eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
 ‌ از فتوحاتت بگویم: شهرها، اقلیم ها پر شد از وابسته ها، درمانده ها، تسلیم ها شاعران توصیف ها کردند از چشمت، ولی آنچه من دیدم فراتر بوده از تفهیم ها دل ببندم، دین و دنیایم؛ نبندم، هستی ام شیخ صنعانم که می ترسم از این تصمیم ها سهمم از زیبایی‌ات تنها تماشا کردن است کشوری هستم که گیرافتاده در تحریم‌ها کُندی ساعات تنهایی برایم کافی است دیگر از جانم چه می‌خواهند این تقویم ها؟! ‌ حسین دهلوی
چو تو آمدی، مرا بس که حدیث خویش گفتم چو تو ایستاده باشی، ادب آن که من بیفتم تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی، گل سرخ شرم دارد که "چرا همی‌شکفتم؟!" چو به منتها رسد گل، برود قرار بلبل همه خلق را خبر شد غم دل که می‌نهفتم به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی، همه خاک‌های شیراز به دیدگان برفتم ز هزار خون سعدی بحلند بندگانت تو بگوی تا بریزند و بگو که "من نگفتم!"
کجا جدا شوم از تو که بعد از آن تو نباشی کسی که داده مرا از خودم امان، تو نباشی کجای زندگیم دست می دهد که به تلخی گریزم از تو وآغوش مهربان، تو نباشی کجای گریه بخندم، کجای خنده بگریم که پشت گریه و لبخند، توامان تو نباشی کدام قصه بسازم که بی تو رنگ نبازد کدام شعر بخوانم که در دهان تو نباشی به رغم عشق من و تو، سپاه بد دلی و شک هزار جهد بکردند در جهان، تو نباشی تو را اگر چه نمی یابمت ، هنوز برآنم که در مکان تو نگنجی که در زمان تو نباشی هزار چشم تو از هر کجاست خیره به سویم کجا نگاه کنم من که این و آن تو نباشی
حالم خوش ِ عشقت شده حس میگیرم ذکر ِ «تو به داد من برِس» میگیرم هر هفته برای جمعهٔ دیدارت از روز دوشنبه استرس میگیرم!
دردم همه در مصرع بعد است "من ماندم و او رفت و نیامد"
پيري آن نيست كه از سر بزند موي سپيد هر جواني كه به دل "عشق" ندارد "پير" است
موقع مرگ به فریادم اگر گوش کنند اشهدم را وسط یا حسنم خواهم گفت...
آمدی تا وا کنی مثلِ علی خوانِ کرم کوریِ چشمِ حسودان، این حسن دارد حرم
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست  
منحصر شد همه ی دار و ندارم به جنون به چه ره خرج کنم اینهمه دارایی را؟!!!!
تا عکس ام آر آی خودم را بردم من نزد پزشک حاذق و نیک سرشت فهمید که شاعرم بجای دارو✍ معشوقه ی فیزیو تراپیست نوشت
بازهم شب شد و شعری لب میدان گفتم حسرت داشتنت را به خیابان گفتم خسته از درد خماری به تو اندیشیدم مست شد چشم من از عکس تو هذیان گفتم مست بودم که به یاد تو دولیوان چایی ریختم باتو چقدر از لب ایوان گفتم چایی ام سرد شد و از دهن افتادولی گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم چه شبی بود من مست و خیالت درهم داغ بودم کمی از حسرت باران گفتم