eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
71 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آشنا با حرف عاشق نیست غیر از گوش یار ! دردِ دل در پیش مَردم کردم او تنها شنید... فیاض لاهیجی
عاشقے دیدم ڪه از معشوقه حسرت مے خرید تڪه تڪه قلب را مے داد و مهلت مے خرید تا سحر بیدار بود و با زبانِ عاشقی جرعه جرعه شعر مے نوشاند و لڪنت مے خرید لابلاے دوزخِ شبهاے حسرت زاے خویش در خیالاتش، ڪنارِ یار، جنّت مے خرید در ڪنارِ سفره ے خالے، براے عشقِ خود از خداے مهربانِ خویش برڪت مے خرید لحظه لحظه ساعتش را مے شڪست و بعد از آن لحظه ها را مے شمرد و باز ساعت مے خرید قسمتش چیزے به جز تنها شدن گویا نبود از قضا، در ڪوچه ے تقدیر، قسمت مے خرید متهم مے شد میانِ خلق، اما باز هم آبرو مے داد و جایش، بارِ تهمت مے خرید نامِ شاعر را نگویم تا نباشد غیبتش بینوا در شهر مے گشت و محبت مے خرید
معترف مے شوم از عشق تو شاعر شده ام شاعرشب زده ے قرن معاصر شده ام آنقَدَر از تب عشق تو دلم لبریز است مثل صندوقِ پُر از گنج و جواهر شده ام من به دین تو مسلمانم و در چشم همه چه خیال است ڪه بے دینم و ڪافر شده ام پیش مردم گل لبخند به لب مے ڪارم تا نفهمند غمم را، متظاهر شده ام بس ڪه با جادوے چشمان تو دم خور بودم مُنڪر حضرت موسے ڪه نه، ساحر شده ام چه بخواهے چه نخواهے همه چیزم شده ای مالک ڪشور آرامش خاطر شده ام
باد آمده کاری که نمیشد کرده هی در شب موهات تردد کرده موهات پریشان شده می بافمشان دلگیر نباش باد بیخود کرده ..🙂☘
‍ من دوستت دارم ز جان، اما نه! بلکه بیشتر از هر چه دارم در جهان، اما نه! بلکه بیشتر با یک نگاهت می‌روم تا عرشِ هفتم تا خدا ای بهتر از باغِ جنان، اما نه! بلکه بیشتر مؤمن به گفتارِ توأم، پیوسته بیمارِ توأم ای ماه رویِ مهربان، اما نه! بلکه بیشتر پیغمبرِ منصورِ من، خاقانیِ مشهورِ من عیسیٰ وموسایِ شبان، اما نه! بلکه بیشتر ای شوخ‌چشمِ دلستان، طنازِ زیبایِ جوان مجموعِ احسان و ضمان، اما نه! بلکه بیشتر یک آیه قرآن خدا، بحرالعلومِ سر جدا منظوم و منثور عیان، اما نه! بلکه بیشتر ای لشکرِ حُسنِ کلام، جانم فدایت والسَّلام گاهی نظر بر شاهدان، اما نه! بلکه بیشتر
آسمان را به پر و بال تو پیوند زدم روی هر بام نشستی به تو لبخند زدم مرهمم بود فقط نیم نگاهی از دور با همین شیوه به زخم دل خود بند زدم تو ندیدی و به باور نرسیدی هرگز محض قانع شدنت تکیه به سوگند زدم ماه و سالم همه در حسرت دیدار تو بود شب میلاد خودم را ده اسفند زدم روز دیدار نخستین تو با چشم وجود لحظه‌ای را که دلم از همه دل کند، زدم توی تقویم من این آخر توفان زدگی‌ست چون که از سادگی‌ام اینهمه ترفند زدم تا تو با من بنشینی و بگویی از عشق... هی نگویی نه گناهست که من گند زدم! رفتم و بر در محراب صدایش کردم - با همان فکر گنه رو به خداوند زدم...!
یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر جز همان دم که دلم بود و دلت بود و دلت
شمع من! دور تو گردم به کاخ شب وصل هر که توفیق "پری" یافته پروانه ی توست عالیجناب استاد
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریشَم بنویسم، ولی افسوس نخوانی که نخوانی
‌ ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست نبینی به چه کار آید چشم ؟
خیال زلف او کردیم شب ، صبح از پریشانی به مسجد باده خوردیم و به میخانه دعا کردیم
دلا دیشب چه میکردی تودرکوی حبیب من!! الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من؟؟