من همان تڪ بیتے ام،ڪُوته مفید ومختصـــر
تو همه
گُل واژه هاے
پُر ز ایهام غزل.....!!
#محمود_افهمی
روزتون بکام
نگارینا دلم بردے خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردے خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردے و جان بردے خدایم بر تو داور باد
#استاد سنایی♥️
باید کمی عاشق شد و قدری صفا کرد
این قلب را از خودپرستیها، رها کرد
چون "سخت میگیرد جهان بر سختکوشان"
باید کمی خندید و غمها را دوا کرد
باید که خود را خرجِ یارِ مهربان کرد
با دشمنانِ خویش هم با صبر، تا کرد
امّا تأمّل کن در اطراف و در اشخاص
باید به هر جا، بهترینها را سوا کرد
هر "دوستت دارم" که رمزِ عاشقی نیست
عشق و صفا را از هوس باید جدا کرد
روح و دلِ آدم که جایِ هر کسی نیست
باید که قلب و ذهن را از غیر، وا کرد
عاشق شدن، مشکلترین کارِ جهان است
چون ابتدا باید "خودم"ها را فدا کرد
سخت است عاشق ماندن و خود را ندیدن
دنیا، دروغِ مدّعی را بر ملا کرد
از هر چه غیر از یادِ او، شرمنده هستیم
کِی میشود این خانه را وقفِ خدا کرد؟
تا فرصتی داری و قدری آبرو هست
اوضاعِ قلبت را ببین، باید چهها کرد؟
#حسینعلی_زارعی
@saredustansalamat
.
به لعل ونرڪَس مسٺٺ ،
چه ڪردی با دل و دینم
ببردی ازسرم جانا،
ٺمام عقل وآئینم.....
شبی درخواب خوش دیدم،
طلو؏ شمس رویٺ را
ز خود بی خود شدم دلبر،
چوفرهادم ٺو شیرینم......
#احمدانصاری_هادی_پور
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمیآید به چشم غم پرست
بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع
🌸حافظ🌸
🌸
🍂🌸🍃
🍃🍂🌸🍃🍂🌸
💜🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃✨
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم
محمد علی بهمنی
🌹🍃😎
.
در شهر هی قدم زد و عابر زیاد شد
ترس از رقیب بود، که آخر زیاد شد
این قدرهام نصف جهان جمعیت نداشت
با کوچ او به شهر، مهاجر زیاد شد
یک لحظه باد روسریاش را کنار زد
از آن به بعد بود که شاعر زیاد شد
هی در لباس کهنه اداهای تازه ریخت
هی کار شاعران معاصر، زیاد شد
از بس که خوبچهره و عالمپسند بود
بین زنان شهر سَر و سِر زیاد شد
گفتند با زبان خوش از شهر ما برو
ساک سفر که بست، مسافر زیاد شد
#محمدحسین_ملکیان
نبستم دل به مهر ديگران اما ز کوی تو
ز بس نامهربانی ديدم ای نامهربان رفتم...
#هاتف_اصفهانی