eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دلا دیشب چه میکردی تودرکوی حبیب من!! الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟؟
من و این خالے " سہ درد داریم تنها ؛ خـــــــالے و چندتایے " "داریم
نیمـه‌ ی دیگـرِ من بـود و دلش را زده ‌ام عاشقش بودم ومیگفت که من جا زده ام ‌ مثـلِ یک شـاعـر مردی که جنونش بزند آن قـدر غم بـه سرم زد که به دریا زده ام خب بگویید بـه دریـا زدنم اغـراق است قیـد ایـن زنـدگی ام را کـه سراپا زده ام میـلـه هـای قفسـم را نشمـارم چـه کنم من که عمرۍسرخودرا به قفس ها زده ام چـه بگـویم کـه تـو بـاور بکنی حرفم را؟ پاۍعشقت دوسه بارۍرگِ خود را زده ام
رقیب از گریه گِل سازد از آن خاک مزارم را که ترسد بر سر کوی تو باد آرد غبارم را
"زان دلبـرِ دل بُــرده همیـن قدر بگـویم گیـسـوش بلند و خم ابـروش خمم کرد"
بنده در بندت اسـیرم، انتظارم بیش از این نیست پُـرســش حــال اســیرت، را کُـنـی گاهی به گاهی
ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﮔﻮﻫﺮﯼ ﺍﺯ ﺳﻨﮓ ﻣﺤﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﺳﺨﻦ ﭘﯿﺮ ﻣﺤﻞ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻓﻠﮏ ﺍﺭﺯﺵﺩﺍﺷﺖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻣﻌﻨﯽ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺻﻤﯿﻤﯿﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﺎﻥ ﺧﺸﮑﯽ ﺑﻐﻞ ﺩﻭﻍ ﺧﻨﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻟﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻏﺼﻪ ﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﯾﮑﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺻﻔﺎ ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﺗﺎﺭ ﻣﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺳﻔﺘﻪ ﻭ ﭼﮏ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﺸﻤﻪ ﯼ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺠﻮﺷﯿﺪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ ﻧﺪﺍﺷﺖ،،،..
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه‌ی قبله‌نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه ، یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت ؟! در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟! می‌خواست بکوشد به فراموشی‌ات این شعر سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت !
💥 در چشم خود در چشم تووقتی که عاشق میشوم آیینه ای صادق که چون آیینه دق میشوم گاهی برای عاشقان راهی بجز تسلیم نیست باد مخالف میشوی باد موافق میشوم در جمع باید با نقاب خنده ظاهر شد ولی در قهقرای قهقهه یک شانه هق هق میشوم راضی نخواهم شد ببینم در تو حتی تب ولی در چشم بی رحم تو من با مرگ لایق میشوم در پیش روی خود نمیبینم پس از تو راه را هر روز غرق حسرت یک روز سابق میشوم با اینهمه رنجاندنم روزی تو برگردی اگر من دست و پا گم کرده و دربست عاشق میشوم
به ژرفای همان برفی که بر الوند میخواهم تو را زاینـده رودی پُرتر از اروند میخواهم تو فروردین ترین رخ داده یِ فصل بهارانی شقایق های باغت را پر از لبخند میخواهم بتـاب از مهــد آزادی پیـاپی بــر سیاهی ها گـرفتاران شب ها را رها از بنــد میخواهم بــه هنگام گـرفتـاری گـره بـگشایـد از کارم همان یک تارزلفت راکه باسوگند میخواهم به سانِ قـوری چینی تَرک افتاده در جسمم بزن بندی به بنیانم که چینی بند میخواهم درون بـاغ رویـاها بــه یـادت زندگی کـردم نمیدانی که عطر خاطرت راچند میخواهم عسلبانوی شیرین لب غریق شط شهدم کن هنوز از شهد لبهایت نبات و قند میخواهم 🌹🥀
چون خنده ای روى لبي افسرده ام شيرين من از هر كسى در زندگي آزرده ام شيرين من دل با صداي خنده و شادي غریبی می کند در گير و دار زندگي دلمُرده ام شيرين من شايد فراموشت شوم روزى در اين دلواپسي دامن به اين ناكامي ام گسترده ام شيرين من زيبايي چشمان تو قطع اليقين يك معجزه ست ايمان به اين دين جديد آورده ام شيرين من گاهي صداي خنده و شب گريه می پيچد به هم آخر به اين ديوانگی خو كرده ام شيرين من با اينكه فرصت داشتم عاشق شوم اما نشد بي حوصله، بد حالم و دل مُرده ام شيرين من تنها نه در اين عاشقي عمرم هدر شد بي دليل از هر كسي زخم زبانها خورده ام شيرين من در زير شلاق نفس با آنكه كم طاقت شدم اما به پايان عهد خود ، من بُرده ام شيرين من
این قایق طوفان‌زده را هم نظری کن ای یاد تو آرامِ همه دل‌نگران‌ها ...