eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ دنبال کرد خیل غمت اهل درد را من ناتوان‌تر از همه بودم مرا گرفت... ..
ذره ذره هر چه بود از من گرفت دیر دانستم ڪه گیتی رهزن است
پرسند اگر چیست در این معرکه با من ماییم و همین باده ی آلوده به دامن ای بی خردان دست ز تشویش بدارید یا باده گلرنگ در این مخمصه، یا من از خون بزرگان سخن سخت گذشته است پایی که نهادم به سر برگ حنا من فردای قیامت چه کنم گر ننشینم با لطف تو برتر ز سریر شهدا من معنی چو دعایی به لبش هست همین است باشد که بیفتم به در میکده ها من...
انار ساوه کجا و شکوفه های لبت انار ساوه چه دارد به خونبهای لبت چنین که هر سر موی تو سنبل الطیب است هزار بوسه شیرین بیان فدای لبت چه فاش عاشق بوسیدن دهان خودی به روی آینه افتاده رد پای لبت...
می خواستی همیشه بمانی نخواست او 🙁 دیدی دروغ قصه تو بودی و راست او؟🙁 دیدی که گفت«آینه ی دق شدی»برو دیدی نخواست با تو بماند نخواست او 🙁 کم روبروی آینه از خود سوال کن آه،ای حواس پرتیِ من پس کجاست او ؟🙁 تقصیرِ او که نیست تو را جا گذاشته تو سربه زیر بودی و سر به هواست او 🙁 معشوقه ای که نام تو را زن گذاشتند! دنبال او نگرد ؛که در قصه هاست او🙁
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو جهان مرا سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
گُلبَرگِ یاسے نَم نَمِ باران تَرَت ڪَردہ ست دَستِ خُدا از رویِ رَحمَت دُختَرَت ڪَردہ ست مَن یڪ جوانِ عاشقَم اے دخترِ مُومن بَدجور قَلبِ خَستہ ے مَن باوَرَت ڪَردہ ست لَبخَندهـایَت بَس ڪہ مَعصومَند فَهـمیدَم ڪہ مادَرَت ازڪودَڪے چادُر سَرَت ڪَردہ ست مِشڪے اگرچہ رَنگِ مَڪروهـیست دَر دینَم اے ماهـِ مَن رَنگِ شب امشب مَحشَرَت ڪَردہ ست این طَلقِ زیرِ روسرے از مویِ مِش ڪَردهـ بَدتَر دلَم را بُردہ چیزِ دیگَرَت ڪَردہ ست تَڪ بیتِ ابروهـایِ تو هـَرچَند پنهـانَند دیوانے و دیوانہ اے هـَم از بَرَت ڪَردہ ست از بَس ڪہ بَستے روسَرے را طَرحِ لُبنانی بیروت هـَم رویِ سَرَش تاجِ سَرَت ڪَردہ ست گاهـے حجاب از بے حجابے بَدتَر است اصلاً بایَد بگویم چادُرَت دلبَرتَرَت ڪَردہ ست تا اندَڪے جُرأت ڪُنَم پا پیش بُگذارَم باید بہ عشقَت بَعدازاین تَہ ریش بُگذارَم...!
شُستیم دهان ز باده امّا او دید دو چشم مست ما را با خاک مگر که پاک سازی این جان هوا پرست ما را جز آه که قامتش بلند است یاری نگرفت دست ما را
آه از آن ماه مسافر که نیامد خبرش او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش! رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش دیر می‌آید و جان منتظر مقدم اوست مُردم از شوق، خدایا برسان زودترش
افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»! دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟ تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس! با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست یعنـــی مبـــاد دل بسپارم بــه هیـــچ کس با بی وفایی ات بـه نتیجه رسیده ام: دیگر محلّ.... نگذارم به هیچ کس!😐 این شــعر، آخـرین غــزلِ من برای توست تقدیم شد به دار و ندارم، به «هیچ کس»
از شکست ما صدای شِکوه نتوان یافتن شیشه اینجا می‌گشاید لب به تحسین ، سنگ را
دانا نَبُود از هنر خویش برومند از میوه ی خود بهر محال است شجر را