eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 چای دبش و جای دنج و دلبر نیکو سرشت.... ☕️❤️💃 این سه قطعا" به بوَد از وعده های آن بهشت!👌😉😜 💫
بوســـــه ڪردم؛ بر لب مستت دلم دیوانــه شد... ازغم چشمــــان مستت،، خانه ام ویرانـــه شد... اے همــه دل خوشے ام؛ دربند گیســــوے توأم... من ڪجا از غصــه گویم،، تا در آغـــــــوش توام..... 🌻🌻
به چشمان تو می بخشم همه دار و ندارم را به لبخند تو می بازم همه ایل و تبارم را تو چون خورشیدی بی پایان دلم را گرم خواهی کرد و من دست تو می سپارم زمستان و بهارم را دلم را خوب می فهمی ، غمم را خوب می دانی بگیر از من به لبخندی تو این شبهای تارم را کمی باران ، کمی دریا ، کمی هم عصر پاییزی و تو باشی همین کافی است قلب بی قرارم را به چشمانت فقط باید کمی طعم غزل بخشید که جدی تر بگیری باز شعر ماندگارم را همه ایمان من هستی در این بیراهه ی تردید به لبخند تو می بازم همه ایل و تبارم را
دشمنم از روبرو زد دوست هم از پشت سر هرچه یارم یارتر این ضربه پنهانی تر است
روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد تا یادم آمد این همه سال است رفته ای  آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت  یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش  شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم  جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد  بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو  این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت  مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد
دلم گرفته و چشمم تورا نمی بیند نوشته ام دوسه دفتر غزل همین ها را
سختے ولے سنجیدنت را دوست دارم فلسفه اے فهمیدنت را دوست دارم آرامشی، مثلِ هوایِ بعدِ باران حسِ خوشِ بوییدنت را دوست دارم گاهے شبیه انتهایِ تلخِ سیگار تلخے ولے بوسیدنت را دوست دارم مغرور و سنگینے ولے با لحن شیرین من را "شما" نامیدَنت را دوست دارم صدبار گفتم دوستت دارم ولے تو... حتے همین نشنیدنت را دوست دارم گاهے بپرس از دوستانت حال من را گاهے همین پرسیدنت را دوست دارم...
روی تو را دوباره ندیدم ، غروب شد بغضم گرفت ، تا که شنیدم ، غروب شد تا یادم آمد این همه سال است رفته ای  آهی ز عمق سینه کشیدم ، غروب شد باران نداشت شهر ، که او شرم هم نداشت  یک قطره اشک هم نچکیدم ، غروب شد آقا به ندبه ات نرسیدم مرا ببخش  شرمنده تا ز خواب پریدم ، غروب شد آقا کلافه ام من از این نفس سرکشم  جمعه به پای نفس پلیدم ، غروب شد خورشید سرخ شد ، به گمانم که گریه کرد  بیچاره گفت تا که خمیدم ، غروب شد از عصر جمعه بغض عجیبی است در گلو  این بار هم تو را ندیدم ، غروب شد روزی که بود فرصت دیدارتان گذشت  مثل همیشه تا که رسیدم ، غروب شد
ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻔﺲ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺪﺍﻥ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﻫﻢ ﺟﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺻﺒﺢ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺯ ﺧﺎﮎ ﺑﺮﺁﺭﻡ ﺑﻪ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺗﻮ ﺧﯿﺰﻡ ﺑﻪ ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﻣﺠﻤﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭﺁﯾﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﻧﻈﺮ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﻏﻼﻡ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﻋﺪﻡ ﮔﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﺴﺒﻢ ﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺁﮔﻪ ﺑﻪ ﺑﻮﯼ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﺣﺪﯾﺚ ﺭﻭﺿﻪ ﻧﮕﻮﯾﻢ ﮔﻞ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺒﻮﯾﻢ ﺟﻤﺎﻝ ﺣﻮﺭ ﻧﺠﻮﯾﻢ ﺩﻭﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﯽ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﻨﻮﺷﻢ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺳﺎﻗﯽ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم لاادری
بر طبع خشک شاعرت ای آسمان ببار مضمون بریز تا غزلی دست و پا کنم
تلخ است روزگار، مگر با بهانه‌ای پیدا کنیم دلخوشی کودکانه‌ای ای عشق! سر بزن به دل سنگ من که گاه روید ز سنگ‌فرش خیابان جوانه‌ای گر چشم دوختم به تماشای این و آن می‌خواستم که از تو بیابم نشانه‌ای هرجا که خیره می‌شوم انگار عکس توست ما را کشانده‌ای به چه تاریک‌خانه‌ای از جور روزگار کسی بی‌نصیب نیست دیوانه‌ای گرفته به کف تازیانه‌ای