eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
در مشام جان به دشت یاد ها یاد صبح و بوی بارانی هنوز...
می دانی و می پرسی ام ای چشم سخنگوی! جز عشق... جوابی به سوال تو ندارم
دشوار ترین شکنجه این بود که ما یک یک به درون خویش تبعید شدیم
مرا جواب مےکند سکوتِ چشم هاےِ تو و باز تنگے نفس... و باز هم هواےِ تو دوباره مےزند به این سَرِجنون گرفته ام دوباره انقلابِ من... دوباره کودتاےِ تو
تو گرمِ سخن‌گفتن و از جامِ نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم... ✍🏻
در نگاه من، بهارانی هنوز پاک تر از چشمه سارانی هنوز روشنایی بخشِ چشم آرزو خنده ی صبح بهارانی هنوز در مشام جان به دشتِ یادها بادِ صبح و بوی بارانی هنوز در تموزِ تشنه کامی های من برفِ پاکِ کوهسارانی هنوز در طلوعِ روشنِ صبحِ بهار عطرِ پاک جوکنارانی هنوز کشتزار آرزوهای مرا برقِ سوزانی و بارانی هنوز
قصه ها مانده منِ سوخته را با تو! مرو...
از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده‌ای! 🌱
از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ويران شده‌ای
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم ❤️❤️
بی‌قرارت چو شدم رفتی و یارم نشدی شادی خاطر اندوه گزارم نشدی تا ز دامان شبم صبح قیامت ندمید "با که گویم که چراغ شب تارم نشدی" صدفِ خالیِ افتاده به ساحل بودم چون گهر زینتِ آغوش و کنارم نشدی بوته‌ی خار کویرم همه تن دست نیاز برقِ سوزان شو اگر ابرِ بهارم نشدی از جنون بایدم امروز گشایش طلبید که تو ای عقل به جز مشکل کارم نشدی
کاش تو بودی و نبود هرآنچه هست!
کاش تو بودی و نبود هرآنچه هست!
ای نگاهت خنده مهتاب ها بر پرند رنگ رنگ خواب ها ای صفای جاودان هرچه هست: باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها ای نگاهت جاودان افروخته شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها ای طلوع بی زوال آرزو در صفای روشنی محراب ها ناز نوشینی تو و دیدار توست خنده مهتاب در مرداب ها در خرام نازنینت جلوه کرد رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم ای خضر جنون! رهبر ما شو که در این راه رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم ای خضر جنون! رهبر ما شو که در این راه رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
ای نگاهت خنده مهتاب ها بر پرند رنگ رنگ خواب ها ای صفای جاودان هرچه هست: باغ ها، گل ها، سحر ها، آب ها ای نگاهت جاودان افروخته شمع ها ، خورشیدها ، مهتاب ها ای طلوع بی زوال آرزو در صفای روشنی محراب ها ناز نوشینی تو و دیدار توست خنده مهتاب در مرداب ها در خرام نازنینت جلوه کرد رقص ماهی ها و پیچ و تاب ها
آيينه ي باران و بهار چمني شادابي بوستان و سرو و سمني بيرون ز تو نيست آنچه مي خواسته ام فهرست كتاب آرزوهاي مني
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم
مرا جواب می‌کند سکوت چشم‌های تو و باز تنگی نفس و باز هم هوای تو ...!
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم هر چند که در اوجِ طلب هستی ما سوخت چون شعله به معراجِ فنایی نرسیدیم با آن همه آشفتگی و حسرتِ پرواز چون گَردِ پریشان به هوایی نرسیدیم گشتیم تُهی از خود و در سیر مقامات چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم بی مِهری او بود که چون غنچه‌ی پاییز هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم ای خِضر جُنون! رهبر ما شو که در این راه رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
در منزلِ خجسته‌ی اسفند، همسایه‌ی سراچه‌ی فروردین، با شاخه‌های تُردِ بلوغِ جوانه‌ها، باران به چشم روشنی صبح آمده است... زشت است اگر که من یارِ قدیم و همدمِ هم ساغرِ سَحَر، در کوچه‌های خامُش و خلوت نجویمش ، یا با جامِ شعرِ خویش خوش‌آمد نگویمش ...
آخرین روزهای اسفند است از سرِ شاخِ این برهنه چنار مرغکی با ترنمی بیدار می‌زند نغمه، نیست معلومم آخرین شکوه از زمستان است یا نخستین ترانه‌های بهار
از کنار من افسرده تنها تو مرو  دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان  موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز  قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو ای قرار دل طوفانی بی ساحل من  بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو سایه ی بخت منی از سر من پای مکش به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک  از کنار من افسرده ی تنها تو مرو
خلوت نشین خاطر دیوانه‌ی منی افسونگری و گرمی افسانه‌ی منی بودیم با تو همسفر عشق، سال‌ها ای آشنا نگاه، که بیگانه‌ی منی... هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز آتش فروز خرمن پروانه‌ی منی چون موج سر به صخره‌ی غم کوفتم زِ درد دور از تو، ای که گوهر یک دانه‌ی منی خالی مباد ساغر نازت، که جاودان شورافکنی و ساقی میخانه‌ی منی آنجا که سرگذشت غم شاعران بود نازم تو را، که گرمی افسانه‌ی منی