eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزویی را که حبس اش کرده ام در سینه ام از همه زندانیان شهر زندانی تر است... @abadiyesher
چیزی شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت درخواســـــت می‌کنم نروی، التماس نـه @abadiyesher
هرگز تـو هـم مـانـنـد من آزار دیدی؟ یار خودت را از خودت بیزار دیدی؟ آیا تو هم هر پرده ای را تا گشودی از چار چوب پنجره دیوار دیــدی؟ اصلا ببینم تا به حالا صخره بودی؟ از زیر امواج آسمان را تـــار دیدی؟ نام کسی را در قنوتت گـریه کردی؟ از «آتنا» گفتن «عذابَ النار» دیدی؟ در پشت دیوارِ حیاطی شعر خواندی؟ دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟ آیا تو هم با چشمِ باز و خیسِ از اشک خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟ رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟ بیمـار بـودی مثلِ من ؟ بیمار دیـدی؟ حقا که بـا من فرق داری، لا اقل تو او را که می‌خواهی خودت یک بار دیدی @abadiyesher
باران گفت: هرگز اشک هایم را ندیدی. نمی دانست، سویی به چشم نیست … از کودکی گوشهایم را به ناودانی می چسباندم، تا صدایش را بشنوم. @abadiyesher
باران گفت: هرگز اشک هایم را ندیدی. نمی دانست، سویی به چشم نیست … از کودکی گوشهایم را به ناودانی می‌چسباندم، تا صدایش را بشنوم. @abadiyesher
امتحان کردم ببینم سنگ می‌فهمد تو را از تو گفـتم با دلـم، کـوتاه آمد، گریـه کرد ! @abadiyesher
رازداری کن و از من گله در جمع مکن باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن با حضور تو قرار است مرا زجر دهند خویش را مایه‌ی دلگرمی هر جمع مکن به گناهی که نکردم، به کسی باج مده آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت .. این همه هرزه‌ی آلوده نظر جمع مکن! آخرین شاخه‌ی تو، سهم عقابی چو من است روی آن چلچله و شانه بسر جمع مکن تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن.. @abadiyesher
آهِ من ديشب به تنگ آمد، دويد از سينه ام داشت مي آمد بسوزاند تو را نگذاشتم @abadiyesher
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت باور نمی‌کردم به آسانی دلم رفت از هم سراغش را رفیقان می‌گرفتند در وا شد و آمد به مهمانی... دلم رفت رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!! پرسید: شعرت را نمی‌خوانی؟ دلم رفت مثل معلم‌ها به ذوقم آفرین گفت مانند یک طفل دبستانی دلم رفت من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت ای کاش آن شب دست در مویش نمی‌برد زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت ای کاش اصلا من نمی‌رفتم کنارش اما چه سود از این پشیمانی دلم رفت دیگر دلم رخت سفیدم نیست دربند دیروز طوفان شد، چه طوفانی دلم رفت   @abadiyesher
قدر‌نشناس ِعزیزم، نیمه ی من نیستی قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی! مادر این بوسه‌های چون مسیحایی ولی مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی من غبارآلود ِهجرانم تو اما مدتی است عهده دار ِآن نگاه ِلرزه افکن نیستی   یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست بعد ِمن اندازه‌ی یک عشق، روشن نیستی! لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگت کرده فصل از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی! چون قیاسش می کنی با من، پس از من هرکسی هرچه گوید عاشقم،می‌گویی: اصلا نیستی!   دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی   @abadiyesher
مانده‌ام لحظه‌ی پیچیدن عطر تو به شهر، ملک‌الموت پی چند نفر می‌آید...؟! @abadiyesher
ناهماهنگیِ تقدیر نشان داد به من به تقاضای خود اصرار نباید ورزید @abadiyesher