خبر از دل چه بگویم که گرفتار تب است
دل بیحوصله چندیست که جانش به لب است
نه به میخانه رود دل ، نه دگر تشنه به می
نه دگر شوق ملاقات پریسای شب است
پر پرواز دل ما به خدنگی بشکست
گوییا قرعه ی دل ، ناوک میرالغضب است
یار ما را به لب تیغ و کمان برد شبی
چه خوش آید که دلآرام ، پریشان طلب است
شور و مستی نه ز می ، از لب میگون برسد
بوسه بر جام دگرگون شده همچون رطب است
ساغر دل اگر از خون « کویر » است ، بنوش
کو ز مژگان دو خورشید سیه در عطب است
ابري شده چشمم که دلی سير ببارد
تا بعد تو ديگر به کسی دل نسپارد
دنبال يکی باش که مثل منِ بیتاب
تا آمدنت ثانيهها را بشمارد
قويي شود و پر بکشد از شب دريا
بر ساحل آرام دلت سر بگذارد
تا ورد زبانش بشود نام و نشانت
هر روز، تو را گوشهء قلبش بنگارد
او که نه فقط شور بهار تو که حتی
پاييز و زمستان تو را دوست بدارد
من از تو به اين شرط گذشتم که بگردی
دنبال کسی که به خودت دل بسپارد
دست ما کوتاه و دستان شما در دست دوست
خاطراتی که شما دارید، ما را آرزوست!
دشمنان از رو برو خنجر زدند و دوسـتان
کاش بر میگشتم و می ایستادم رو به دوست
آنچه از تو برده ایم این زخم های کهنه است
آنچه از ما برده ای ای عشق، عمری آبروست
حاصل یـک عمر پیش چشممان بر باد رفت
چون کسی که رکعت آخر بفهمد بیوضوست!
🌺🌺
خودَت وقتی نخواهی کاری از کسی بر نمی آید
تو راضی کن دل را مال من باشد، خدا با من:)
جویند همه هلال و من ابرویت
گیرند همه روزه و من گیسویت
از بین دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است و آنهم رویت
میروم شاید کمی حال شما بهتر شود
میگذارم با خیالت روزگارم سر شود
از چه میترسی؟ برو دیوانگی های مرا
آنچنان فریاد کن تا گوش عالم کر شود
میروم، دیگر نمیخواهم برای هیچ کس
حالت غمگین چشمانم ملالآور شود
باید این بازندهء مغرور- جان عاشقم-
تا به کی بازیچه این دست بازیگر شود؟
ماندنم بیهوده است، امکان ندارد هیچ وقت
این منِ دیرینِ من، یک آدم دیگر شود
آمده عبد گنهکار، بگو می بخشی
با دلی زار و گرفتار، بگو می بخشی
چشم امید مرا تار نکن یا الله
باز هم حضرت غفار، بگو می بخشی
کار ما را نگذاری تو به آن آخر وقت
اولین لحظه ی دیدار، بگو می بخشی
با بدهکار خودت باز مدارا کن، آه
طلبت را به بدهکار، بگو می بخشی
تا که آب از سر من رد نشده کاری کن
مثل آن توبه ی هر بار، بگو می بخشی
من خودم آمده ام، فاش بگویم خجلم
سر به زیر آمدم ای یار، بگو می بخشی
دم افطار فقط یاد لب عطشانم
به همان روضه ی افطار، بگو می بخشی
قسمت می دهم اینبار به عباس علی
به دو تا دست علمدار، بگو می بخشی
وحید محمدی
بغض، وقتے میرسد شاعر نباشے بهتر است...
بغض، وقتے گریہ شد؛ خودڪار میخواهد فقط꧇)
چهارده مهرهی شطرنج همه مات شدند
چون دلم خواست تو سردار قشونم باشی
#امید_صباغنو
🕯🌺
چشم هایت همه جا راز تو را جار زدند
خبر از عشق نوشتند و به دیوار زدند
پی انکار من و رنگ «نگاهت» هستی
این جماعت مگر احساس تورا دار زدند؟
دوستم داری و لب دوخته ای میترسی؟
حرف مردم؟به خدا حرف که بسیار زدند...
سهم من،این من دیوانه،فقط بی تابی ست؟
از تب عشق به من طعنه ی بیمار زدند...
دوستم داری و لب دوخته ای حرف بزن
چشم هایت همه جا راز تو را جار زدند
می دوختَم زَمین و زَمان را به هَم اگر
می خواستی به قَـدرِ سَـر سـوزنی مَرا
#فرامرز_عرب_عامری♥️
از خدای خود فقط بی دردی دوران مخواه
قندِ خالی را چه لطفی؟! چای تلخی بایدش
#محمدحسینرشیدی♥️