از فتوحاتت بگویم: شهرها، اقلیم ها
پر شد از وابسته ها، درمانده ها، تسلیم ها
شاعران توصیف ها کردند از چشمت، ولی
آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیم ها
دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم، هستی ام
شیخ صنعانم که می ترسم از این تصمیم ها
سهمم از زیباییات تنها تماشا کردن است
کشوری هستم که گیرافتاده در تحریمها
کُندی ساعات تنهایی برایم کافی است
دیگر از جانم چه میخواهند این تقویم ها؟!
حسین دهلوی
چو تو آمدی، مرا بس که حدیث خویش گفتم
چو تو ایستاده باشی، ادب آن که من بیفتم
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی،
گل سرخ شرم دارد که "چرا همیشکفتم؟!"
چو به منتها رسد گل، برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که مینهفتم
به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی،
همه خاکهای شیراز به دیدگان برفتم
ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت
تو بگوی تا بریزند و بگو که "من نگفتم!"
#سعدی
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی
کسی که داده مرا از خودم امان، تو نباشی
کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی
گریزم از تو وآغوش مهربان، تو نباشی
کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم
که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی
کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد
کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی
به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک
هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی
تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم
که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی
هزار چشم تو از هر کجاست خیره به سویم
کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
#عبدالجبار_کاکایی
حالم خوش ِ عشقت شده حس میگیرم
ذکر ِ «تو به داد من برِس» میگیرم
هر هفته برای جمعهٔ دیدارت
از روز دوشنبه استرس میگیرم!
#أللهم_عجل_لولیک_ٱلفرج
#مرضیه_عاطفی
پيري آن نيست كه از سر بزند موي سپيد
هر جواني كه به دل "عشق" ندارد "پير" است
#حمیده_حق_دوست
موقع مرگ به فریادم اگر گوش کنند
اشهدم را وسط یا حسنم خواهم گفت...
#اميرعلي_شريفي
#دوشنبہهاےحسنی
آمدی تا وا کنی مثلِ علی خوانِ کرم
کوریِ چشمِ حسودان، این حسن دارد حرم
#حسینایمانی
#دوشنبہهاےحسنی
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست
مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست
در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم
زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست
#عراقی
منحصر شد همه ی دار و ندارم به جنون
به چه ره خرج کنم اینهمه دارایی را؟!!!!
#عارف_قزوینی
تا عکس ام آر آی خودم را بردم
من نزد پزشک حاذق و نیک سرشت
فهمید که شاعرم بجای دارو✍
معشوقه ی فیزیو تراپیست نوشت
#حسین_مرادی
بازهم شب شد و شعری لب میدان گفتم
حسرت داشتنت را به خیابان گفتم
خسته از درد خماری به تو اندیشیدم
مست شد چشم من از عکس تو هذیان گفتم
مست بودم که به یاد تو دولیوان چایی
ریختم باتو چقدر از لب ایوان گفتم
چایی ام سرد شد و از دهن افتادولی
گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم
چه شبی بود من مست و خیالت درهم
داغ بودم کمی از حسرت باران گفتم
#حسین_مرادی