eitaa logo
شهید مدافع حرم آل الله روح الله طالبی اقدم
442 دنبال‌کننده
41.5هزار عکس
6.8هزار ویدیو
11 فایل
شهید روح الله طالبی اقدم ظهر تاسوعای سال ۱۳۹۴ در دفاع از حرم اهل بیت در سوریه به شهادت رسید. ارتباط با ادمن: @abo_ammar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷با لبخند شهدا🌷 🌷 حسین، ۱۶ سال بیشتر نداشت. پایه ثابت مسجد بود و درس طلبگی را هم پیش آقای دستغیب شروع کرده بود. ‌روزی آقای دستغیب من را خواستند و گفتند: اگر حسین خواست به جبهه برود، مانعش شوید.‌اگر رفت دیگر برنمی گردد! رفتم پیش مسئول بسیج که آقای مجید عباسی بود، از ایشان خواستم تا مانع اعزام حسین شود. ایشان هم کد مخصوصی که داشتند را روی پرونده حسین زدند تا نتواند به جبهه اعزام شود. بعد خودم به منطقه برگشتم. حسین که جریان را فهمیده بود، اول مادرم را راضی کرده بود که به جبهه برود، بعد مادر را پیش آقا برده و ایشان را راضی کرده بود، آخر هم مادر را به بسیج برده بود تا برای اعزام ایشان رضایت بدهد. به هر ترتیب به جبهه اعزام شد، برای اینکه من او را نبینم و برنگردانم به لشکر المهدی و گردان غواصی رفت. از زمان اعزام تا دوره غواصی و شهادتش در کربلای 4، بیش از 40 تا 50 روز نشد. همان جور که استادش گفته بود، پیکرش مفقود شد و برنگشت. بلاخره بعد از ده سال، جنازه حسین با گریه و دعا های مادر برگشت و در گلزار شهدای شیراز دفن شد. مادر مریض شده بود. مشکلی در مغزش ایجاد شده بود که به روی چشمش فشار آورده و چشمش را به سمتی کشانده بود که دیگر درست نمی دید و باید چشمش را می بست. کمسیون پزشکی تنها درمان را جراحی مغز تشخیص دادند، آن هم نه درمان صد در صد. هزینه زیادی هم داشت که به هر ترتیب پول را جور کردم. قبل از عمل از آقای دستغیب خواستم تا برایم استخاره ای کنند. گفتند: هر چه آمد عمل می کنی؟ گفتم: آره. جواب استخاره صبر آمد. رفتم سر مزار حسین. گفت: داداش، همون قدر که مادر من هست، مادر تو هم هست. قرار نیست همه کار ها را من انجام بدهم، تو هم کاری برای مادر انجام بده. صبح روز بعد رفتم بیمارستان. پزشک ایشان گفت: مادرت را ببر. گفتم: پس عمل چی؟ گفت: عمل نمی خواهد! با تعجب مادر را مرخص کردم و به خانه بردم. اما هنوز فشار پشت چشمش باقی بود و چشمش به یک سمت کشیده شده بود. دوباره رفتم پیش حسین و گفتم: قرار نشد مرخصش کنی، قرار شد خوبش کنی! کم کم فشار از پشت چشم مادر برداشته شد و چشمش به حالت عادی برگشت. به حدی که ضعف بینایی مادر هم بهبود یافت و دیگر نیاز به استفاده از عینک نداشت. مدتی بعد مادر بهانه پلاک حسین را گرفت. همه خانه، همه کتاب هایم را زیر و رو کردم. آب شده بود رفته بود توی زمین، به حدی که راضی شدم برم یک پلاک بسازم به مادر بدهم تا آرام شود. همین جور رو به حسین گفتم: داداشی، من که می دونم کار خودت هست، این پلاک را برگردون، به مادر بدم. بی اختیار بلند شدم و کاغذ هایی که از مرحوم پدرم مانده بود نگاه کردم، دیدم پلاک بین آن کاغذها افتاده است. 🌷🌸🌷 هدیه به شهید محمد حسین نوربخش صلوات،،شهدای فارس 👇 تولد: ۴۹/۵/۹- شیراز شهادت: ۶۵/۱۰/۴- کربلای۴ کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🕊🌺