از گریه های اصغر دلم داره میگیره
یه قطره آب بیاریین اصغر داره میمیره
حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله
حسین غریب ثارالله حسین غریب ثارالله
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
امشب به گهواره تا صبح ناله میزد
امروز به روی دستم دیگر توان ندارد
ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد
خواهد که آب گوید اما زبان ندارد
دیشب به گاهواره تا صبح دست وپا زد
امروز روی دستم دیگر توان ندارد
هنگام گریه کوشد تا اشک خود نوشد
اشکی که تر کند لب دور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییز لب چو دو چوبه خشک
این غنچه بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل که تاب تیرو کمان ندارد
شمشیر اوست آهش،فریاد او تلظی
جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد
رحمی اگر که دارید یک قطره آب آرید
بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد
با من اگر بجنگید تا کشتنم بجنگید
این شیره خواره بر کف تیغ وستان ندارد
مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانه امامش دیگر مکان ندارد
🏴 اشعار #شب_ششم_محرم
__________
#قاسم_بن_الحسن
چون حسین نامۀ حسن برداشت
خط او دید و روی دیده گذاشت
قاسم بن الحسن تمنا کرد
اذن میدان گرفت و پر وا کرد
کفنی بر تنش عمو پوشاند
و نقابی به روی او پوشاند
پاره ماه سوی میدان شد
لرزه ای در سپاه عدوان شد
ای عجب هیئتی عجب کفنی
هیبتش هاشمی قَدَش حسنی
و انا بن الحسن که افشا شد
لشگر کوفه در تماشا شد
نوجوان و به لشگر افتادن
با یلان عرب در افتادن
هرکه از هر طرف تهاجم کرد
لاجرم دست و پای خود گم کرد
به دَرَک رفت خصم رسوایش
اَزرَقِ شامی و پسرهایش
رزم جانانه اش که غوغا کرد
کینه های مدینه سر وا کرد
دور تا دور او گره افتاد
در میان محاصره افتاد
نیزه ها بود و ماجرای حسن
تیر باران تازه ای به کفن
دشمن از هر طرف که راهش بست
زیر نعل ستور سینه شکست
نالۀ او بلند شد: عمّاه
به حرم می رسید وا اُماه
ــــــــــــــــــ
.
کاش می شد فالِ مان از شعر حافظ این شود..
عاقبت به می شود احوال دوران غم مخور
🍃🌺🍃
چہ رزمے! حیـدرے و ناب و عالے
جَمَل بر پا شده در ایـن حوالے
دلم پر مےڪشد سوے مدینہ
برادر جان حسـن(ع) جاے تو خالے!
#یا_قاسم_ابنالحسن_ع
#روز_ششم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
#دلبرم_حسین
غیر از حسین عاشق هر کس شدی بدان
بازیـچـه مـي شـود دل تـو دسـت دیـگـران...
نجمه در خیمه پریشان شدنت را چه کند
یک حرم چاک گریبان شدنت را چه کند
گفت دنبال تو عمه چقدر ماه شدی
حسرت مثل حسن جان شدنت را چه کند
سعی کردم که نفهمند چه شد با تو عمو
قد عباس نمایان شدنت را چه کند
بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت
حال ای حنجره قربان شدنت را چه کند
اینقدر چنگ مزن روی زمین پیش حسن
پدرت دست به دامان شدنت را چه کند
دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را
مانده بود این همه طوفان شدنت را چه کند
کاش میشد که نفهمند یتیمی که نشد
نیزه هم ماند خرامان شدنت را چه کند
با همین پیروهن ساده تو را چشم زدند
سنگ فهمید به میدان شدنت را چه کند
آنقدر خورد که دندان تو را با خود برد
سنگ دانست که خندان شدنت را چه کند
هی سپاه از روی تو رد شده و بر میگشت
حال این دشت فراوان شدنت را چه کند
سینه ات نرم که شد مادرم آمد اما
مادرم پاره قرآن شدنت را چه کند
خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی
نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی
ــــــــــــــــــ
هیات که میروید زبان حالتان با امام حسین(ع)این بیت شعر باشد :
کاسه به دست آمدنم عیب نیست
کاسه ی خالی بروم نارواست
🏴 اشعار #شب_ششم_محرم
______
#قاسم_بن_الحسن
او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند
با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند
گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند
با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند
با سوز دل زخم تنش را تاب دادند
آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند
جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد
پیراهن خونین او، با تن یکی شد
"بنسعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت
هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت
افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد
مانند مرغ سر بریده دست و پا زد
فرزند زهرا همچنان باز شکاری
آمد به بالای سرش با آه و زاری
در دست گلچین، دید یاس پرپرش را
میخواست، کز پیکر جدا سازد سرش را
با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد
دست پلید آن ستمگر را جدا کرد
لشکر، برای یاری او حمله کردند
آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند
از میهمان خویش استقبال کردند
قرآن ثارالله را پامال کردند
با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود
این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود
ــــــــــــــــــ
از تماشای دو چشمت منکه حیران میشوم!
با تو شعرم نو شده، اما غزلخوان میشوم
تا نگاهی میسپارم دست دیدارت به شوق
دست و پا گم میکنم گاهی هراسان میشوم
دل بده تا اسمِ من هم مثلِ تو دلدار باشد
عاشقی کن تا دلم از عشق تو سرشار باشد
راز خود را بر ملا کن تا بگویم راز خود را
بیش از این مگذار دیگر ، بین ما دیوار باشد
مهربانی کن، محبت رازِ استحکامِ عشق است
می شود دنیا گلستان عشق اگر معمار باشد
دل بده تا هر دو با هم، دل به عشقِ هم سپاریم
عشق وقتی می شود زیبا که بی اصرار باشد
عاشق و معشوق باید هر دو دل بر هم سپارند
غیر از این باشد بدان که غصه و آزار باشد
با ندیدن گرچه عشقی رو به خاموشی نرفته
رسم عشق این است گاهی بین ما دیدار باشد
عشق یعنی استجابت،ساحل امن سعادت
پس بگو در قایق ما عشق سکاندار باشد
رخصت میدان بده مولا که دل تنگست تنگ
بیش از این در خیمه ماندن بهر من ننگست ننگ
من سفیر مجتبایم مرد میدانم عمو
هست احلی من عسل در رفتن جانم عمو
گر به میدان پا نهم من کار اکبر میکنم
زنده یاد مجتبی و یاد حیدر میکنم
رخصتم ده تا کنون جان را کنم قربان تو
تا نهم جان را کنون من بر سر پیمان تو
اندر آغوشم بگیر و گریه کن حالا عمو
گریه کن بر این رخ و این قد و این بالا عمو
بانگ تکبیر ابالفضل است با هر ضربه ام
عشق رویت ای عمو باشد به میدان حربه ام
می زنم بر قلب دشمن من به سان مجتبی
می کنم ثابت که من دارم نشان از مرتضی
گرچه کوتاهم ولی در معرکه قد می کشم
من به زیر پای مرکب درد بی حد می کشم
تا شوم مانند زهرا بشکند پهلوی من
پنجه ی دشمن فتد از کینه در گیسوی من
روی دستانت عمو من از زمین پر می کشم
پر به سوی جد خود مانند اکبر می کشم
اذن میدانم بده کم کن ز دل اندوه من
می روم (سامان) بگیرم پیش بابایم حسن
شاعر : سيد عباس موسوى
رسید ماه محرم دوباره کرب و بلا
دوباره موسم ناله،دوباره شور و نوا
دوباره ندبه عشق و دوباره ذبح عظیم
دوباره شال سیاه و غریو و اشک و عزا
چه ولوله شده اینک میان عرش عظیم
دوباره اشک ملائک برای خون خدا
تمام جمع رسولان همه سیه پوشند
برای ماتم عظمای خاندانِ عبا
از آنکه نوکر ظلمت برید حنجر نور
برید راس شریفش به خنجری ز ِقفا
کشید بار تمام نبی و فوج رسول
و گشت سرور و سالار مجمع شهدا
#_رضا_دِین