تپشِ قلبْ گرفتم، به گمانم که کسی
بی خبر از دلِ من، عطرِ شما را زده است
#ملیحه_عرفانی
باران که شدى مپرس این خانهی کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکی است
باران که شدى، پیالهها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکی است
باران! تو که از پیش خدا مىآیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکی است
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکی است
با سوره ى دل ، اگر خدا را خواندى
حمد و فلق و نعرهى مستانه یکی است
این بىخردان، خویش، خدا مىدانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکی است
از قدرت حق، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکی است
گر درک کنى خودت خدا را بینى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه یکی است
#مهدی_مختارزاده
یا رب به کَرم بر منِ درویش نگر
در من مَنِگر، در کرم خویش نگر
هر چند نِیَم لایق بخشایش تو
بر حال من خستهی دلریش نگر
#ابوسعید_ابوالخیر
♡
در دل دردم؛ دوا را از تو میخواهم فقط
تیره شد قلبم صفا را از تو میخواهم فقط
پیش رو طوفان دنیا؛ پشتسر فرعون نفس
ای امید جان! عصا را از تو میخواهم فقط
هیچکس در بخشش کار خطایم یار نیست
خوب من! محو خطا را از تو میخواهم فقط
دل نمیبندم به خورشیدی که مهرش رفتنی است
ماه من! مهر و وفا را از تو میخواهم فقط
خستهام از صحبت مردم خدایا! خستهام
صحبت اهل کسا را از تو میخواهم فقط
ای تمامالحُسن! زیبایی تویی شادی تویی
شادی و حسن و حیا را از تو میخواهم فقط
هر که آمد باغ دل را ساعتی پاییز کرد
لحظۀ سبز دعا را از تو میخواهم فقط
#زینب_نجفی
#راجی
@eitaaparvanegi
مخواه مصلحتاندیش و منطقی باشم
نمیشود به خدا، پای عشق در کار است
#محمد_سلمانی
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟
بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی؟
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست
سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم
بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی
دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟
حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب
دل من تنگ تو شد، کاش که پیدا بشوی
#احسان_نصری
نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم
منم و نگاه حافظ، من و شاخ بی نباتم
قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم
همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم
عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب
که اجل نشسته با من سر چشمه حیاتم
من و یک جزیره خالی و سفینه خیالم
که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟
به مزار خود نشستم و دو دیده شمع روشن
مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم
همه آتشم و دودم، همه شعرم و سرودم
که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
#احمد_پروین
بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش، برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....
#سعید_بیابانکی
.
بگو که رونق این خانه را کجا بردی؟
چراغ روشن کاشانه را کجا بردی؟
به دور شمع تو مشتاق سوختن بودم
مطاف و مشهد پروانه را کجا بردی؟
شراب تلخ کجا و نگاه شیرینت!
شراب و ساغر و میخانه را کجا بردی؟
بهروی شانۀ تو رد پای اشک من است
دلیل گریۀ من! شانه را کجا بردی؟
بهجای چای، سر سفره آه میریزم
صفای سفرۀ صبحانه را کجا بردی؟
#زینب_نجفی
#راجی
گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی
ماه را روز و شب چارده حیران نکنی
تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم
دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی
نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا
شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنی
مادر از بچگیم داد مرا بیم نزاع
رو برو کودک ما با صف مژگان نکنی
ای گران ناز چگونه دل تو می آید
مشتری آمده نازت کمی ارزان نکنی
هوس سیب نکن فصل انار است انار
پی این میوه مرا راهی لبنان نکنی
تو اگر در بلد کفر به مسجد بروی
این محال است که یک شهر مسلمان نکنی
با همان خنده ی داغت به خدا گرم شدم
خانه ی گرم مرا باز زمستان نکنی
چون ز یک قصه شدآغاز به خودم میگویم
تا تو باشی هوس خواندن رمان نکنی
#سید_حجت_بحرالعلوم