روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد
بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد
تا یادم آمد این همه سال است رفته ای
آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد
باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت
یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد
آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش
شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد
آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم
جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد
خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد
بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد
از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو
این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد
روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت
مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد
#محمد_مبشری
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻔﺲ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺪﺍﻥ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺻﺒﺢ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺯ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺁﺭﻡ
ﺑﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺗﻮ ﺧﯿﺰﻡ ﺑﻪ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﯾﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ
ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻏﻼﻡ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﻋﺪﻡ ﮔﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﺴﺒﻢ
ﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺁﮔﻪ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﺣﺪﯾﺚ ﺭﻭﺿﻪ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﮔﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺒﻮﯾﻢ
ﺟﻤﺎﻝ ﺣﻮﺭ ﻧﺠﻮﯾﻢ ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ
ﻣﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﻨﻮﺷﻢ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﻗﯽ ﺭﺿﻮﺍﻥ
ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن
گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن
گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان
گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن
گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم
گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان
گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن
گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم
لاادری
تلخ است روزگار، مگر با بهانهای
پیدا کنیم دلخوشی کودکانهای
ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه
روید ز سنگفرش خیابان جوانهای
گر چشم دوختم به تماشای این و آن
میخواستم که از تو بیابم نشانهای
هرجا که خیره میشوم انگار عکس توست
ما را کشاندهای به چه تاریکخانهای
از جور روزگار کسی بینصیب نیست
دیوانهای گرفته به کف تازیانهای
#فاضل_نظری
گرچه ما خاک گل کوزه گران خواهیم شد
لیکن ای کاش که ما هردو ز یک کوزه شویم
#محمد_رثایی
به #ماه گفت شبی آفتابگردانی :
برو که پٌر شدنی نیست جای بعضی ها ...
#محمد_مهدي_نور_قرباني
من که جز خود راندارم از خودم هم خسته، باز
می زنم بر استکانم استکانی تازه تر
بارها چشمک پرانی دیده از عابر ولی
تن نخواهد داد دل بر امتحانی تازه تر
جای پروازی دراین دنیا ندیدم میروم
در مزار خود ببینم آسمانی تازه تر
#حسین_مرادی
بغلم کن شبیه یه مرداب
هیچ چیز و کسی مزاحم نیست
بوسه بگذار رو شقیقه ی من
واسه کشتن اجازه لازم نیست
#سید_مهدی_موسوی
🌹🌹🌹
در رفته از دستم دوباره رشته ی کارم
نزدیک بود امروز بگویم دوستت دارم..
😂😂😂😂
#ح_یگانه
اگَر از خاک سِرِشتهست خُداوَند تو را
خـاکِ یِـک جـایِ جَـهـان شیـریـن است
#احسان_پرسا