eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد بار شکستم توبه
دست ساقی نکند درد که هوشیارم کرد جام می داد به دست من و بیمارم کرد من و سنگینی بار گنهم را چون دید زود فریادرسی کرد و سبکبارم کرد «من به این در نه پی حشمت و جاه آمده ام» من اگر آمده ام عشق تو اجبارم کرد بارها بر سر من زد که خدایش خوانم بارها عقل در این مرحله انکارم کرد… می روم رو به علی می زنم و بادا باد دیگر آب از سر من رفت و گرفتارم کرد
ای دوست وقت خفتن و خاموشی‌ات نبود وز این دیار دور فراموشی‌ات نبود تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب با خاک تیره‌روز هم آغوشی‌ات نبود میخانه‌ها ز نعره تو مست می‌شدند رندی حریف مستی و می‌نوشی‌ات نبود دود چراغ موشی دزدان ترا چنین مدهوش کرد و موسم خاموشی‌ات نبود سهراب اضطراب وطن بودی و کسی زینان به فکر داروی بیهوشی‌ات نبود در پرده ماند نغمه آزادی وطن کاندیشه جز به رفتن و چاوشی‌ات نبود در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند زین نغمه هیچ‌گاه فراموشی‌ات نبود ای سوگوار صبح نشابور سرمه‌گون عصری چنین سزای سیه‌پوشی‌ات نبود سلام بر همراهان عزیز
دلبری هایت دلم را برد تا دلبر شوی چادرت باعث شده امروز زیبا تر شوی در نقاب اخم هایت خنده پنهان کرده ای می شود با این هنر یک روز بازیگر شوی خاک من از جنس بت های زمان جاهلیست تو غرورم را شکستی تا که پیغمبر شوی ”قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری" قدر چشمت را بدان شاید تو هم زرگر شوی دوری از تو مشکل لاین حل این روز هاست تو بیا تا راه حل مصرع آخر شوی 🧚‍♀⁦♥️⁩𝓼𝓱𝓮𝓹 𝓪𝓼𝓱𝓮𝓰𝓱𝓪𝓷⁦♥️⁩🧚‍♀
دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز مرغ پر سوخته در پنجه‌ باز است هنوز جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز گر چه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز خراسانی
✍✍✍ پا بـه پایت عاشقانـه این همه راه آمدم غافل اما همچو یوسف بر لبِ چاه آمدم قالبِ احساس من را دیدی و بَه بَه زدی مثلِ زاغی ساده دل سمتِ تو روباه آمدم عاشقی بودم که با چشمانِ تو شاعر شده چشمِ خودرا بستی و بیراه و همراه آمدم آمدم شاید مرا باعشقِ خود تسکین دهی چون گدایۍبودم وپیشِ تو من شاه آمدم با من و عشقم همیشه از جدایی دَم زدی من بـه یادِ عشقِ پاکم بـاتـو کوتاه آمدم راهِ تـو از من جدا شـد رفتی و تنها شدم تا به خود من آمدم دیدم که گمراه آمدم نقطـهٔ ضعفِ مـرا فهمیدی از روزِ نخست من ولی با چشمِ بازم در کمین گاه آمدم
به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست بیابان تا بیابان جسته ام رد نشانت را نگاهم مثل طفلان زیر باران خیره شد بر ابر ببیند تا مگر در آسمان رنگین کمانت را کهن شد انتظار اما به شوقی تازه, بال افشان تمام جسم و جان لب شد که بوسد آستانت را کرامت گر کنی این قطره ناچیز را شاید که چون ابری بگردم کوچه های آسمانت را الا ای آخرین طوفان! بپیچ از شرق آدینه که دریا بوسه بنشاند لب آتش نشانت را
عزیزم با خیال تو صدای تار می‌چسبد کنارِ گوشهءِ دنجِ همین دیوار می‌چسبد هوایِ خانه دلگیر و هوایِ کوچه بارانی عزیزم با چنین حالی فقط سیگار می‌چسبد همیشه فکر می‌کردم غزل را ساده بنویسم برای شرح حال من همین اشعار می‌چسبد نباید مرگ بنویسم، نباید درد بنویسم اگر ترکم کنی بانو ولی انگار می‌چسبد عزیزم درک کن گویا کمی دلگیرم از دوری اگر مغرور هم باشم کمی اقرار می‌چسبد نباید شعر می‌گفتم برای مردم اینجا نمی‌خواهم که بنویسم ولی هر بار می‌چسبد هوایِ تازه می‌خواهم هوایی تازه‌تر بهتر برای شاعری چون من، کمی تکرار می‌چسبد..
شمع باشی یا نباشی من همان پروانہ‌ام تو سرعقل آمـدے من همچنان دیوانہ‌ام حالتی دارم ڪہ دلتنڪَی براے آن ڪم است دردهایی ڪہ فدایت باد اے دُردانہ‌ام....
کاش می شد که دلت قصد عبادت بکند چون نسیم از گل پژمرده عیادت بکند عاشقت سخت به دوری تو عادت کرده کاش می شد که به آغوش تو عادت بکند چه کسی هست که با این که فراموش شده باز هم یک طرفه این همه یادت بکند چه کسی مثل من آن لحظه که غمگین هستی همه کاری کند آن لحظه که شادت بکند کاش من آینه قدّی اتاقت بودم دیدی آن کس که به آیینه حسادت بکند؟
این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود  من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود  باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم  یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود  من روی خوش زندگی ام را که ندیدم هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو  چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود  من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش که زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین هیچ، در گیروکش چون و چرایی نیستم