سر کنم!