وصال ما و شما دیر متفق گردد
که من اسیر نیازم تو صاحب نازی
#سعدی
@abadiyesher
شبِ فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندانِ عشق در بند است
#سعدی
@abadiyesher
خلایق در تو حیرانند و جای حیرت است الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
#سعدی
@abadiyesher
طمع وصل تو میدارم و اندیشهی هجر
دیگر از هرچه جهانم نه امیدست و نه بیم
#سعدی
@abadiyesher
خاک من زنده به تاثیر هوای لب توست
سازگاری نکند آب و هوای دگرم......
#سعدی
@abadiyesher
به انتظارِ عیادت که دوست میآید
خوش است بر دلِ رنجورِ عشق بیماری
#سعدی
@abadiyesher
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمی است ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامهایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
#سعدی
@abadiyesher
ای یارِ آشنا عَلَمِ کاروان کجاست؟
تا سر نهیم بر قدمِ ساربانِ دوست
#سعدی
@abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
از دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست، دشمن است شکایت کجا بریم؟
#سعدى
دشمنان برند شکایت به دوستان
چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم
#سعدی
@abadiyesher