دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
دل من دوست ندارد که کسی بر تو گزینم
گر چه با من نفسی از سر مهری ننشینی
اگرم بر سر آتش بنشانی بنشینم
من به صدق آمدهام پیش تو، بیرغبت از آنی
تو نداری خبر از حال من، آشفته ازینم
گر در افتد به کمندم، صنما، چون تو غزالی
کاروانها رود از نافهٔ اشعار به چینم
در گلستان جمال تو گر آیم به تماشا
باغبان گو: مکن اندیشه، که من میوه نچینم
گرم از خاک لحد کلهٔ پوسیده برآری
آیت مهر تو باشد رقم مهر جبینم
شب ز فریاد من شیفته همسایه نخسبد
کاوحدیوار ز سودای تو با ناله قرینم
اوحدی
.
من عاشق چشمان تو بودم، تو ولی حیف
افتاده به دامان تو بودم، تو ولی حیف
یک عمر به من زخم زدی، طعنه شنیدم
یک عمر پریشان تو بودم، تو ولی حیف
هرچند نبودی که بخوانی غزلت را
هرچند غزلخوان تو بودم، تو ولی حیف
گفتم که بیا عشق! بیا تازه بمانیم
یک عمر هراسان تو بودم، تو ولی حیف
تو منجی دنیای منی، عشق منی تو
من عاشق چشمان تو بودم، تو ولی حیف...
سـاز بی آوازم و سنتــور میخـواهـد دلـم
نغمه ای درگوشه ی ماهور میخواهد دلم
بیخبر مهمان فردوسی شدم در شهرتوس
همــرهی تـا مــرز نیشابـور میخواهد دلم
ای صبـا در راه بـرگشتت بـه مـژگانم بگو
باهمایون قطعه ای درشور میخواهد دلم
هر زمانی نغمه با مرغ سحر سر می دهم
همنــوایی از دف و تنبـور میـخواهـد دلم
دادم ازدست غم آلودخزان ِتن را به کوچ
پـــر زدن تا قلّـه های دور می خواهد دلم
ساقیا پُرکن که دیگر طاقتم ازحد گذشت
ساغـری از بـاده ی انگـور می خواهد دلم
گوشه ی چشم عسل بانو که میآید به یاد
زُل زدن بر نـرگس مخمـور میخـواهد دلم
هجران همیشه انتهای عشق بازیست
وقتی که در ها تکیه بر دیوار دارند
#بیهوده در جنگل امید کلبه داریم
اینها سپیدارند و تنها دار دارند
باید بفهمی شعر گفتن درد دارد
وقتی که شاعرها به لب سیگار دارند
این شاعران آبستن بی همنوایی
دیوان به دیوان شعر غم را بار دارند
مردم پی شعرند و شاعرها غریبند
انگار شاعرها فقط انبار دارند
با شاعران مرده خیلی خوب هستند
این ناشران تا خوی استعمار دارند
حسین_مرادی
.
ما با خیال دوست گشودیم دیده را
کردیم موجخیز دلِ آرمیده را
نومیدی از وصال تو حسرت فزود، لیک
صدجا گره زدیم امید بریده را
دل سرکشید از ستمت، در پیاش متاز
بنشین که رام خویش کنی آرمیده را
مُردم، به نغمهی دگر آهنگِ ناله گیر
تا کِی زنی به گوش نوای شنیده را
آن نیشِ غم کجاست که تا نازکی دهم
این زخمهای کهنهی آماسدیده را
«فانی»! خموش باش که با گوش دشمنیست
این نغمههای تازهی شیونرسیده را...
چای میریزم ولی تنها خیالت بامن است
طعم قندان لب وچشم زلالت بامن است
روز وشب یاد تو را درخاطرم میپرورم
خاطرات زنده اما پر سوالت بامن است
بوی تن پوشت نشسته بر تن پیراهنم
بوی عطر دلفریب ماه وسالت بامن است
حس وحالم را گرفته شعری از حافظ عجیب
واژه واژه معنی هرشعر و فالت بامن است
موج عشقت در دلم هرلحظه توفان میکند
تا همین احساس پاک بی زوالت بامن است
گفته ای:(عشق منی) ، وای چه پیغام قشنگی
با تو باید بزنم دست به اقدام قشنگی
از همان روز که تحویل گرفتی دل ما را
نام لبخند تو شد عشق، عجب نام قشنگی
دل به دریا زده ام تا برسم با تو در اینجا
مثل یک موج به یک ساحل آرام قشنگی
شاعرم کرد که با تو غزلم را بنویسم
احسن الله من العشق چه اکرام قشنگ
ماه گفتم که بیاید وسط شعر من امشب
تا اشاره بکند باز به ایهام قشنگی
عشق من منتظرم باش که این فاصله یک شب
ختم باید بشود با تو فرجام قشنگی
̀✦̀•̀┈̀❁̀̀❤️❁̀┈̀•̀✦̀
الزامِ تو
در من مَثَلِ
قافیه در شعر
دیوانه شود
در عَدَمَت حالِ ردیفم
مسلم_خزایی_ژاڪاو
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره ، اشتباه کنیم
من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی ، بیا گناه کنیم!
راز اين داغ نہ در سجده ے طولانى ماست
بوسہ ے اوست ڪه چون مهربہ پيشانى ماست
#فاضل_نظرے