eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من از باز ترین پنجره با مردمِ این ناحیه صحبت کردم، حرفی از جنس زمان نشنیدم. هیچ چشمی... عاشقانه به زمین خیره نبود! کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد! هیچ کس زاغچه‌ای را ... سر یک مزرعه جدی نگرفت؛ من به اندازه‌ی یک ابر دلم می‌گیرد.
نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حبابِ نگرانِ لب یک رود قسم و به آن لحظه شادی که گذشت... غصه هم می گذرد... بر تنِ لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز...
من پُر از نورم و شن و پر از دار و درخت پُرم از راه از پل از رود از موج پرم از سایه‌ی برگی در آب چه درونم تنهاست..
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش و بی‌خیال نشستن... 💚
‌ ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی‌درپی زنگ. زهر این فکر که این دم گذر است می‌شود نقش به دیوار رگ هستی من... لحظه‌ها می‌گذرد آنچه بگذشت ، نمی‌آید باز قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز...
من از بازترین پنجره با مردمِ این ناحیه صحبت کردم، حرفی از جنس زمان نشنیدم. هیچ چشمی... عاشقانه به زمین خیره نبود! کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد! هیچ کس زاغچه‌ای را ... سر یک مزرعه جدی نگرفت؛ من به اندازه‌ی یک ابر دلم می‌گیرد. 🆔@abadiyesher
من به اندازه‌یِ یک ابر دلم میگیرد... باید امشب بروم باید امشب چمدانی را که به اندازه‌یِ پیراهنِ تنهاییِ من جا دارد بردارم، و به سمتی بروم...
آبادی شعر 🇵🇸
زندگی جیره مختصری است مثل یک فنجان چای و کنارش عشق است مثل یک حبه قند! زندگی را با عشق نوش جان باید کرد... 💚
‌ میان این روز ابری من ترا صدا زدم من ترا میان جهان صدا خواهم زد و چشم به راهِ  صدایت خواهم ماند در این درّه‌ی تنهایی تو آبِ روان من باش و زمزمه کن،من خواهم شنید ... @abadiyesher
تو می گذری زمان می گذرد چه کنم؟ با دلی که از تو توان گذشتنش نیست! @abadiyesher
می‌تراوید آفتاب از بوته‌ها دیدمش در دشت‌های نم زده مست اندوه تماشا، یارِ باد مویش افشان، گونه‌اش شبنم زده لاله‌ای دیدم لبخندی به دشت پرتویی در آب روشن ریخته @abadiyesher
من به سیبی خوشنودم و به بوییدن یک بوتهٔ بابونه من به یک آینه یک بستگیِ پاک قناعت دارم... @abadiyesher