eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چند ماهی میشود در خدمتم حالا چه سود مثل سیگارم شدی با آرزوهایم به دود خاطراتم را نوشتم باز شد یک دفتری جلد رویش صورتی،عاشق کنان گل دختری چوب خط ها در کلاهم داغ برجک بر تنم کاش زنگی میزدی آهسته میگفتی منم از همان برجک تو را تصویر کردم بارها آخرین دیدارِ ما شد آخرین دیدار ها حال نیستی غم ندارم با دروغم قانعم ذوب شدم جوری که گویا جامدی در مایعم فکرکردی شعرمن تلخ است محزون میشوی کام شیرین میکنم بعدش از اینجا میروی من به شادی شهره هستم غم ز من،افسرده است فرض کن چلسی ز پیکان سیزده گل خورده است شهربانو هرچه باشد بگذرد خدمت چو باد گر دعا خوانی برایم چارقل یا وَن یکاد ترش وشیرین یاملس وعرم بخوان استادِ مه آخ خدا مرگم دهد آب از دهان افتاده ره نقد وعرم با زبان روزه ات پاداش توست بند پارتی فکر کن واعر همان داداش توست پای برجک رفتم، پستم تمامش پای وعر دست بالا را بگیر از دشمنم پایان شعر بداهه بیرون برجک ولی مشرف به برجک😁
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
تو فقط شعر بگو ... گوش شنیدن دارم جز تو من از همه ی خلق خدا بیزارم
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
شعر ها حرف زبان نیست..ز دل میجوشد چه کسی عشق خودش را به کسی میپوشد؟؟؟؟
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
هر ثانیه من خیره به چشمان تو هستم آن دَم که کنارت ز سر ذوق نشستم.
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
ز آن روز که عاشق شده ام... رفته ام از دست چشمان تو خود عامل هر فتنه ی شهر است
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
با واژه های دلبرانه ... خجالتم نده من عاشقم... به جنگ حریفان عادتم نده
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
در انتهای کوچه ای کاشانه دارد یار من روی نگاهش یک بغل پروانه دارد یار من از بس که من با دیدنش مستِ نگاهش میشوم انگار در چشمان خود میخانه دارد یار من یک دسته گل وقتی که میخندد نشیند بر لبش گویی که در لبخند خود گلخانه دارد یار من شبها شرابم چشم او ، صد ناز دارد خشم او از جام چشمش باده در پیمانه دارد یار من گر مِی پرستی میکنم ، با یار مستی میکنم در عاشقی ، چون شیوه ای مستانه دارد یار من پنداشتم در کیش او جایی ندارد دلبری دیدم که در هر شهر و دِه ، بتخانه دارد یار من من عاشقم، دیوانه ام، گویند من مستم ولی چون من کجا یک عاشقی دیوانه دارد یار من مشهور شد در دلبری با طلعت چشمان خود در تار مژگانش هزار افسانه دارد یار من... 🌿🥀🌿
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
بیـا بـه خلوت دلم، فقط بهـانـه ام تویی نسیـم خوب زنـدگے و عـاشقانه ام تویی غزل غزل نگاه تو به واژه ها رسیده است تـو حس ناب بـودنے و شاعرانه ام تویی نفس نفس زدم شبۍبه پیش پاے لحظه ها هواے شعرخوب من به هر ترانه ام تویی نمے رسم به چشم تـو ، ڪه ارتفاع مطلقی بلنـدے سجـود مـن وَ جاودانـه ام تویے بـه آسمـان بیـڪران دلـم روانـه مے شود ڪبـوتـر رهـا شـدم فقط نشـانـه ام تویی فـراتر از سخن شـدے ڪجا بخوانمت خدا سرم به زیر وخسته ام بگوڪه شانه ام تویے.
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
‏سخت می‌خواهم که در آغوش تنگ آرم تو را هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را صائب_تبریزی
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
یک نیمه تابستانم و یک نیمه پاییزم تلفیق صبح روشن و عصر غم انگیزم خورشید را گاهی به روی شانه ام دارم گاهی شبیه ابر اشک از دیده می ریزم هم یک کبوتر می نشیند در قفس با من هم، همجوار یک کلاغ نفرت انگیزم من شهرزاد قصه های تلخ و شیرینم با لحظه های بیم و امیدم گلاویزم چون شیخ با فانوسی از غم تا سحرگاهان چشم انتظار و بی قرار شمس تبریزم # زهرا حسینی
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من سیه زنجیر گیسو بــاز کن دیوانه اش با من که می گویـد که می نتوا ن زدن بی جـام وپیمانه شراب از لــــعل گلگونت بده پیمانه اش با من مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه دارد جای عیان کـن گنج حسنت ای پری ویـــرانه اش با من ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه تو مجنون ساز از عشقت مرا افسانه اش با من بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگهدارش سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من ز تـرک می اگر رنجید از من پیر میخانه نمودم تـوبه زین پس رونق میخانه اش با من مگو شمع رخ مه پیکران پروانه ها دارد تـو شمع روی خود بنما بُتا پروانه اش با من پی صید دل آن بلبل بـاغ صفـا ساقی به گلزار صفا دامی بگستر دانه اش با من 🌿🥀🌿
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
پشت دیوار همین کوچــه به دارم بزنید من که رفتم بنشینید و ... هوارم بزنید باد هم آگهـــی مرگ مرا خواهد برد بنویسید که: "بد بودم" و جارم بزنید من از آیین شما سیر شدم ... سیر شدم پنجـــه در هر چه کـه من واهمه دارم بزنید دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟! خبـــر مرگ مرا طعنــــه به یــــارم بزنید آی! آنها! که به بی برگی من می خندید! مرد باشید و... بیایید... ...کنارم بزنید.. 🌹☹️
۲۹ فروردین ۱۴۰۰