eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
75 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از یک نگاه ساده،دو تا دست...زندگی... جامانده غم،به خاطره پیوست،زندگی در لا به لای کش مکش کودکانه مان دیوانه شد،و بار سفر بست... زندگی خوردیم باده تا سرِخوش زندگی کنیم یکبار هم نشد الکی مست،زندگی در شهر مرده ها ی هوس باز مانده ام چیزی به نام عشق مگر هست؟ زندگی ما در کنار هم به تفاهم نمی رسیم اما شبِ بدون تو مرگ است زندگی
. کاش میشد با دلت، عشقم؛ هماهنگی کنی گاهگاهی مثل من، درشعر، دلتنگی کنی پای باران در میان باشد، پرستو میشوم میشود در شعر هم،احساس یکرنگی کنی بوسه ات طعم غزل دارد محبت میکنی؟ لشکر لبهات را،یکشب فقط جنگی کنی؟ شأن باران در میان مهربانان، عاشقیست میشود ترویج این یک کار فرهنگی کنی؟ آسمان بودن، عزیزم؛ اوج احساس شماست کاش میشد با دلت امشب هماهنگی کنی؟
عشق تو گرفت از تن من تاب و توان را ترسم که به پایان نرسانم رمضان را آه ای رطب دورترین شاخه چه می شد؟ شیرین کنم از شهد لبان تو دهان را باید که به دادم برسد آن که به من داد لبریز تراز ظرف دلم این هیجان را تا چند فقط طوطی خوشخوان تو باشم انکار کنم این غم حاجت به بیان را یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم! تا پر کنم از قصه ی تو گوش جهان را آن وقت تو مال من و من مال تو باشم با جذبه ی یک اخم برانم همگان را
🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️💠 چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری است جای گلایه نیست! که این رسم دلبری است هر کس گذشت از نظرت، در دلت نشست تنها گناه آینه ها زودباوری است مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است سهم برابر همگان، نا برابری است دشنام یا دعای تو در حق من یکی است ای آفتاب، هر چه کنی ذره پروری است! ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت، سزای سبکسری است 🔹️💠🔹️💠🔹️💠🔹️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
لبالب می‌کند از لذت رنگین کمان من را کسی که رو به باران می تکاند چین دامن را تداعی می کند هاشور موهایی که می ریزد به روی قاب صورت، صفحه ی تاریک -روشن را همین که ‌گیسوانش مست می رقصند انگاری کشاورزی به دست باد داده داس و خرمن را همین کز راه می آید و با من راه می آید درونم زنده خواهد کرد شوق راه رفتن را شبیه حوریان...نه! او شبیه هیچ حسی نیست... خدایا از کجا آورده ای معجون این زن را ؟! 🌿🥀🌿
نسترن با عطر موهایت هوایے مے شود یاسمن سر درگم این دل ربایے مے شود معجزه در شعر من از دیدن چشمان توست شك نڪن با دیدنت موسے، عصایے مے شود هر كه در دامت بے افتد از همه عالم رهاست پیش تو حتّے قفس عین رهایے مے شود اینڪه تا یک پلک بر هم مے زنے جان مے دهم یا به پلڪے زنده تفسیرش، خدایے مے شود ڪم بكن ناز و ببین سردر گریبان مانده ام عشوه بیش از حد عزیزم بے وفایے مے شود هر شب از تڪرار تو خیس است این بالش ولی دل خوشم با این نشانه روشنایے مے شود من كه مے دانم سر آخر در دل چشمت شبی شاعرے از شوق این دریا فدایے مے شود
آمدی باقلب زارم....... مهربانی میکنی تو براین شهر دل من حکمرانی میکنی دست در دستان گلهای شقایق داده ای فصل پائیز و خزانم را.... بهاری میکنی چلچله سرمست گل گل مست تر از چلچله با نگاه بیقرارم..... هر چه خواهی میکنی کاش باشم لایق..... این مهر بی پایان تو مهربانم با دلم ،خوش نغمه خوانی میکنی شعر هم با بودنت رنگ دگر بر خود گرفت با قلم با دفتر عاشق ..........تبانی میکنی بودنت را می ستایم بس عزیزی جان من توبر این قلب شکسته هم خدایی میکنی آمدی خوش نازنین مهمان به قلب زارمن مثل صاحب خانه ای پس میزبانی میکنی
در خموشی می شود لعل لبش آدم فریب چون به هم آید دو لب یکدانه گندم می‌شود ‎‌‌‌‌‌‎─═༅✵💞🕊✵༅═─
بغض بمان بیرون نریز مَحرمی بهتر از گلویم برایت نیست  🍃
. کاش میشد با دلت، عشقم؛ هماهنگی کنی گاهگاهی مثل من، درشعر، دلتنگی کنی پای باران در میان باشد، پرستو میشوم میشود در شعر هم،احساس یکرنگی کنی بوسه ات طعم غزل دارد محبت میکنی؟ لشکر لبهات را،یکشب فقط جنگی کنی؟ شأن باران در میان مهربانان، عاشقیست میشود ترویج این یک کار فرهنگی کنی؟ آسمان بودن، عزیزم؛ اوج احساس شماست کاش میشد با دلت امشب هماهنگی کنی؟
یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی! زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟ این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست! اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟ دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟ 🍃🍃🍃🍃
‌🌿 ای دوست‌تر از جانم زین بیش مرنجانم مگذر ز وفاداری مگذار برین سانم 🌿 جان بود و دلی ما را دل در سر کارت شد جان مانده چه فرمایی در پای تو افشانم 🌿🌿🌿