😂😂😂
پرسیدم ازفقیهی احکام بوس گفتا😘
مِنْ زَوجُک َحلالٌ من غیرُهاحَراما😕
💞 💞
گفتم عذاب دارد،ممنوعه لب گرفتن❓🙈
قالُ اطلُبوابِواَللهْ مِن لَمْسُهاعَذابا
😂😂😂😂😂
یهویی شد 😅
این بار پاشیدم به زخمِ خود نمکها را!
آتش زدم وقتی نبودی قاصدک ها را!
گفتند میآیی به خوابم لااقل یک شب...
باور نکردم! از برم دیگر کلکها را!
در هیچ دنیایی تو سهمِ من نخواهی شد...
ایکاشکی مادر نمیزاد این فلکها را!
ترسیدم از هر سیبِ سرخ و هر شروعِ نو...
بعد از تو آسان راندم از خود آدمکها را!
در خود شکستم، گرچه آبادم نمیخواهی...
ای کاش میماندی که بشماری ترکها را!
دیوانهتر کرده منِ دیوانه را دوری...
آتش زدم وقتی نبودی قاصدک ها را!
🌺🌺🌺
ماه بانوی جزیره! دلبری را بیخیال
دامن گلدار رقص بندری را بیخیال
من حواسم هست که دیوانه ات باشم مدام
مو پریشان تر نکن، یادآوری را بیخیال
🌺🌺🌺
آنچنان ذهن من از خواستنت سرشار است
که شب از یاد تو تا وقت سحر بیدار است
حیف از این قسمت و تقدیر که هر کار کنم
باز بین من و تو، فاصله معنا دار است
خودمانیم، تعارف که نداریم بگو
دست بردارم، اگر پای کسی در کار است
بی تو با یاد تو رویای قشنگی دارم
قسمت این است، دلم دولت خود مختار است
فرض کن دست مترسک به کلاغی نرسد
دستِ کم باعث دلگرمی شالیزار است
روزها یاد تو، شب یاد تو، در خواب خودت
سهمم از حادثه ی عشق، همین مقدار است..
🥀🥀🥀
یک گوشه بمانی و دلت تنگِ کسی که...
در حسرتِ آوایِ خوش آهنگِ کسی که...
همرنگِ غزل باشی و محروم بمانی
از دیدنِ موهایِ «سیارنگِ» کسی که...
از شیشه دلی داشته باشی و چه بی مهر
صد پاره شود با هنرِ سنگِ کسی که...
تو عاشق او باشی و رسوا شده اما
قلبش برود یکسره در چنگِ کسی که...
در دست شبت ماه یکی باشد و آن هم
دزدیده شود در تب نیرنگِ کسی که...
سرباز شوی، در اثرِ توطئه آخر
مغلوب شود قلب تو در جنگِ کسی که...
با غصه نخواهی که بماند دلی اما
آرامشِ احساسِ خودت لنگِ کسی که...
سخت است پریشان شده با خاطره هایی
یک گوشه بمانی و دلت تنگِ کسی که...
🥀🥀🥀
گه خیالت مثل باران میچکد بر پنجره
گاه می لرزد تنم با دیدنِ این منظره!!
باز مجنون میشوم از درد میپیچم بخود
خیره میگردم به عکست با هزاران دلهره
آبشاری بین چشم و گونه هایم دیدنیست
بغض چندین ساله بشکست در مسیرِ حنجره
عقل کج رفتار هم با غم تبانی می کند
کار این دیوانه دل از دستِ غم شد یکسره
نم کشیده در دلم باروت چشمانی که نیست
می چکانم ماشه را بر نعشِ صدها خاطره
یوسف اسماعیلی
@Aydin67R68
صف مژگان تو دید و سپر انداخت دلم
خویشتن را به اشارات شما باخت دلم
روزگارش که سیه شد سر گیسوی شما
سوخت با خوب و بدش ساخت دلم
به لبت گفت که مهمان تو باشم به دمی
هر چه تاوان لبت بود که پرداخت دلم
تا که گفتی که ترا کام دل از لب بدم
همه دیدن سر از پای که نشناخت دلم
گفتم از عشق حذر کن ز جمالی بشنو
بی مروت شده یاغی و به من تاخت دلم
قدرت جمالی
سایه ای دور و برت دیدم و حرفی نزدم
مات و مبهوت تو خشکیدم و حرفی نزدم
قصه ها پشت سرت بود ولی هر دفعه
با دلی خون شده خندیدم و حرفی نزدم
عطر بیگانه ای از گونه ی تو می آمد
باز هم روی تو بوسیدم و حرفی نزدم
بین ابلیس و تو یک رابطه بود اما من
سیب دلخواه تو را چیدم و حرفی نزدم
همه در فکر مجازات تو بودند ولی
همه را یک شبه بخشیدم و حرفی نزدم
این همه حرف،تلنبار شده در دل من
ولی از قهر تو ترسیدم و حرفی نزدم
🌺🌺🌺
تا گذشتی و دلم پشت سرت راه افتاد
دين و ايمانِ دو دنيای دلم ريخت زمين
همهی شهر مرا كافر و مرتد خواندند
آبروی من و رسوای دلم ريخت زمين
من كه بيگانهی شعر و تبِ شاعر بودم
تو چه كردی كه غزلهای دلم ريخت زمين؟!
تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست
یانگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست
شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی
باتوام خانه تنهایی من دور که نیست
هیچ کس نیست نداند که تویی ماه دلم
در دل شهر شما چشم کسی شور که نیست
آنکه با شاخه گلی حرف دلش را میزد
پر درد است ولی مثل تو مغرور که نیست
مشکل اینجاست نگفتی تو به من میدانم
تو نمی خواهی عزیزم بشوی زور که نیست!!؟؟
در حصار و بند گیسوی تو افتاده دلم
بنده ات گشتم مثال زاهدان و عارفان
هر کجا خواهی برو من تا ابد مشتاق تو
از خراسان و جنوب و اصفهان و زاهدان