eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلش دریای صدها کهکشان صبر غمش طوفان صدها آسمان ابر دو چشم از گریه همچون ابر خسته ز دست صبر ِزینب، صبر خسته صدایش رنگ و بویی آشنا داشت طنین ِموج آیات خدا داشت زبانش ذوالفقاری صیقلی بود صدا، آیینه ی صوت علی بود چه گوشی می کند باور شنیدن؟ خروشی این چنین مردانه از زن به این پرسش نخواهد داد پاسخ مگر اندیشه ی اهل تناسخ : حلول روح او، درجسم زینب علی دیگری با اسم زینب زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق زنی، خون خدایی را پیمبر زن و پیغمبری ؟ الله اکبر
پنجره‌ی رو به باغ دلی که معرفت کسب داغ را گم کرد شناسنامه‌ی گل‌های باغ را گم کرد کسی که نام عزیز تو را ز خاطر برد کلید پنجره‌ی رو به باغ را گم کرد هر آن که بی‌تو سفر کرد، طعمه‌ی موج است چرا که در شب طوفان، چراغ را گم کرد مرا به سمت خیابان سبز عشق ببر دلم، نشانی آن کوچه‌باغ را گم کرد
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا.....
پیش بیا ، پیش بیا ، پیشتر تا که بگویم غم دل بیشتر دوست ترت دارم از هر چه دوست ای تو به من از خود من خویشتر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویش تر هیچ نریزد به جز از نام تو بر رگ من گر بزنی نیشتر فوت و فن عشق به شعرم ببخش تا نشود قافیه اندیش تر
ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟ زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟ زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است آنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟ تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟...
در تمام طول این سفر اگر طول و عرض صفر را طی نکرده ام در عبور از این مسیر دور از الف اگر گذشته ام از اگر اگر به یا رسیده ام از کجا به ناکجا... یا اگر به وهم بودنم احتمال داده ام باز هم دویده ام آنچنان که زندگی مرا در هوای تو نفس نفس حدس می زند هرچه می دوم با گمان رد گام های تو گم نمی شوم راستی در میان این همه اگر تو چقدر بایدی!
پیش بیا! پیش بیا! پیشتر! تا که بگویم غم دل بیشتر دوست ترت دارم از هرچه دوست ای تو به من از خود من خویشتر دوست تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر داغ تو را از همه داراترم درد تو را از همه درویشتر هیچ نریزد به جز از نام تو بر رگِ من گر بزنی نیشتر فوت و فن عشق به شعرم ببخش تا نشود قافیه اندیشتر
دیرگاهی است که افتاده ام از خویش به دور شاید این عید به دیدار خودم هم بروم
ای برتر از خیالِ محالی که داشتم! بالاتر از تَوهمِ بالی که داشتم! طوفان رسید و برگ و بَرَم را به باد داد پیش از رسیدنِ دلِ کالی که داشتم این کوره رود های گِل‌آلود از کجاست؟ کو چشمه‌ی عمیق و زلالی که داشتم؟ حالِ غزال بود و مجالِ غزل مرا آن حال کو؟ کجاست مجالی که داشتم؟ کِی می‌شود به روی تو روشن چراغِ چشم؟ روشن نشد جوابِ سوالی که داشتم باری مگر ز شوقِ نگاهِ تو بردَمَد آن آفتابِ رو به زوالی که داشتم!
با روزه و با نماز، نشناختمت با آن‌همه رمز و راز، نشناختمت یک ماه اگر چه میهمانت بودم بگذشت مجال و باز نشناختمت
آبادی شعر 🇵🇸
در جان من آرامش و امید بیا پایان جهان ظلم و تردید بیا ما زنده به امید ظهورت هستیم ای آمدنت جهان پر
عید است و دلم خانهٔ ویرانه، بیا این خانه تکاندیم ز بیگانه، بیا یک ماه تمام، میهمانت بودیم یک روز به مهمانی این خانه بیا
از هر نظر تو عین پسند دل منی هم دیده، هم ندیده، پسندیده‌ام تو را
دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست ای تو به من از خود من خویش‌تر
ای برتر از خیال محالی که داشتم! بالاتر از توهم بالی که داشتم! طوفان رسید و برگ و بَرَم را به باد داد پیش از رسیدن دلِ کالی که داشتم این کوره رودهای گِل‌آلود از کجاست؟ کو چشمه‌ی عمیق و زلالی که داشتم؟ حال غزال بود و مجالِ غزل مرا آن حال کو؟ کجاست مجالی که داشتم؟ کِی می‌شود به روی تو روشن چراغ چشم؟ روشن نشد جواب سوالی که داشتم باری مگر ز شوقِ نگاهِ تو بردَمَد آن آفتاب رو به زوالی که داشتم!
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل که تو‌ ای عشق همان پرسش بی زیرایی
دست عشق از دامن دل دور باد مى‌توان آيا به دل دستور داد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم دوباره خواب شب شوم را بیاشوبیم به رغم خوف و خطر جاده را ادامه دهیم بیا به سنّت پیشینیان کمر بندیم که یا ز پای در آییم؛ یا ادامه دهیم شکست کشتی دریادلان اگر در موج از آن کرانه که ماندند؛ ما ادامه دهیم اگر ز مرز زمین و زمان فرا رفتی تو را در آن سوی جغرافیا ادامه دهیم اگرچه عکس تو در قاب تنگ دیده شکست تو را به وسعت آیینه‌ها ادامه دهیم تو آن قصیدۀ شیوای ناتمامی، کاش به شیوه‌ای که بشاید؛ تو را ادامه دهیم
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر مرا به حیطه ی محض حریق دعوت کن به لحظه لحظه‌ی پیش از شروع خاکستر به آستانه‌ی برخورد ناگهان دو چشم به لحظه‌های پس از صاعقه، پس از تندر به شب‌نشینی شبنم،به جشنواره‌ی اشک به میهمانی پر شور چشم و گونه‌ی تر به نبض آبی تبدار در شبی بی‌تاب به چشم روشن و بیدار خسته از بستر من از تو بالی بالا بلند می‌خواهم من از تو تنها بالی بلند و بالا پر من از تو یال سمندی، سهند مانندی بلند یالی از آشفتگی پریشان‌تر دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد مرا ببر به زمین و زمانه‌ای دگر
چرا تا شکفتم چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم چرا بی هوا سرد شد باد چرا از دهن حرفهای من افتاد .... 🆔@abadiyesher
درد نام دیگر من است دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشتهٔ سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی ست دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می‌کند من ولی تمام استخوان بودنم لحظه‌های سادهٔ سرودنم درد می‌کند انحنای روح من شانه‌های خسته‌ی غرور من تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام بازوان حس شاعرانه‌ام زخم خورده است دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب پافشاری شگفت دردهاست دردهای آشنا دردهای بومی غریب دردهای خانگی دردهای کهنه‌ی لجوج اولین قلم حرف حرف درد را در دلم نوشته است دست سرنوشت خون درد را با گلم سرشته است پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟ درد رنگ و بوی غنچه‌ی دل است پس چگونه من رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟ دفتر مرا دست درد می‌زند ورق شعر تازه‌ی مرا درد گفته است درد هم شنفته است پس در این میانه من از چه حرف می‌زنم؟ درد، حرف نیست درد، نام دیگر من است من چگونه خویش را صدا کنم؟ @abadiyesher
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن كار جهان جز بر مدار آرزو نیست با این همه دل‌های ناكام ِ رسیدن كی می‌شود روشن به رویت چشم من، كی؟ وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟ دل در خیال رفتن و من فكر ماندن او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن از آن كبوترهای بی‌پروا كه رفتند یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه! می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن. 🆔@abadiyesher
«من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغـاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من و آسمان تا دم صبح سرودیم نم نم ؛ تــو را دوست دارم نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی ! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غـم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم.»💚 @abadiyesher
غنچه از راز تو بو بُرد، شکفت گل گریبان به هوای تو درید روشن از روی تو چشم و دل روز صبح از نام تو دم زد که دمید 💚 🍁🍁 @abadiyesher
ز بس بی تاب آن زلف پریشانم، نمی‌دانم  حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی‌دانم حقیقت بود یا دور و تسلسل حلقه‌ی زلفت؟  هزار و یک شب این افسانه می‌خوانم، نمی‌دانم  سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو  ولی از نحوه‌ی چشمت چه می دانم؟ نمی‌دانم چو اشکی سرزده یک لحظه از چشم تو افتادم  چرا در خانه‌ی خود عین مهمانم؟ نمی‌دانم ستاره می‌شمارم سال‌های انتظارم را : هزار و سیصد و چندین و چندانم؟ نمی‌دانم نمی‌دانم بگو عشق تو از جانم چه می‌خواهد؟  چه می‌خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی‌دانم نمی‌دانم به غیر از این نمی‌دانم، چه می‌دانم؟ نمی‌دانم، نمی‌دانم ، نمی‌دانم ، نمی‌دانم!! @abadiyesher
با همهمه‌ی مبهم باغی در باد با طرح مه‌آلودِ کلاغی در باد از دور صدای پای پاییز آمد چون پچ‌پچ خاموش چراغی در باد 🍂🍁 @abadiyesher
گاهی خیال می‌کنم از من بریده‌ای! بهتر زمن برای دلت برگزیده‌ای! از خود سوال میکنم آیا چه کرده‌ام؟ در فکر فرو می روم از من چه دیده‌ای؟ فرصت نمیدهی که کمی درد دل کنم! گویا از این نمونه مکرر شنیده‌ای! از من عبور می‌کنی و دم نمی‌زنی! تنها دلم خوش است که شاید ندیده‌ای! یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت! هرگز بعید نیست، خدا را چه دیده‌ای! @abadiyesher
پیش بیا! پیش بیا! پیش‌تر! تا که بگویم غمِ دل بیشتر دوست‌ترت دارم از هرچه دوست ای تو به من از خودِ من خویش‌تر دوست‌تر از آنکه بگویم چقدر بیشتر از بیشتر از بیشتر داغِ تو را از همه داراترم دردِ تو را از همه دَرویش‌تر هیچ نریزد به جز از نامِ تو بر رگِ من گر بزنی نیشتر فوت و فنْ‌ِ عشق به شعرم ببخش تا نشود قافیه‌اندیش‌تر... @abadiyesher
سر به زیر و ساکت و بی دست و پا می‌رفت دل یک نظر روی تو را دید و حواسش پرت شد @abadiyesher
دست عشق از دامن دل دور باد می‌توان آیا به دل دستور داد؟! @abadiyesher
تمام حجم قفس را شناختیم، بس است بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم @abadiyesher