🌷 #هر_روز_یک_خاطره_از_شهدا
#از_اين_امضا_بالاتر؟
#امضاى_با_خون!
🌷يكى از روزها كه به بيمارستان جندى شاپور اهواز رفته بودم، روى يكى از تخت ها رزمنده اى را ديدم كه به شدّت زخمى شده بود، تركشى كه به شكم او برخورد كرده بود، آن قدر بزرگ بود كه از روى ملحفه كاملاً مشخص بود.
🌷نزديك او رفتم، به من گفت: مادر نمى دانم زنده مى مانم يا خداوند شهادت نصيبم مى كند، من يك پيام به ملت ايران، به خصوص به زنان و دختران دارم كه از شما مى خواهم به آنان برسانى؛ مى خواهم به آنها بگويى كه: ما به دنبال مقام و شهرت به جبهه نيامديم، بلكه هدف ما اسلام و قرآن و حفظ حجاب زنان بود.
🌷به او گفتم: پسرم پيامت را بنويس تا سند كتبى داشته باشم. دستش به شدت مجروح بود، به هر زحمتى بود، چند سطر نوشت. گفتم: امضايش كن! انگشتش را به خون آغشته كرد و پايين نامه زد و گفت: از اين امضا بالاتر؟!
راوى: زهرا محمودى
📚 كتاب مستوران روايت فتح، ص ١١٤
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
📆15 آذرماه،سالروز شهادت خلبان #احمد_کشوری در سال 1359
● سرلشکر شهید #فلاحی دربارۀ غائلۀ #کردستان میگفت: «شبی برای مأموریت سختی در کردستان داوطلب خواستم هنوز سخنانم تمام نشده بود که جوانی از صف بیرون آمد.دیدم کشوری است.»او در کردستان مأموریتهای دشوار را پیروزمندانه انجام داد.یکبار هم به شدت زخمی شد و هلیکوپترش زیر انبوه گلولهها سوراخ شد،اما آن را به مقصد رساند.
وقتی صدام به ایران حمله کرد،احمد در انتظار آخرین جراحی برای بیرون آوردن ترکش سینهاش بود,اما منتظر نماند به او گفتند که بعد از جراحی برو؛ ولی جواب داد که«وقتی اسلام در خطر باشد,من این سینه را نمی خواهم.»او برای مأموریتهای سخت در جبهههای جنوب و غرب، همیشه داوطلب بود؛سلحشورانه میجنگید و میدان جنگ را به گورستان تانکهای دشمن تبدیل میکرد.
در نهایت در هنگام بازگشت از مأموریتی پیروزمندانه،مورد حملۀ جنگندههای شکاری دشمن قرار گرفت و در حالی که بالگردش بر اثر اصابت راکت آتش گرفته بود،آن را تا مواضع خودی رساند و سپس سقوط کرد و به ملکوت بال گشود.
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
تابستان ۱۳۶۳درشاهرودهنگام آموزش سربازان درصحرا،بامادري به همراه دودخترش برخوردكردم كه درحال دروكردن گندمهايشان بودند.
فرمانده گروهان،ستوان آسيايي به من گفت:مسلم بیاسربازان دوگروهان راجمع كنيم وبرويم گندمهاي آن پيرزن رادرو كنيم.
به اوگفتم:چه بهترازاين!شمابرويد گروهان خودرابياوريدتاباآن پيرزن صحبت كنم.
جلورفتم،پس ازسلام وخسته نباشيد گفتم:مادرشمابه همراه دخترانتان از مزرعه بيرون برويدتابه كمك سربازان گندمهايتان رادروكنيم.شمافقط محدوده زمين خودتان رابه مانشان دهيدوديگر كاري نداشته باشيد.
پيرزن پس ازتشكروقدرداني گفت:پس من ميروم براي كارگران حضرت فاطمهي زهرا(سلام الله عليها) مقداري هندوانه بیاورم
ماازساعت۹ الي ۱۱:۳۰صبح، توسط پانصد سربازتمام گندمهارادروكرديم.
بعد ازاتمام كار،سربازان مشغول خوردن هندوانه شدند.من هم ازاين فرصت استفاده كردم
رفتم كنارپيرزن،به او گفتم:مادرچراصبح گفتیدميروم تابراي كارگران حضرت فاطمه(سلامالله علیها) هندوانه بياورم.
شمابه چه منظوراين عبارت رااستفاده كرديد؟
گفت:ديشب حضرت فاطمه زهرا(سلام الله عليها) به خوابم آمدوگفت:چراكارگر نميگيري تاگندمهايت رادروكند؟
ديگرازتوگذشته اين كارهاي طاقتفرسا راانجام دهي.
من هم به آن حضرت عرض كردم:اي بانو توكه ميداني تنهاپسرومردخانواده مابه شهادت رسيده است ودرآمدمان نيزكفاف هزينه كارگر را نميدهد، پس مجبوريم خودمان اين كارراانجام دهيم.
بانوفرمودند:غصه نخور!
فرداكارگران ازراه خواهندرسيد.بعداز اين جمله ازخواب پريدم.
امروزهم كه شمااين پيشنهادراداديد، فهميدم اين سربازان،همان كارگران حضرت ميباشند.
پس وظيفه خودديدم ازآنهاپذيرايي كنم.
بعدازاين مطلب،ناخودآگاه قطرات اشك ازچشمانم سرازيرشد
گفتم:سلام برتواي دخت گرامي پيامبر (سلام الله عليها) فدايت شوم كه مارابه كارگري خودقابل دانستي.
راوی:سرگردمسلم جوادي منش
منبع: كتاب نبردميمك، احمدحسينا
مركزاسنادانقلاب اسلامی،۱۳۸۱
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجه الشریف
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا🌹
#شهید_مصطفی_چمران:
نمازهایت را #عاشقانه_بخوان. حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری،
#تکرار هیچ چیز جز #نماز در این دنیا #قشنگ نیست...🌹
#شهیدصادق_عدالت_اکبری🕊
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ملاقات دختر بزرگوار حاج محمد علی اراکی با امام زمان (عج)
آیت الله آقای حاج «محمد علی اراکی» یکی از علماء بزرگ حوزه علمیه قم است، کسی در تقوی و عظمت مقام علمیش تردید ندارد، مولف کتاب گنجینه دانشمندان در جلد دوم صفحه 64 نقل می کند.
معظم له فرمودند: دخترم که همسر حجة الاسلام آقای حاج سید آقای اراکی است می خواست به مکه مکرمه مشرف شود و می ترسید نتواند، در اثر ازدحام حجاج طوافش را کامل و راحت انجام دهد. من به او گفتم: اگر به ذکر «یا حفیظ یا علیم» مقاومت کنی خدا به تو کمک خواهد کرد.
او مشرف به مکه شد و برگشت، در مراجعت یک روز برای من تعریف می کرد که من به آن ذکر تکرار می کردم و بحمدالله اعمالم را راحت انجام می دادم.
تا آنکه یک روز در هنگام طواف، بوسیله جمعی از سودانیها ازدحام عجیبی را در طواف مشاهده کردم. قبل از طواف با خود فکر می کردم که من امروز چگونه در میان این همه جمعیت طواف کنم، حیف که من در اینجا محرمی ندارم، تا مواظب من باشد، مردها به من تنه نزنند،
ناگهان صدائی شنیدم! کسی به من می گوید: متوسل به «امام زمان» (ع) بشو تا بتوانی راحت طواف کنی. گفتم:« امام زمان» کجا است؟ گفت: همین آقا است که جلو تو می روند.
نگاه کردم دیدم، آقای بزرگوار پیش روی من راه می رود و اطراف او قدر یک متر خالی است و کسی در آن حریم وارد نمی شود. همان صدا به من گفت: وارد این حریم بشو و پشت سر آقا طواف کن.
من فوراً پا در حریم گذاشتم و پشت سر حضرت ولی عصر (ع) می رفتم و به قدری نزدیک بود که دستم به پشت آقا می رسید! آهسته دست به پشت عبای آن حضرت گذاشتم و به صورتم مالیدم، و می گفتم آقا قربانت بروم، ای «امام زمان» فدایت بشوم، و به قدری مسرور بودم، که فراموش کردم، به آقا سلام کنم.
خلاصه همین طور هفت بار طواف را بدون آنکه بدنی به بدنم بخورد و آن جمعیت انبوه برای من مزاحمتی داشته باشد انجام دادم. و تعجب می کردم که چگونه از این جمعیت انبوه کسی وارد این حریم نمی شود.
📗 #ملاقات_با_امام_زمان_ع، ص95
✅ آسمانی شوید 👇👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا🌹
🌷با لبخند شهدا🌷
🌷 حسین، ۱۶ سال بیشتر نداشت. پایه ثابت مسجد بود و درس طلبگی را هم پیش آقای دستغیب شروع کرده بود. روزی آقای دستغیب من را خواستند و گفتند: اگر حسین خواست به جبهه برود، مانعش شوید.اگر رفت دیگر برنمی گردد!
رفتم پیش مسئول بسیج که آقای مجید عباسی بود، از ایشان خواستم تا مانع اعزام حسین شود. ایشان هم کد مخصوصی که داشتند را روی پرونده حسین زدند تا نتواند به جبهه اعزام شود. بعد خودم به منطقه برگشتم.
حسین که جریان را فهمیده بود، اول مادرم را راضی کرده بود که به جبهه برود، بعد مادر را پیش آقا برده و ایشان را راضی کرده بود، آخر هم مادر را به بسیج برده بود تا برای اعزام ایشان رضایت بدهد.
به هر ترتیب به جبهه اعزام شد، برای اینکه من او را نبینم و برنگردانم به لشکر المهدی و گردان غواصی رفت. از زمان اعزام تا دوره غواصی و شهادتش در کربلای 4، بیش از 40 تا 50 روز نشد. همان جور که استادش گفته بود، پیکرش مفقود شد و برنگشت.
بلاخره بعد از ده سال، جنازه حسین با گریه و دعا های مادر برگشت و در گلزار شهدای شیراز دفن شد.
مادر مریض شده بود. مشکلی در مغزش ایجاد شده بود که به روی چشمش فشار آورده و چشمش را به سمتی کشانده بود که دیگر درست نمی دید و باید چشمش را می بست. کمسیون پزشکی تنها درمان را جراحی مغز تشخیص دادند، آن هم نه درمان صد در صد. هزینه زیادی هم داشت که به هر ترتیب پول را جور کردم. قبل از عمل از آقای دستغیب خواستم تا برایم استخاره ای کنند. گفتند: هر چه آمد عمل می کنی؟
گفتم: آره.
جواب استخاره صبر آمد.
رفتم سر مزار حسین. گفت: داداش، همون قدر که مادر من هست، مادر تو هم هست. قرار نیست همه کار ها را من انجام بدهم، تو هم کاری برای مادر انجام بده.
صبح روز بعد رفتم بیمارستان. پزشک ایشان گفت: مادرت را ببر.
گفتم: پس عمل چی؟
گفت: عمل نمی خواهد!
با تعجب مادر را مرخص کردم و به خانه بردم. اما هنوز فشار پشت چشمش باقی بود و چشمش به یک سمت کشیده شده بود. دوباره رفتم پیش حسین و گفتم: قرار نشد مرخصش کنی، قرار شد خوبش کنی!
کم کم فشار از پشت چشم مادر برداشته شد و چشمش به حالت عادی برگشت. به حدی که ضعف بینایی مادر هم بهبود یافت و دیگر نیاز به استفاده از عینک نداشت.
مدتی بعد مادر بهانه پلاک حسین را گرفت. همه خانه، همه کتاب هایم را زیر و رو کردم. آب شده بود رفته بود توی زمین، به حدی که راضی شدم برم یک پلاک بسازم به مادر بدهم تا آرام شود.
همین جور رو به حسین گفتم: داداشی، من که می دونم کار خودت هست، این پلاک را برگردون، به مادر بدم.
بی اختیار بلند شدم و کاغذ هایی که از مرحوم پدرم مانده بود نگاه کردم، دیدم پلاک بین آن کاغذها افتاده است.
🌷🌸🌷
هدیه به شهید محمد حسین نوربخش صلوات،،شهدای فارس
👇
تولد: ۴۹/۵/۹- شیراز
شهادت: ۶۵/۱۰/۴- کربلای۴
#یاد_شهدا_باذکر_یک_صلوات
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌷شهید روح الله طالبی اقدم🌷
مادرش با رفتنش به سوریه مخالفت میکرد، یک روز جنایات داعش را در لپ تاپش به ما نشان داد، بعد به مادرش گفت: امسال هم روز عاشورا برای عزاداری امام حسین (ع) میروی و گریه میکنی؟ مادرش گفت بله؛ روح الله گفت: مامان به حضرت زینب (س) می گویی برایت گریه میکنم ولی نمی گذارم پسرم بیاید از حرمت دفاع کندو بدینگونه مادرش را راضی کرد.
در جواب اطرافیان که می گفتند: بچه ات کوچک است نرو، میگفت: زن و بچه برای آزمایش است، حتی در برابر گریه ها و بی تابی های حنانه در بدرقه اش هم خودش را نگه داشت و اصلا پشت سرش را نگاه نکرد تا مبادا از رفتن منصرف شود.
راوی: پدر شهید.
📎آخرین پیام شهید طالبی:
آخرتتان را به دنیای فانی نفروشید و بدانید در آنجا می خواهیم به خدا در قبال خون شهدا جواب پس دهیم نکند شرمنده امام حسین (ع) شویم.
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane 🕊🌺
🍃🌸
#سلام_ارباب✋
نسیمی می وزد و عطر حضرتی دارد
هوای چشم دلم عرض حاجتی دارد
سلام حضرت ارباب!آسمان هم گفت
سلامِ صبح به ارباب لذتی دارد.
#صباحکم_حسینی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
غـریبم...💔
در سرزمینی که #تُ را در آن نبینم....😔💔
#یامهـــدے.....
💔
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
#کلام_شهید
از دانش آموزان مي خواهم كه درسشان را خوب بخوانند وگرنه دشمن شاد مي شود...
ما بايد در راه خداوند شهيد بشويم تا درخت تشنه اسلام را آبياري كنيم...
هرگز نماز جمعه و زيارت عاشورا و دعاهاي كميل ، توسل ،ندبه را فراموش نكنید...
🌹شهید مهدی بهجتی اردکانی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
هنـــوز باورم ایـــــن بود ...
تــــــو بـاز میـگردی
بـــرای بـــــاورم امـا ...
#پـــلاک آورده انـــــد
#شهـــــید_گمنـــــام
🌷خبری در راه است ....
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺