در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوجِ طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراجِ فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرتِ پرواز
چون گَردِ پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تُهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مِهری او بود که چون غنچهی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خِضر جُنون! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
#شفیعی_کدکنی
در منزلِ خجستهی اسفند،
همسایهی سراچهی فروردین،
با شاخههای تُردِ بلوغِ جوانهها،
باران به چشم روشنی
صبح آمده است...
زشت است
اگر که من یارِ قدیم
و همدمِ هم ساغرِ سَحَر،
در کوچههای خامُش و خلوت
نجویمش ،
یا با جامِ شعرِ خویش
خوشآمد نگویمش ...
#شفیعی_کدکنی
آخرین روزهای اسفند است
از سرِ شاخِ این برهنه چنار
مرغکی با ترنمی بیدار
میزند نغمه،
نیست معلومم
آخرین شکوه از زمستان است
یا نخستین ترانههای بهار
#شفیعی_کدکنی
از کنار من افسرده تنها تو مرو
دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو
اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان
موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو
ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز
قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو
ای قرار دل طوفانی بی ساحل من
بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو
سایه ی بخت منی از سر من پای مکش
به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو
ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک
از کنار من افسرده ی تنها تو مرو
#شفیعی_کدکنی
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی
در یاد منی! حاجت باغ و چَمنم نیست
جایی که تو باشی، خَبر از خویشتنم نیست
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher
خلوت نشین خاطر دیوانهی منی
افسونگری و گرمی افسانهی منی
بودیم با تو همسفر عشق، سالها
ای آشنا نگاه، که بیگانهی منی...
هرچند شمع بزم کسانی، ولی هنوز
آتش فروز خرمن پروانهی منی
چون موج سر به صخرهی غم کوفتم زِ درد
دور از تو، ای که گوهر یک دانهی منی
خالی مباد ساغر نازت، که جاودان
شورافکنی و ساقی میخانهی منی
آنجا که سرگذشت غم شاعران بود
نازم تو را، که گرمی افسانهی منی
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher
آيينهي باران و بهار چمني
شادابي بوستان و سرو و سمني
بيرون ز تو نيست آنچه ميخواستهام
فهرست كتاب آرزوهاي مني
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher
آخرین روزهای اسفند است؛
از سر شاخ این برهنهْ چنار
مرغکی با ترنّمی بیدار
میزند نغمه؛
نیست معلومم
آخرین شِکوه از زمستان است،
یا نخستین ترانههای بهار؟!
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher
نتوانم به تو پیوستن و نی از تو گسستن
نه ز بند تو رهایی نه کنار تو نشستن
ای نگاه تو پناهم ! تو ندانی چه گناهی است
خانه را پنجره بر مرغک طوفان زده بستن
تو مده پندم از این عشق که من دیر زمانی
خود به جان خواستم از دام تمنای تو رستن
دیدم از رشتهی جان دست گسستن بود آسان
لیک مشکل بود این رشته ی مهر تو گسستن
امشب اشک من ازرد و خدا را که چه ظلمی است
ساقهی خرم گلدان نگاه تو شکستن
سوی اشکم نگهت گرم خرامید و چه زیباست
آهوی وحشی و در چشمه ی روشن نگرستن
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher
گنجایش دیگری ندارد دل من!
همچون قدح شراب، لبریز توام ..
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher
هر چند امیدی به وصال تو ندارم
یک لحظه رهایی ز خیال تو ندارم
ای چشمهی روشن منم آن سایه که نقشی
در آینهی چشم زلال تو ندارم
میدانی و میپرسیم ای چشم سخنگوی
جز عشق جوابی به سوال تو ندارم
ای قمری هم نغمه درین باغ پناهی
جز سایهی مهر پر و بال تو ندارم
از خویش گریزانم و سوی تو شتابان
با این همه راهی به وصال تو ندارم
#شفیعی_کدکنی
@abadiyesher