eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 گریه های ماه محرم...🏴 وقت حساب جرم مرا کم حساب کرد دریایی از گناه مرا نم حساب کرد من تشنه کام جرعه ای از باده های او او سهم من ز چشمه زمزم حساب کرد وقتی که دید خالی ام از توشه سفر بر گریه های ماه محرم حساب کرد گاهی ثواب کردم و گاهی گناه ، لیک وقت حساب آمد و درهم حساب کرد من هیچ در حساب نبودم که آن کریم دست مرا گرفته و آدم حساب کرد حب الحسین دید چو در سینه من است آمد تمام دِین من از دم حساب کرد
لباس مشکی‌ام، احرام طوفم در حرم باشد منایت، زمزمت، سعی و صفایت را رضا عشق است
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ذکرِ نامت را خدا اجرِ عبادت می دهد معجزه در ذرّه های خاک و تربت می دهد کرده در پای توسّل هایت اعجازی عیان تا جهان بیند که یک شش ماهه حاجت می دهد آسیه مرادپور (خاتون)
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 به خدا سخت تر از سختیِ عالم این ست تلخیِ آخرِ لبخندِ تو بس شیرین است خنده ی آخرت اصغر ! شده حجّت ، بر کفر یک تبسّم که ته اش... حنجره ی خونین است به گلوی تو نشست آن ستمِ آغشته شده بر تیر که در باورِ بنیادین است با تَلَظّیِّ تو دیگر به چه کار آید آب امتحانی که بر آن مُدَّعیان از دین است با تو لاجُرعه کِشد جامِ بلا را بابا طاقتی را که خلایق ، همه برتحسین است تسلیّت گفت خدا خود به تسلّا آمد چون عیاری که محک خورده به آن سنگین است آسیه مرادپور (خاتون)
تو عاشقانه ترین اتفاق ِ بارانی به یاس های غزل پوش ِ عشق می مانی از آسمان دعای من آمدی به زمین برای هم نفسی با دو بال ِ پنهانی که روسپید شوم پیش اشک های خودم هنوز مانده به غم آمدی و می دانی که انتظار مرا سخت مضطرب کرده بگو که هستی و با من همیشه می مانی چقدر حال و.هوای نگاهت آرام است تو چشم های مرا از بری که می خوانی چقدر با تو به رؤیای خواب نزدیکم چقدر دور ز کابوس هر پریشانی به ابرهاي دلم تا همیشه مدیونم تو عاشقانه ترین اتفاق ِ بارانی..
کل دهه را گریست چون ابر بهار از روضه ی غزه بود بد جور شکار جز گریه نیاموخته بود از نهضت این است مرام شیعیان سکولار
لب تشنگی ات را همه جا جار زدند با نام تو کسب و کار بسیار زدند یکبار نشد تو را بفهمیم حسین(ع) شادیم کـه «دیگ‌ گریه» را بار زدند
‌ 🏴 یا حسین ای روضه‌های مجسّم در مصحف پیکر تو سوزانده دل‌های ما را داغ تن بی‌سر تو شد پیکرت اربًا اربا، گشتی تو سردار دل‌ها ای روضۀ آخر ما انگشت و انگشتر تو ✍️، ۱۴۰۳/۰۴/۲۲ هدیه به ارواح ملکوتی و بلندپرواز حاج‌قاسم سلیمانی و سیدابراهیم رئیسی صلوات
مشام اسبها گیج از هجوم عود و باروت است صدای شیهه و سمکوبه‌های تلخ می آید هوای چسبناک «تیر» و تشویشی عرق کرده به ذهن زایر خورشید هشتم مرگ می زاید هجوم چکمه‌ی قزاق بر بال پرستوها شکوه انعکاس سرخ خون در باغ آیینه تلاقی خوش نقاره‌ها با نعره‌ی برنو عروج کفتری بی بال و‌پر از حفره‌ی سینه چه خطی؟ خط نستعلیق خون در بهت مرمرها چه نقشی نقش دستی پنج تن بر روی کاشی‌ها خبر تا بلخ رفته تا دکان پیر آهنگر به نیشابور تعطیلند فیروزه تراشی ها «ابوالفضل دبیر» از قلعه‌ی تاریخ بیرون آ که بر این مرثیه لختی قلمها را بگریانی کجا در بارگاه امن آب و عطر و آیینه جواب اشک باروت است ؟ کو آداب مهمانی هنوزا ناله‌ی غمگین و معصوم کبوترها عجین با عطر نارنج از گلوی باد می آید اذانی زعفرانی می چکد از پلک گلدسته عرق بر کاشی مظلوم گوهرشاد می آید من و تو وارث این زخمهای داغ و شفافیم مسیر پیش رو با چلچراغش گم نخواهد شد جهان این رابداند این قبیله اوج پرواز است عقاب کوه خام کاسه ای گندم نخواهد شد
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شده‌ای بی‌سبب نیست که این‌گونه معطر شده‌ای دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی ‏یک‌تنه باغی از آلالۀ پرپر شده‌ای تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند ‏زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شده‌ای... سنگ بر آینه‌ات خورده و تکثیر شده مثل غم‌های دلم، چند برابر شده‌ای... مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز ولی امروز، تو مهمان برادر شده‌ای ای به کام تو شهادت ز عسل شیرین‌تر تو در آیین وفا آینه‌باور شده‌ای... دست و پا می‌زنی و من جگرم می‌سوزد خیلی امروز شبیه علی اکبر شده‌ای
از یازده سال ای عموی مهربانم ده سال عمر من در آغوش تو سر شد دستان گرم و خنده‌ی زیبای چشمت یادآور لبخند و آغوش پدر شد هرگاه غربت قصد آزار مرا داشت از راه همچون قهرمانی می‌رسیدی همبازی من می شدی حرف دلم را از چشم‌های بی زبانم می‌شنیدی همواره این بود آرزوی من که روزی من نیز در غربت تو را همراه باشم تا مرهمی بر قلب مجروح حزینت حتی به قدر لحظه‌ای کوتاه باشم آه ای عمو بابایم اینجا ایستاده اشک است در چشمانش از بیداد دشمن انگار می‌خواهد به من چیزی بگوید انگار می‌گوید بیا همراه بامن آه ای عمو جان ای عموی مهربانم من نیز راهی می‌شوم همراه بابا یادت بماند دوستت دارم عزیزم در انتظارم تا بیایی در بر ما عبدالله‌بن‌حسن (م_کرمانی)
سلام برلب تشنگان کربلا
وقتی که تیر، قدرت خود از کمان گرفت وقتی گلوی نازک او را نشان گرفت وقتی که قطره قطره‌ی خون از گلو چکید وقتی که خون ریخته را آسمان گرفت... ...دنیا به پیش چشم ربابش سیاه شد! رنگ بهار زندگی‌اش را خزان گرفت نزدیک بود خاک جهان زیر و رو شود انگار قطره قطره‌ی خون هاش جان گرفت... در گیر و دار جنگ خدا لحظه‌ای گریست وقتی حسین نو گل خود در میان گرفت اصغر بدون آب تلظّی‌کنان شده است دشمن چگونه از لبش آب روان گرفت؟ دیگر بس است روضه اصغر تمام کن! از سوز روضه ات دل صاحب زمان گرفت آمد که باز روضه‌ی اصغر ادا کند دستی ز غیب دامن آن روضه‌خوان گرفت آمد که ناله سر دهد از ناله‌ی علی از آه مادرانه، زبان بر دهان گرفت در حین روضه شبنم غم گونه‌اش نشست از آسمان چه بارش غم ناگهان گرفت! چشمان مادرش پُرِ اشک است؛ ای خدا! با روضه‌هاش گریه‌ی او بی‌امان گرفت شوری به پا گرفته از این ماتم عظیم! باید که روضه‌ در همه جای جهان گرفت...
تو را دادند از پیکان به جای شیر آب اصغر عطش طی شد تلظی نه، تبسم کن، بخواب اصغر لبت خاموش بود اما گذشت از گنبد گردون ز قطره قطره خونت صدای آب آب اصغر دهم تا روی خود را در ملاقات خدا زینت محاسن را ز خون حنجرت کردم خضاب اصغر که دیده گل شود بر روی دست باغبان پرپر که دیده خون مه ریزد به دوش آفتاب اصغر تو خاموشی و من در نینوا چون نی نوا دارم زند با ناله خود چنگ بر قلبم رباب اصغر در این صحرا که پرگردیده از فریاد بی پاسخ تو با لبخند گفتی اشک بابا را جواب اصغر شود از شیر، شیرین کام طفل شیر خوار اما تو روی دست من از تیر گشتی کامیاب اصغر اگر چه بر سر دستم شهید آخرین گشتی تو از اول شدی بهر شهادت انتخاب اصغر تو هم خون خدا، هم زاده خون خدا هستی که در آغوش ثارالله چشم خویش را بستی
تیری که زمینگیر نموده قمرت را آن تیر بریده گلویِ گُل پسرت را در زیر عبا یک گلِ از ساقه شکسته پنهان شد و از داغ گرفتی کمرت را یک قبر،ولی کوچک و کم عمق تو کندی در پشت خیام و تو نهفتی گُهرت را ناگاه رباب از پس خیمه به فغان گفت خاکش نکنی ، تا که ببینم جگرت را چشمان علی باز و لبش خنده کنان است آید که دلت دفن کنی تاجِ سرت را؟ لبهای ترک خورده او بین که چه سرخ است سیراب نمودندُ ز خونش ثمرت را گهواره تو ، اصغر من ، گشت بیابان رفتی و نمودی تو رها همسفرت را
آن کودکی که در دل میدان امان نداشت تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت می خواست یک کلام بگوید که تشنه ام اما هزار حیف که طفلی زبان نداشت می خواست تا به اشک کند رفع تشنگی یک قطره هم به چشم خود اشک روان نداشت مادر همیشه مظهر امواج دردهاست اینجا رباب هم به جز آه و فغان نداشت دیدند با عبای رسول آمده حسین حجت تمام تر به دل کاروان نداشت موجی فرات می زد و لب روی لب علی بی رحمی عیان که نیاز بیان نداشت تحریک شد قلوب تمام سپاهیان گفتند: شیرخواره که بر ما زیان نداشت یک تیر آمد و سه هدف را نشانه زد جز طفل و قلب مادر و بابا نشان نداشت با سرعتی که تیر به حلقوم او نشست حتی برای بستن چشمش زمان نداشت گیرم گره حسین ز قنداقه باز کرد تا دست و پا زند، تن اصغر که جان نداشت پاشید خون او به سما و به ناله گفت: ششماهه که نیاز به تیر و کمان نداشت (رضا رسول زاده)
زبان حال حضرت رباب (سلام الله علیها) خبر رسیده به من ای فرشته‌های خدا سپرده‌اند علی اصغرِ مرا به شما سپرده‌اند که از شیر دایه‌های بهشت بنوشد و بشود مرهمش که «فیه شفاء» نمی‌کند گله‌ای تُنگِ من که برگشته است دوباره ماهیِ تشنه به خانه‌اش دریا ولی ملائکه! من مادرم! دلی دارم هنوز دل‌نگرانم برای آن لب‌ها هنوز دل نگرانم برای طفلی که مرا گذاشته با گاهواره‌اش تنها بگو فرشته! که آرام و تخت خوابیده است بگو که دست خدا تاب می‌دهد او را شده است دست پدر، حال، حجر اسماعیل بگو طواف کنندش فرشته‌ها به دعا برای ذبح عظیمی که نذر حق کردیم گرفته‌ایم چه شب‌ها به گریه‌اش احیا نخورده اصغر من بی وضوی من شیری نداده بوسه به او جز به نام حق، بابا برای اصغر من زمزمی بجوشانید قسم به مروه شما را قسم به سعی و صفا جواب گریهٔ او را خداپسند دهید که تلخ داده جوابی به گریه‌اش دنیا سفارش پسرم را نمی‌کنم دیگر علی است زندگی‌ام، جان او و جان شما
قرار شد برود کار بوتراب کند فرات را سر بدخواه خود خراب کند قرار شد برود با لب ترک خورده هزار حرمله را از خجالت آب کند امیدوار به این است مادر اصغر قرار نیست کسی طفل را جواب کند سه‌شعبه‌ای به دوراهی رسیده و باید میان کودک و باباش انتخاب کند چه انتخاب که با کشتن پسر، بابا برای دادن جان خودش شتاب کند سه‌شعبه از گلوی او بزرگتر باشد کسی بیاید و این غصه را حساب کند نشسسته حرمله در صدر کاخ با لبخند بدا به حالش اگر شکوه‌ای رباب کند 🖤
بنویسید غزه؛ . . . . بخوانید روضه‌ی عاشورا 😭 روضه علی اصغر 😭 روضه آب 😭 روضه پیکرهای ارباً ارباً 😭 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲😭
ای انعکاس آینۀ هل اتی، علی زیباترین مسیر جهان تا خدا، علی انگشترت چه کرد که حتی بهشت هم زانو زده‌ است نزد تو چون بینوا، علی انگار نبض من صد و ده بار می‌برد در هر دقیقه نام تو را «مرتضی علی» با کیسه‌های نور که بر دوش داشتی سر می‌زدی به خانۀ آیینه‌ها علی آن شب شهادت آمد و با اشتیاق گفت من نیز رستگار شدم با تو یا علی فرقی میان اکبر و اصغر نبوده است هر دفعه ریخت خون تو در کربلا، علی
یک طاقه غم از مشکی کمیاب می خواهم پیراهنی از نوحه ها بی تاب می خواهم از دام و دانه، از جوانی خسته ام خسته گنجشک های کربلایی آب می خواهم در دجله ی دل از فرات اشک لبریزم من ماهی دلتنگی ام،قلاب می خواهم تکلیف دشواریست آب آوردن بابا من اصغر شش ماهه را سیراب می خواهم آه ای محرم! ای شبستان مناجاتم در حوض قلبم ماه عالمتاب می خواهم اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
394.2K
مراسم شیر‌خوارگان
افتــــاده به جان من شراری ممتد می‌پرسم ازآن گرگ که اصغر را زد نامـــــــــرد! برای کشتن یک نوزاد آن تیر مگــر سه شعبه باید باشد؟
در گلوی تشنه‌اش وقتی عطش جان می‌گرفت رود از شرمندگی راه بیابان می‌گرفت او خودش باب الحوائج بود مانند عمو لب اگر آن‌روز تَر می‌کرد، باران می‌گرفت حیدر شش‌ماهه بین گاهوار انگار داشت با تلظی کردن خود اذن میدان می‌گرفت باورم این است اگر او از میان خیمه‌گاه زودتر بیرون می‌آمد جنگ پایان می‌گرفت