زمين از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روايت کردهاند ارديبهشتي ميرسد از راه
بهاري ميرسد از راه و ميگويند ميرويد
گل داوودي از هر سنگ، حسن يوسف از هر چاه
بگو چلهنشينان زمستان را که برخيزند
به استقبال ميآييمت اي عيد از همين دي ماه
به استقبال ميآييمت آري دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از ياران ناهمراه
به استهلال ميآييمت اي عيد از محرمها
به روي بامها هر شام با آيينه و با آه...
سر بسمل شدن دارند اين مرغان سرگردان
گلويي تر کنيد اي تيغهاي تشنه، بسم الله!
#محمدمهدی_سیار
میچسبد در این بهار
کنارِ این شکوفهها....
کنارِ بارانهای بیقرار و ناگهانیاش
یک فنجان چای “بهار نارنج”
که کنارش آدمی از جنس عطرِ
#اردیبهشت نشسته باشد…
#سحر_رستگار
هدایت شده از ✨نجوای دل✨
ترسیم بکن جـلـوهی زیبایی را
تابیـدن خـورشیـد تماشایی را
مبهوت جمال تـو شده دنیایی
تا صید کند خندهی رویایی را
#محمدحسن_محمدی
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از اشعار "عاصی"
هر قدر دوندگی کنی ، باخته ای
احساسِ برندگی کنی ، باخته ای
بی داشتنِ زندگیِ اسلامی
هر سبک که زندگی کنی ، باخته ای
🖊مجید بوری
با ترانه ، عاشقانه ، آمدی اردیبهشت
غرق مهر و صادقانه آمدی اردیبهشت
بوی عطر نسترن ، یاس و اقاقی میدهی
با نگاهی مشفقانه ، آمدی اردیبهشت
#مشهدی_زاده
من سمت خدا رفتم و دل سمت سوا رفت
وقتی که نوشتم ز تو، دل سمت خدا رفت
عشقی به تو دارد دل من، مثــــل نـــــدارد
هر سمتِ به غیر از تو دلم رفت خطا رفت
ای عشق تر از عشق تر از عشق کجایـــی؟
ای ماه تر از ماه تر از مـــاه دلـــــا رفـــــت
تا من که نوشتم ز تو در دفتـــر شعــــــرم
دیوانه ی تو دفتر من شد به هوا رفــــــت
من عاشق و دل عاشق و سر بسته بگویـم
من عاشق تو هستم و عقلم به فنا رفــــت
یا رب برسان روز وصال مــــن و یـــــــارم
تا که بشود همره او کـرب و بـــلا رفــــــت
دنیا چه کنم من، تو ببین حـــال دلــــــم را
دستم به قلم خورد و قلم تا به کجا رفــت
#علیرضا_زرینکلاه
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
– قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
ـ و نوشداری اندوه؟
ـ صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.و حال، شب شده بود.
چراغ روشن بود.
و چای میخوردند.ـ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
ـ چقدر هم تنها!
ـ خیال میکنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستی.
ـ دچار یعنی…
ـ عاشق.
ـ و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
ـ چه فکر نازک غمناکی!
ـ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.ـ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
ـ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصلهای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصلهای هست.
دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیات میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصلههاست.
صدای فاصلههایی که
ـ غرق ابهامند
ـ نه،
صدای فاصلههایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ میشوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیههاست.
و او و ثانیهها میروند آن طرف روز.
و او و ثانیهها روی نور میخوابند.
و او و ثانیهها بهترین کتاب جهان را
به آب میبخشند.
و خوب میدانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود
#سهراب_سپهری