اگر #پاییز نبود
هیچ اتفاق شاعرانهاي نمیافتاد
نه موسیقی باد بود
نه سمفونی کلاغها
نه رقص برگ
و من
هیچ بهانهاي برای بوسیدن تو
دراین شعر نداشتم
بهرام محمودی
باد #پاییز وزید و دل ما عاشق شد
عاشق برگ خزان و این همه ی زیبایی
من و تنهایی و آوارگی برگ خزان هم رنگیم
خالی از نیرنگیم
روی گلبرگ پریشان در باد مینویسم از عشق
میروم تنهایی در شبی بارانی
تا که سیراب شوم از می ناب پاییز
باده را تا به سحر مینوشم از تب عشق
عشق را در قدحی میبینم که دلش بارانی است
مینویسم روی هر برگ خزان از غم دل
که چرا پنهانی است؟
که چرا این دل غم دیده من
شده لبریز ز عشق پاییز؟
غم من تنهاییست
دل من بارانی است
نسرین جهاندیده
وزیدن گرفتهست باد خزان
به گوش آید از دور داد خزان
گل و سبزه و برگهاي قشنگ
مباشید غافل ز یاد خزان
نخواهد ز بین شما هیچ یک
برد جان بدر از جهاد خزان
به سویی فتد هر یک از جمعتان
ز توفان تند ز یاد خزان
کنونی که هستید بر شاخهها
به دور از گزند و عناد خزان
از این بزم جانبخش سودی برید
که محوش کند انجماد خزان
مهدی رستادمهر
#پاییز
تو هم همرنگ و همدرد منی، اي باغ #پاییزی
چو میپیچد میان شاخههایت هوی هوی باد
به گوشم از درختان هاي هاي گریه می آید
مرا هم گریه میباید؛مرا هم گریه میشاید
مهدی سهیلی
این برگهاي زرد
به خاطر #پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و انها
پیشی می گیرند از یک دیگر
برای فرش کردن مسیرت
یغما گلرویی
May 11
اى جامِ بهم ريخته ، صدبار نگفتم
با سنگدلان يار مشو ، مى شكنندت!؟
فريدون_مشيری
تقدیم به بزرگمرد کوچک علی لندی 🌷
گاهی تجلی می کند دریا درآتش
عشقی که پیدا می کند معنا در آتش
خون سیاوش در رگ یک مرد کوچک طوفان غیرت می کند برپا، در آتش
پروانگی آغاز دوران جنون است
بی بال وپر کی می کند پر وا در آتش؟
ققنوس را دیدی که سرمست و خرامان
بشکوه رقصی می کند زیبا درآتش؟
سیر مراتب را چو از عشاق پرسی
گویند رتبت می رود بالا در آتش
خون نامه های ادعای عاشقی را
معشوق گاهی می کند امضا در آتش
#راهی
1_6766958300.mp3
6.89M
♦️سرود «آقا اجازه» ویژه روز اول مدرسه
✅ سلام و تحیت
✅ روز اول مدرسه را با نام
امام عصر عجل الله تعالی فرجه
آغاز کنیم.
#بازگشایی_مدارس
#سرباز_امام_زمان
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
باز تابستان اسیر لشکر پاییز شد
چشمم از تکرار این مرثیـّه باران خیز شد
هیچ کس دیگر نمی گیرد سراغی از درخت
جز تبرزینی که پرچمدار این تبعیض شد
باغ، عریان در میان های و هوی باد ها
سرخ و زرد ازدیدن این حال شرم آمیز شد
نغمه ی شاد و خیال انگیز فوج چلچله
کم کمک، گم در سکوتی سرد و حزن انگیز شد
سردی بازار باغ و قارقار هر کلاغ
درشکستن های بغض ابر، دستاویز شد
نعره هایی از دل تنگش زد و بی اختیار سیل اشک از چشمه ی چشم ترش سرریز شد
بوی باران، یاد عشق باغ را هم تازه کرد
باخیالش مست و بی پروا و بی پرهیز شد
خواب آمد برد او را سوی رؤیای بهار
مانع مرگش از اندوه جدایی نیز شد
#راهی
(م_کرمانی)