غیرت شده بی دینی عفت شده زیرآبی
اندیشهٔ دنیایی بنگر چِقَدر خوابی
با ریشه اگر باشی با چادر و زیبایی
بی ریشه اگر باشم یک سید قلابی
فرق است چه میخواهی فقر است نمیخواهی
مَردی که ندارد غم مُردم که چه بیتابی
#سید_طباطبایی
اصلا تو چه میخواهی از جان عزیز من
یک سوسن و یک مریم یک شاخهٔ نیلوفر
صد ها گل در جانی یک فحش نشاید داد
اینبار ببخشایم ای عشق تو از سر، سر
#سید_طباطبایی
من ناقصِ ناقص دل یک عاشق عاشق نه
او کامل کامل یا در دست دقایق نه
اینگونه نمیارزد تا سوی ثریا هم
پژمرده شود هر گل ،اما چو شقایق نه
#سید_طباطبایی
در اوج شکوه و اقتداری بانو
براسب غرور خود سواری بانو
یک عیب بزرگ دارد این خوبیهات
من را که کنار خود نداری بانو
#حسین_مرادی
خودم اینجا و دلم پیشِ تو سرگردان است
تنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است
نفست سرد و دلت سرد و نگاهت سرد است
کوچه از مهرِ تو خالی شده در آبان است...
مثلِ سربازِ غریبی که دلش غمکده ای ست
پشتِ لبخندِ من اشکی و غمی پنهان است
حرفِ رفتن نزن انقدر...کمی عاقل باش
زندگی بی تو و بی عشق مگر آسان است؟
هیچ کس نیست نوازش بکند غم ها را
دلِ غمدیده ی من پیشِ خودم مهمان است
تنِ پوسیده ی من سمبلِ تنهایی هاست
جایِ خون حسرت و غم در رگِ من جریان است
#لا_ادری
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پر و بال خودت باش
#اقبال_لاهوری
بر نمی گردی ولی من همچنان در شعرها
هی ردیفش می کنم این واژه ی "برگرد" را
پوریا محمدی کیا
ای وای خدای من از دست تو ای یوسف
من بی دغلم اینجا چون یک کچلی بی من
گفتم به تو چون زلفت از بس که قشنگ افتد
در شعر تو گفتی من در عاقبتم بی زن😫
من و تنهایی و عزلت چه صمیمی شده ایم
جمع ما حاصل غایب شدن یک نفر است
#حسین_شفیع_زاده
امشب هوای عاشقی دارد دل من
چون موج دریا میزند بر ساحل من
قلبم درون سینه دارد های و هویی
پیمان ببندد روح با خاک و گِل من
#فرزاد_متین
دستهایش
به مناسبت ششم جمادی الاول شهادت حضرت جعفر طیار (ع)
وقتی نشد درگیر دنیا دستهایش
در یاری حق شد توانا دستهایش
مردی که تاجان داشت در راه خدابود
با بند بند هستی اش، با دستهایش
در دست دادن عاشقانه بوسه می زد
دستان پرمهر علی را دستهایش
عطر دلاویز یداللهی گرفتند
ازبرکت دستان مولا دستهایش
از حاصل همراهی دریای رحمت
بخشنده شد مانند دریا دستهایش
وقتی رسول الله روبه آسمان گفت
از پیکر افتاده خدایا دستهایش
تا لحظه ای که از تن افتادند هرگز
یک دم نیافتادند از پا دستهایش
بال بهشتی داد جعفر را خداوند
افتاد بر روی زمین تا دستهایش
در جان او شوق شهادت بود وهرشب
در خواب می دیدند رویا دستهایش
در هر قنوتش حاجت پرپر شدن را
ما قبل او خواندند گویا دستهایش
امروز یار دین شد ویارند او را
در رستخیز صبح فردا دستهایش
سوی خدا دستان خود را برد بالا
تا عرش او را برد بالا دستهایش
.
.
.
حالا کنار علقمه در عرصه ی عشق
مثل عمو افتاده سقا دستهایش
احمدرفیعی وردنجانی