eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
خودم اینجا و دلم پیشِ تو سرگردان است تنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است نفست سرد و دلت سرد و نگاهت سرد است کوچه از مهرِ تو خالی شده در آبان است... مثلِ سربازِ غریبی که دلش غمکده ای ست پشتِ لبخندِ من اشکی و غمی پنهان است حرفِ رفتن نزن انقدر...کمی عاقل باش زندگی بی تو و بی عشق مگر آسان است؟ هیچ کس نیست نوازش بکند غم ها را دلِ غمدیده ی من پیشِ خودم مهمان است تنِ پوسیده ی من سمبلِ تنهایی هاست جایِ خون حسرت و غم در رگِ من جریان است
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت منت نکش از غیر و پر و بال خودت باش
بر نمی گردی ولی من همچنان در شعرها هی ردیفش می کنم این واژه ی "برگرد" را پوریا محمدی کیا
ای وای خدای من از دست تو ای یوسف من بی دغلم اینجا چون یک کچلی بی من گفتم به تو چون زلفت از بس که قشنگ افتد در شعر تو گفتی من در عاقبتم بی زن😫
من و تنهایی و عزلت چه صمیمی شده ایم جمع ما حاصل غایب شدن یک نفر است
امشب هوای عاشقی دارد دل من چون موج دریا میزند بر ساحل من قلبم درون سینه دارد های و هویی پیمان ببندد روح با خاک و گِل من
دستهایش به مناسبت ششم جمادی الاول شهادت حضرت جعفر طیار (ع) وقتی نشد درگیر دنیا دستهایش در یاری حق شد توانا دستهایش مردی که تاجان داشت در راه خدابود با بند بند هستی اش، با دستهایش در دست دادن عاشقانه بوسه می زد دستان پرمهر علی را دستهایش عطر دلاویز یداللهی گرفتند ازبرکت دستان مولا دستهایش از حاصل همراهی دریای رحمت بخشنده شد مانند دریا دستهایش وقتی رسول الله روبه آسمان گفت از پیکر افتاده خدایا دستهایش تا لحظه ای که از تن افتادند هرگز یک دم نیافتادند از پا دستهایش بال بهشتی داد جعفر را خداوند افتاد بر روی زمین تا دستهایش در جان او شوق شهادت بود وهرشب در خواب می دیدند رویا دستهایش در هر قنوتش حاجت پرپر شدن را ما قبل او خواندند گویا دستهایش امروز یار دین شد ویارند او را در رستخیز صبح فردا دستهایش سوی خدا دستان خود را برد بالا تا عرش او را برد بالا دستهایش . . . حالا کنار علقمه در عرصه ی عشق مثل عمو افتاده سقا دستهایش احمدرفیعی وردنجانی
🌸صلی الله علیکِ یا زینب کبری 🌸 زینب شدی از شدت زهراشناسی زینب شدی با غیرت مولا شناسی ای زینت جان پدر نام بلندت ای دختر فرزانه در بابا شناسی از بس غزل گفتی به اشک چشمهایت باران شدی در مکتب دریا شناسی با جان خود پروانه‌ی عشق حسینی دور است از پروانه ها پروا شناسی وقتی که گفتی «ما رایتْ الا جمیلا» تدریس شد اندیشه‌ی زیبا شناسی با تار و پود چادرت پیچیده در هم حق باوری و عصمت و تقواشناسی با خطبه هایت ماند عاشورا به تاریخ استادِ دانشگاه عاشورا شناسی فردای دنیا را رقم زد غیرت تو هر روز گفتی خطبه ی فردا شناسی یک شیرزن روزی به سوی کربلا رفت از کربلا برگشت اما ناشناسی احمدرفیعی وردنجانی
حسن ختام " دارد صدای خنده از گلدان میاید" انگار هجران ختم شد جانان میاید یک عمر گفتی یابن زهرا کِی میایی کی فصل پایان غم و هجران میاید؟ بی شک زمان وصل دلداران رسیده قبل از ظهور گل ببین باران میاید ای کاش نزدیک ظهورش باشد ای کاش ای کاش گویند آن مهِ تابان میاید چشم انتظاریم و دگر تابی نمانده بشنو ز ما آوای الرحمن میاید " عطر بهار از جانب دالان میاید" هر زمهریری خسته و نالان میاید دیگر زمان و فصل سرما نیست یاران صوتِ بهاران از دلِ باران میاد
‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎ لعنت به بغض نیمه شب مانده در گلو لعنت به آنچه مرده درونم، به آرزو لعنت که فکر او ز سرم کم نمی‌شود رفته ولی تمام مرا کرده زیر و رو خورشید در غروب نهانی که خواب بود نوشیده است خون دلم را سبو سبو بس کن پدر! چگونه گمان میکنی هنوز در گوش من نصایح تو میرود فرو؟ پیری چقدر زودتر از من به سر رسید  لعنت به شانه‌ها که نگفتند مو به مو دردا که دور گشتی و از من بریده‌ای من هم بریده‌ام دگر از نام و آبرو لعنت به دردهاى دلى که شکسته ماند با یک ضمیر مفرد غائب شبیه "او" لعنت به اشک جاری از روی گونه‌ها لعنت به هق هق خفه زیر دو تا پتو لعنت به هرچه خاطره که تلخ و تیره است دعوا، جدل، گلایه و گاهی بگو مگو غیر از صبوری از من عاشق چه دیده‌ای؟ اصلا قبول هرچه بخواهی، فقط بگو لعنت به خواب‌های پریشان، به قرص خواب لعنت به فکر درهم و درگیر و تو به تو لعنت به آسمان شب بى ستاره‌ها اهل سکوت بوده کسى حین گفت و گو؟ لعنت به عطر جاری پیراهن تنت یک شهر در پی‌ات شده مشغول جست و جو لعنت به من، هرآنچه مرا عاشق تو کرد وقت است بگذرم ز خودم، جام زهر کو؟ پیراهنی‌ست عشق تن هر که می‌رود  چون بند پاره کرد ندارد دگر رفو باید به چهره اب زنم دیده وا کنم تا هیچ کس از این همه مستی نبرده بو لعنت به اشک‌ها که قطار از پی قطار  لعنت به چشم قرمزِ صبح علی طلو... "عینش" درون وزن نگنجید و حذف شد  عین تمام خاطره ها بین های و هو یادت به شر! که مِهر تو کانون فتنه بود یادم به خییر! شادی من را دگر مجو لعنت به فکرهای خیالی شاعری کز شاخه‌های طبع نشسته است روی جو افتاده‌ام درون گناه نکرده‌ایی  مانند اقتدا به نمازی که بی وضو... 
چو مغروران بی منطق، نگو از عشق بیزارم که ناگه می زند بر دل، شگرد او شبیخون است
° نہ چراغی‌ست دل من ڪه بہ بادے میرود دم به دم تازه شود آتشِ عشقِ ڪهنم
. __ڪاش لبخندے مے شدی نشسته بر چهره غمگینم و می‌ربودے خواب را از چشمان شب... 🌿   
تَن‌ رَعشه‌ گِرِفتیم‌ که‌ با‌ غِیر نِشَست‌ست از‌ غِیرَتِـمـان‌ بـود نِوِشتَـنـد حَسـودیـم...!
مرزها را بسته ام احساس امنیت کنی با خیال راحت از آغوش من لذت ببر
قدرتِ بمب اتم را به چه تشبیه کنم؟ خنده‌‌ات، بعدِ رها کردن زلفت در باد...
من از خدا کــــه تـــو را آفرید ، ممنونم از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم تو راه میروی اندام شهر می لرزد من از تمــام درختان بیـــد ممنونم در این غروب ، در این روزهای تنهایـی از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت و آن کـــه آمد و او را خریـد ، ممنونــــم من از نگاه پریشان آن زلیخـــایی که خواب پیرهنم را درید، ممنونم چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی! من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم
حکایتِ «منِ دور از تو مانده» اینگونه‌ست: خمار و خسته‌ام و نیست قطره‌ای در خُم..
یک عمر زمین خوردن و یک عمر دویدن پایان بدی بود به جایی نرسیدن
☔️ هر کسی 😔هرچه که غم داشت سرم خالی کرد ظاهرا در وسط کوفه فقط من چاهم 💔👉
وقتی که تنهایی چه فرقی میکند اصلا سرباز باشی شاه باشی آینه باشی..
آن نٖخل ناخلف ، که تبر شد ز ما نبود ما را زمانه گر شکند ، ساز میــشـویـم صائب_تبریزی
روز و شب موی سپیدم را نشانم می دهی؟ آینه! من بیش از این راضی به زحمت نیستم!
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفت بسوز! گفتمش چاره‌ی این سوز بگو؟ گفت: بساز...
یک خودآزاری زیباست که من تنهایم لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست...