eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر حافظ برایت شعر ناب آورده ام یک بغل گلواژه با طعم شراب آورده ام باز کن در را به رویم ساز خوشبختی بزن دست خط بخشش روز حساب آورده ام ازهمان روزی که رفت اندیشه ها بالای دار یک قناری بغض از درد وعذاب آورده ام دختر حافظ من از دیر مغان شهرتان شعله شعله سوختم حال خراب آورده ام جاده ها ساز مخالف میزنند امّا هنوز من برای تو سوال بی جواب آورده ام راستی دیر آمدی باران گرفت، عاشق شدم بی تو ایمان به الفبای شراب آورده ام  
امشب به قصه دل من گوش می‌کنی فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی... این دُر همیشه در صدف روزگار نیست می گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟ در ساغر تو چیست که با جرعه نخست هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی مِی جوش می‌زند به دل خم بیا ببین یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی جام جهان ز خون دل عاشقان پر است حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع زین داستان که با لب خاموش می‌کنی
سلام صبحتون بخیر🌼
هم عاشقِ ماهتابِ زیبا شده ایم هم عاشقِ آفتابِ فردا شده ایم گل بوسه ی خورشید به روی لب ماست صبح آمده است و مثل گل وا شده ایم!
ما را ز دیده منّتِ دیدار نیست، هیچ او در دل است، نازِ تماشا نمی‌‌کشیم
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟ بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟ شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟ من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی! پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!
یک عمر به روی چشم من چیده شدند تادیده شدند تا پسندیده شدند چون جیوه ی پشت آینه زیسته ام دیده نشدم ولی به من دیده شدند
این دل شکستنی‌است،کـمی التفات کن در حمـل و نقـلِ این دلِ من،احتیاط کن...! دارد هـوای رابـطـه‌هـا،خـوب مـی‌شود کـوشش بـرای وُسعـتِ ایـن،ارتـبـاط کن... ای‌مهربان! که قهرِ تو از حد گذشته‌است فـکـری بـرای پاسـخِ ایـن،شـایـعــات کن... من با کـمی نگاه و عسل خـوب می‌شوم درمـانِ مـن،بـه داروی چـای و نبـات کن...! بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب رُخ بـر رُخـم گُـذار،مـرا کیش و مات کن... بـازارِ شعـر و عـاطفـه و گُـل،کسـاد شد یک‌مدتی کنـارِ کوچه‌ی باران بساط کن... قلبم به‌دسـتِ توست،مبـادا کـه‌بشکنی جــانِ تـمــامِ آیـنــه‌هــا، احتیــاط کن...!
. دیده‌ام پرسید از قلبم ، چرا افسرده‌ای؟ از جوابِ سینه،، چشمم ناگهان‌ خون ‌گریہ ڪرد...
(هوالمحبوب) «از بس ندیدمت» دریــای پــر تلاطمــــم از بس ندیدمت در حســـرت تبسمــــم از بس ندیدمت در کوچه های بی کسی بی مقصدم هنوز در این غریبه گی گُمـــم از بس ندیدمت پشت سرم هزار ویک حرف است بی حساب زخمی ز حــرف مردمـم از بس ندیدمت تصــــویر آخـــر تو را هر روز می کشــم درگیــــرِ این تجسمــــم از بس ندیدمت ابری تر از همیشه ام بغضم سر آمده ست بــارانِ بـــی ترنُّمـــــم ، از بس ندیدمت بعــداز تو روزگار هـــم نامهربان شدست محتــــاجِ یـک ترحُّمـــم از بس ندیدمت صــدها غــزل سروده ام در دفتر سکوت مــن شعــــرِ بـی تکلُّمــم از بس ندیدمت گفتـــی نیـــامده بهــــار ، از راه می رسی در بیــن فصــل ها گُمَـــم از بس ندیدمت
هدایت شده از نبض قلم
هر چند که از گردش دنیا سیریم با نور تو مهر و آشتی میگیریم آنقدر به گرمای تو عادت کردیم یک روز نبینیم تـــــو را مـــیمیــریم @nabzeghalam
تتق …  که در زدی و دست های من وا شد زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد سماور از هیجان  قل گرفت،بشکن زد برای رقص سر میز استکان پا شد همین که شانه به دستت رسید،آینه جَست همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد تو شانه می زدی و آبشار می شورید شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد تمام پنجره ها مات روی آینه اند که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد دلت گرفت که دیدی دو ماهی قرمز دلت بزرگ شد و تنگ نیز دریا شد قدم زدی لب قالی گرفت پایت را تکاند سینه ی خود را و غنچه پیدا شد بهار داخل این خانه قدعلم می کرد کلاغ پر زد و گنجشک گفت: حالا شد حضور گرم تو محسوس بود در خانه که قد خانم یخچال از کمر تا شد تو خواستی که ببوسی مرا معاذالله میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد غزل به خط لبت آمد و سوالی شد غزل به روی لبت تا رسید امضا شد تمام قدرت مشکی ِ کردگار چطور درون دایره ی خال صورتت جا شد؟