eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
محزون و دلشکسته نشسته بالا سر فاطمه ش و هی مگه: تمام دلخوشیِ من ... مدافعم ... زهرا ... تو را به جان حسینت نرو، بمان پیشم 😔
🖤 نِمی‌خواهَـم بِرَنجانَـم دِلَـت را بی‌سَبَـب امّا، چِگونه مَرگِ یِک مادَر چِهـِل تَن مُتَّهَم دارَد...؟!
... به روضه کار ندارم... زمین کمی خیس است خدا کند که کسی مادرش زمین نخورد
من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری هرشب از شدت درد کمرت بیداری استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری جان من سعی نکن با کمر تا شده ات محض آرامش من بستر خود برداری سرفه هایت بخدا قاتل جانم شده است بس که خونابه در این سینه ی زخمی داری سعی کن خوب شوی ، ای همه دارایی من زینبت را به چه کس بعد خودت بسپاری مونس خستگی حیدر خیبر شکنی تو نباشی چه کسی میدهدم دلداری
🖤 کنون نهاده علی سر؛ به روی شانه‌ی در و روی گونه‌ی او خاطرات می لرزد 😭🥀
شعر گفتن بهانه‌ای می‌خواست؛ چشم‌هایت... بهانه دستم داد! 🌷
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود ... بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت...💔(:
باز میپرسی چطور اینگونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار...شاعر میشود!
چه حرف‌ها که درونم نهفته می‌ماند؛ خوشا به حال شماها که شاعری بلدید!
عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد لیلی و مجنون قصه شیرین‌تری دارد دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد حتی سؤالات کتاب تست کنکورت عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد...(:
شده دلتنگ شوی چاره نیابی جز اشک؟ من به این چاره بیچاره دچارم هرشب!
شاعر شدن چه داشت به جز تلخی و سکوت؟ گفتند نعمت است...به قرآن نخواستیم!