🔰مجلس، عامل اصلاح مملکت
💢اگر مجلس شورا آن طورى كه ما بخواهيم ملى و اسلامى باشد، همه اين مطبوعات اصلاح خواهد شد؛ همه اين راديو تلويزيونها اصلاح خواهد شد؛ همه اين ادارات تصفيه خواهد شد؛ يعنى ملت بايد تصفيه كند به وسيله اشخاصى كه مىفرستد.
📅امام خمینی(ره) | ۲۱ تیر ۱۳۵۸
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌷 شانزده سال نداشت که در شناسنامه اش دست برد و به جبهه اعزام شد و وارد گردان غواصی حضرت رسول(ص)شد.
پاییز ۶۵ به اتفاق جمعی از بچه های گردان مشرف شدیم مشهد, بعد هم قم. یکی از بچه ها که همراه و کنار طالب بود تعریف می کرد: وقت برگشت. طالب تعریف می کرد در قم, خیلی گریه و بی تابی کردم که یا حضرت معصومه, دلم برای پدرم تنگ شده ( پدرش سال ۶۴ شهید شده بود.) در همان حال گریه خوابم برد. دیدم خانم حضرت معصومه کنارم امد و گفت چه می خواهی.
گفتم دوست دارم مث پدرم شهید شوم.
خانم قرانی جلو من گرفتند که سه کاغذ بین ان بود. یکی را کشیدم. رویش نوشته بود شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۱۹.
بعد از سفر مشهد, بچه ها رفتند مرخصی. اما همزمان شد با سیل شدید دراستان فارس و برگشت انها با تاخیر مواجه شد, خیلی از بچه ها به همین ترتیب از کربلای ۴ جا ماندند من جمله طالب.
وقتی برگشت خیلی ناراحت بود, می گفت شما باعث شدید من از عملیات و شهادت جا بمانم.
این ناراحتی بود تا خبر کربلای ۵ امد. دیگر سر از پا نمی شناخت. شب عملیات یعنی ۱۹ دی ماه ۶۵ دستور امده بود به تعداد لباس غواصی نیرو ببرم. لباس کم بود, طالب هم قدو قواره کوچکی داشت و لباس برایش گشاد بود. گفتم طالب تو نیا, لباس نداریم.
زد زیر گریه و التماس. انقدر اشک ریخت که دلم سوخت. با خودم گفتم کسی که انقدرانرژی و انگیزه برای شرکت در عملیات دارد بیشتر به دردم می خورد تا کسی که بخواهد با اجبار بیاید. گفتم بیا...
هنوز یک ساعت از شروع عملیات نگذشته, توی اب تیر خوردم. مرتب در اب بالا و پایین می شدم.هیچ کنترلی برای نگه داشتن خودم نداشتم. دیدم جسم سیاهی کنارم است. دست انداختم.گرفتمش. 👇👇
انداختم.گرفتمش. یک غواص کوچک بود که شهید شده و روی اب شناور بود. با یک دستم مچ دستش را گرفتم, با یک دستم مچ پایش, سرم را از پشت گذاشتم روی کمرش. وجودش کمک کرد تا از ان اعوجاج و اشفتگی و خفه شدن نجات پیدا کنم. وقتی توانستم خودم را نگه دارم, غواص را چرخواندم. دیدم طالب است. انقدر ارام و زیبا شهید شده بود که گویی خواب است. (شاید می خواست با نجات من, تصمیمی را که برای امدنش به عملیات گرفته بودم جبران کند)
طالب را همان جا که دوست داشت و همیشه آرزو می کرد، پایین پای پدرش در گلزار شهدای شیراز دفن کردند.
.🌹🌹🌷🌹🌹
هدیه به شهید طالب لاریان صلوات,,شهدای فارس
.👇
تولد:۴۹/۸/۱۵- شهر کربلا
شهادت: ۶۵/۱۰/۱۹- شلمچه
#شهدا
#شهدای_فارس
#شهادت
#کتاب
#کتاب_شهدا
#کتاب_شهدای_فارس
#شیراز
#کتاب_شهر_شقایق
#دفاع_مقدس
#کاکو_لبخند
#داستان_های_سرزمین_مادری
#غواص
#شلمچه
#کربلای_۵
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا 🌹
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_پنجاه_و_دوم
✍((من مرد این خانه ام ))
🌾دایی یه خانم، استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه و توی کارها کمک کنه. لگن گذاشتن و برداشتن و کارهای شخصی مادربزرگ.
از در که اومدم، دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال و بوش…
خیلی ناراحت شدم، اما هیچی نگفتم. آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم.
اون خانم رو کشیدم کنار
🌸– اگر موردی بود صدام کنید، خودم می شورمش. فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید. می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید، مادربزرگم اذیت میشه. شما فقط کارهای شخصی رو بکن، تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم.
🌾هر چند دایی، انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود و جزء وظایفش بود و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده، اما اونم #انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد.
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد. دیگه گوشتی به تنش نمونده بود، مثل پر از روی تخت بلندش کردم.
🌸ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید، با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید.
– دلم بهم خورد، چه گندی هم زده.
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد، اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم. زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود، حالا توی سن ناتوانی
🌾با عصبانیت بهش چشم غره رفتم که متوجه باش چی میگی. اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد، قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و با لحن زشتی گفت:
– نترس، تو بچه ای هنوز نمی دونی، ولی توی این شرایط، اینها دیگه هیچی نمی فهمن. این دیگه عقل نداره، اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره.
به شدت #خشم بهم غلبه کرد، برای اولین بار توی عمرم،کنترلم رو از دست دادم. مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت و سرش داد زدم:
🌸– مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟حرف دهنت رو بفهم، اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل، قد اسب، شعور و معرفت نداری که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری. شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی، نه یه آدم سالم. این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند، من با افتخار می کشم به چشمم. اگر خودت به این روز بیوفتی چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ اونم جلوی خودت
ایستاد به فحاشی و اهانت، دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد. با همه وجودم داد زدم.
🌾– من مرد این خونه ام، نه اونی که استخدامت کرده. می خوای بهش شکایت کنی؟ برو به هر کی دلت می خواد بگو. حالا هم از خونه من گورت رو گم کن، برو بیرون.....
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
🔰#جوانان نهضت را به اینجا رساندند
💢ما از اول هم امیدمان به ملت و جوانهای برومند ملت بود. ما همیشه توجهمان به خود ملت، به نیروی انسانی-الهی ملت بوده است. و با استمداد از همین طبقه کارگر، طبقه تحصیلکرده جوان، بازاریها، از همین طبقاتِ به قول آنها «طبقات پایین»، و به قول من طبقات بالا، استفاده کردیم. اینها بودند که نهضت را به اینجا رساندند. و اینها هستند که میتوانند به پیش ببرند.
📅امام خمینی(ره) | ۸ آبان ۱۳۵۸
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
بیاد شهید جواد روزیطلب🌹
حکایت بقایای پیکر شهیدجوادروزیطلب 🌷
به مادر می گفت: خودت من را در قبر بزار، گریه نکن تا دشمن ها شاد نشوند، تا دست وپای مادران برای فرستادن فرزندانشان به جبهه سست نشود.
جواد، زمانی که نقاشی گنبد حرم امام حسین را می کشید شهید شد، ترکشی به پیشانی اش نشسته و خونش به جای پرچم حرم پاشیده شده بود...
خود مادر او را در قبر گذاشت.
پنج شش روز از خاکسپاری جواد می گذشت که یکی از همرزمانش بسته ای برای ما آورد و گفت این باقی مانده جواد است.
خاک محل شهادت جواد بود، به همراه خون و مو و پوست جواد...😭
مادر بسته را پیچید و گفت: حالا که قبر جواد بسته شد. این را وقت خاکسپاری من زیر صورت من بگذارید.
بیست سال از شهادت جواد می گذشت که مادر بعد از شش سال که در بستر افتاده بود، به حبیب و جواد پیوست، در حالی که بعد از شهادت حبیب و مفقودیش دیگر روی تشک نخوابید، می گفت پسرم روی زمین است...
وقت تدفین خاک محل شهادت جواد را بعد از بیست سال باز کردیم تا به وصیت مادر عمل کنیم، خاک بوی عطر می داد، بوی تربت امام حسین علیه السلام...😭
از مجموعه #داستان_های_سرزمین_مادری
برشی از کتاب #قلب_های_آرام
هدیه به شهیدان محمد جواد و حبیب روزی طلب و مرحوم مادر بزرگوارشان صلوات،، مزار شهیدان حبیب و جواد و مادر بزرگوارشان در گلزارشهداشیراز قطعه دوم خیبر ردیف17
#نقاشی
#امام_حسین
#کربلا
#شهیدروزیطلب
#مادرشهدا
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا 🌹