eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
••°‏ کار جنون ما به تماشا رسیده است یعنی‌ تو هم بیا که تماشای ما کنی... ♥️
••° مقصود من از شعر تو بودی ڪه نماندی ای ناب ترین حس غلط باز ڪجایی...؟ ♥️
من عاشق تو هستم و تو دشمن جانم آتش بسِ عشق است...تو ای جان و جهانم وقتی که کنار تو نشستم ز سر ذوق من خیره به چشمان تو و لال زبانم وقتی بغلت کردم و گفتم در گوشت بگذار در آغوش تو آرام بمانم وقتی ز سرت روسری افتاد به شانه دیوانه شدم... مست شد این روح و روانم آشوب شدم... دست تو را خوب فشردم گویی که برید از کفِ احساس عنانم من خوب به تو خیره شدم... تا سر فرصت از آنچه که دیدم بنویسم و بخوانم عاشق شدم و عشق مرا داد توانی تا دل بدهم... از تو دلت را بستانم گفتم که خدایا چه کنم با دل تنها او از سرِ احساس تو را داد نشانم تو آمده ای...جان بدهی بر تنِ مرده ای سبز ترین حادثه ی فصل خزانم وقتی تو ز من دوری و من بی تو نشستم باید که خودم را به خیالت برسانم آشفته تر از موی پریشان دم طوفان یک لحظه نباشی شب و روزم نگرانم باید تو بمانی و مرا هیچ مرانی من بی تو چگونه نفسی زنده بمانم
خیره بر روی تو بودم تو غزل می خواندی خوب ایمان مرا با غزلت سوزاندی
در نبودت دل من قبله ی حاجات نداشت تو نبودی و لبم قصد مناجات نداشت من که آرامشم از دیدن تو سر می رفت!!! کاش آن دیده ی تو این همه آفات نداشت من که تنها به گناه غم تو خون خوردم من اسیر تو شدم اینکه مکافات نداشت!!! منم آن گندم در دست تو هنگام هبوط که به جز همسفری با تو مباهات نداشت تو خودِ معجزه و قدرتِ خلقَت هستی با وجود تو خدا حاجت اثبات نداشت..
کاشکی در لحظه ی رفتن نمیگفتم "برو" هر بلایی بر سرم آورده این بی جا غرور
هیچ اتفاقی بهتر از حبس ابد نیست وقتی که زندان من آغوش تو باشد پیشامد زیبا و مطلوبیست مردن وقتی سرم در خلصه بر دوش تو باشد خوشبوتر از این خانه جای دیگری نیست هر گاه در آن عطر تن پوش تو باشد اصرار میکردم ولی راضی نمیشد این دل که مشغول فراموش تو باشد هشیار بودن راه و رسم عاشقی نیست وقتی تمام شهر مدهوش تو باشد
شده شب ها به صدایی دلتان تنگ شود بروی تا سرِ راهش یهویی جنگ شود سر راهش بنشینی که بگویی نرو با.... خودِ او رفته و باران ز غمش سنگ شود ز غمش صورت ماهم گچ و کج رو شده است به درستی ز درشتی قمرم چنگ شود قمرم چشم پلنگی به درآورده ولی تهِ این فیلم گرفتار تنی لَنگ شود تنِ خشکیده هلالی اگرم دیده چرا تب از رؤیت این عیدِ اُولیٰ ننگ شود نگرانم دلِ رسوای پر از مهر و جفا سر ایوان مساجد گل همرنگ شود #و.قدیم
لب و چشمت که اگر زخم جراحات نمیشد رخ تجهیز شده چند مهمات نمیشد مژه تا چشم تو جادوگرِ این عقل شدی ور نه که هیچوقت دلم پر ز خرافات نمیشد تو بگیری جلو صورت چه خسوفی شده واجب که نمازم به دو رکعت ز تو آیات نمیشد رهِ فرمولِ تو از x=همه عشقم طور دیگر ابدأ حل نه و اثبات نمیشد من و چشمت،تو و قلبم همه تا آخر شعرم ابدأ جملهٔ درگیرِ تغییرات نمیشد #و.قدیم
شده یک شب بنشینی به درِ خانه ی دوست بِبُری دل ز دلِ این دنیا و بَری تا به ثُریّا دلِ خود
ازبس نبودی پیش من،قلبم هوایت میکند با شرم و لرزش در صدا،دارد صدایت میکند میزان شهر من تویی،زیبای رویاهای من از بس که خوبی قلب من دارد دعایت میکند خوبی ولی با دیگران،بامن شدی نامهربان با دیگران خوش صحبت و،بامن شکایت میکند زخم زبانم میزنی ای درد بی درمان من از تو فقط این زخمها بر من کفایت میکند آرام چشم تلخ تو،شیرین ترین لبخند تو راز نهانی، عاقبت دل برملایت میکند لبخند شیرین تورا،دیدم ولی در آینه در آینه میخندی و قلبم خدایت میکند لطفی به بیمارت بکن،خواندی نسوزان نامه را این نامه از قلب منست از تو حکایت میکند سردرد اگر دادم تورا،دردسری دادی به من دردم به گوش مردمان آخر سرایت میکند
🌸 باران مرا به حال عجیبی دچار کرد نم نم زد و دو چشم مرا بیقرار کرد باران بهانه ای شد و این بغض لعنتی من را به روی شانه ی خیسش سوار کرد بغضی که قدمتش به همان روز میرسد روزی که بند بندِ دلم را شکار کرد هرگز نکرد با دل من این چنین کسی کاری که عشق با من و با روزگار کرد لعنت به من که بی تو ز هر کس کشید دست لعنت به آن کسی که تو را اختیار کرد... اشک مرا به غیر خودم هیچ کس ندید باران مرا به حال عجیبی دچار کرد زهرا_مجیدی🌱