یک چشم پر از اشک و
چشم دگرم خون است . . .
وضعیت امروزم
آینده مجنون است!
#عليرضا_آذر
خبرم رسید امشب
کہ نگار
خواهی آمَد
سَر من فدای راهی
کہ سوار خواهی آمد ...
#امیرخسرو_دهلوی
YEKNET.IR - roze 2 - fatemie 2 - 98.11.02 - amir kermanshahi.mp3
4.72M
مادر دلم گرفته...💔
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است- من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...♥️
دخترِ فصلِ خزان ! دلتنگتم ، گیتار کو؟
زیرِ باران بوسه بازی های طوطیوار کو؟
ارگ ویرانم ! پر از پس لرزه های دیدنت
در نگاهت اشتیاقِ لحظه ی دیدار کو؟
چشمهایت می برد تا کافـه ای ابری مرا
غرق خوشبختی دو فنجان قهوه ی قاجار کو؟
اضطرابِ لحظه هایم را نمی بینی مگر ...
پشتِ قـابِ پنجره لبخندِ معنی دار کو؟
مملو از شب پرسه ی خیسِ خیابانم هنوز
ماهِ نقره در میانِ آسمـــانِ تار کو؟
خش خشِ برگِ درختانِ غزلریزت چه شد
رقصِ پرشورِ نسیــم و بادِ شالیزار کو؟
آینه با خنده ی تلخی نگاهم کرد و گفت
قابِ عکسِ کهنه ی جا مانده بر دیوار کو ...
گرگ و میشِ رفتنت یعنی خزانی خیسِ اشک
لااقل قبل از "خداحافظ" بگو گیتار کو ...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🌾🍁🌾🌾🍁🌾🍁🌾🌾🍁
عاشقش بودم ولی هرگـــز مــرا یاری نکرد
در نبـــرد بــا رقیب از من طرفـداری نکرد
بـــر در و دیــوار کوبیــدم بــرای بودنـش
او بـــرای ماندن خود هیـــچ اصراری نکرد
اشک چشمم را بگویم؟هیچ ابری تـا بحـال
از دل خود اینقدَر سیلاب را جــــاری نکرد
بعد از او آنقدْر غم خوردم وَ نالیدم که هی
مادری در سوگ فرزندش چنین زاری نکرد
مثل یک سیگار من را زیر پاهایش فشـرد
نه چنین کاری کسی با هیچ سیگاری نکرد
آنچنان ویران شدم از دست او... چنگیز هم -
بــا سمر قند و بخارا این چنین کاری نکرد
پای من نگذار ضعف این غزل، تقصیر اوست
طبع شعرم نیز دور از او مـــرا یاری نکرد
نگـو چرا بـه تمـاشا همیشه می مانی
دچارِچشمِ توهستم خودت که میدانی
بدونِ اینکـه بفهمـم، دلم ز دستم رفت
بـه یک نگاه و تبسم ، بـه سبکِ ایرانی
تمـامِ زنـدگی ام صرفِ شعـرگفتن شد
از آن زمان که شنیدم تو شعر میخوانی
دوبـاره رد شـدنت را نظـاره کردم من
اگر چـه از پـسِ چـادر اگر چـه پنهانی
تمـامِ سهمِ تـو از من کتابِ شعری شد
تمـامِ سهمِ من از تـو، دو چشمِ بارانی
بیا و سایـه ی سَر باش، و مهربانی کن
بیا کـه میرود این دل به سمتِ ویرانی
نامه ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد
کاش او هم مثل من پابند عشقش مانده باشد
نامه ای دیگر نوشتم حرف هایی تازه گفتم
ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد
یا نه شاید قلب او را - گرچه از سنگ است قلبش-
واژه ای از واژه های نامه ام لرزانده باشد
شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد
نامه ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد
یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند
لاله های دامنش را شعر من رقصانده باشد
یا نه شاید چون عروسک دست های مهربانش
نامه ام را در کنار بالشش خوابانده باشد
شاید این ها جز خیالات من تنها نباشد
نامه من روی میز پستچی جا مانده باشد
می توانی مست گردی در لب میخانه ام
وقت غمگین بودنت، تکیه کنی بر شانه ام
آمدی و در نگاه عاشقم شیرین شدی
تیشه ی فرهاد کو؟ از عشق تو دیوانه ام
نازنينم! مهر تو در سینه ام گل کرده است
عطر تو می آید از هر گوشه ی کاشانه ام
بر دل مینایی ات حیران شده آهوی دشت
می گدازد بال و پر در حسرتت پروانه ام
دوست دارم با همین شعرم تو را مهمان کنم
گفته بودی: پرتوقع نیستیّ و... " قانع ام "
شربتی از کنجبین باغ دل آورده ام
غم گذرگاهی ندارد کنج این ویرانه ام
بگذر از دنیای غمگین بودنت، با من بیا
رهسپار عشق شو، با طالع شاهانه ام
.
گــهی بر یاد آن گل میشدم مست
گــهی چون سرو بر سر میزدم دست
خیالم آنکه گـــوئی ناگهـــانی
بود کز وصـــل او یابم نشـــانی
در این حســرت ز حد بگذشت سوزم
در این ســـودا به پایان رفت روزم
شب آمد باز دل بر غم نهــــادم
زمام دل به دست غصـــــه دادم
عبید_زاکانی🌸