🌷قصهی دلدادگی🌷
#بسم_رب_الشهدا
اوایل دی ماه ۸۵ بود و من از سرنوشتی که برام رقم میخورد بیخبر بودم،روزهام رو با درس و دانشگاه میگذروندم ، یه شب مادرم دستام رو تو دستاش گرفت و با مهربونی بهم گفت : فاطمه جان میخوام چیزی بهت بگم، قراره برات خاستگار بیاد
خیلی تعجب نکردم،
گفت چیه باور نمیکنی؟
هر خواستگاری رو بمن نمیگفتن، اگه از نظر خودشون تایید شده بود اونوقت بمن میگفتن،
گفتم چرا مامان باورمیکنم،
اسمش #حسنِ؟
مامانم چشماش گرد شد، اول فکر کرد مسئله عشق و عاشقی در میونه و من بهش نگفتم،
بهش گفتم نه مامان ،
دو هفته پیش #خوابش رو دیدم !!
داخل حرم عبدالعظیم آقایی صدام کرد و انگشتری به دستم انداخت و گفت :
مالِ حسن آقاست
دوباره پرسیدم : اسمش حسن آقاست؟
مامانم با تعجب گفت بله دخترم
حسن آقای غفاری ..
خانواده حسن ۳ بار به خونه ما اومدن، بار سوم حسن آقا هم باهاشون اومد
همه از زیبایی چهره و نظمش حرف میزدن
اما من به دنبال انگشتری بودم که توی خواب نشانه ای رو به امانت برام گذاشته بود،وقتی که چایی اوردم انگشتر #عقیق قرمز رو توی انگشتش دیدم بسیار زیبا و بی نظیر بود، یقین کردم بین خواب و این انگشتر یه ارتباط مقدسی باید باشه
گفتن بریم تو اتاق صحبت کنیم و باهم آشنا بشیم
هر دوی ما میدونستیم که من باید پشت سر راه برم،با دو سه قدم فاصله وارد اتاق شدیم و روبروی هم نشستیم،سرم پایین بود،یاد سفارش بابا افتادم،خوب نگاه کنم،ببینم و حرف بزنم،حسن سرش پایین بود،فرصت خوبی بود که کامل نگاهش کنم چون قرار بود شریک زندگیش بشم، مدتی به سکوت گذشت ..
حرف زدیم، ازهمه چیزوهمه جا،ازعلایقمون گفتیم،از سلیقه هامون
ولایت مداری و #رهبری حرف زدیم، هر دو تو یه خط بودیم
من بیشتر میپرسیدم،از آشپزی کردن آقایون تو منزل،کمک به همسرو اشتغال زن خارج از منزل و ..
جواب من برای ازدواج با حسن مثبت بود
بلند شدیم بیرون بیایم،فهمیدم بهش علاقمند شدم
قلبم براش میتپید، اون جلوتر از من رفت و من پشت سرش
همونطور که قدم برمیداشت و ازم دور میشد، دلتنگی عجیبی به سراغم اومد،
دیگه فکروخیالم حسن شده بود،
ای کاش اونروز جای جای اون اتاق عاشقانه هامون رو می نوشتن،،شاید امروز کمتر دلتنگش میشدم
پای سفره عقد یه جا دلم تپید و جای دیگه لرزید
اون لحظه که (( هفت سفر عشق)) مهریه ام شد دلم بدجور براش تپید
نه برای سفر، برای مردانگی و مرد بودنش
بهم گفت :فاطمه تو الان پای سفره عقد نشستی شنیدم تو این لحظه دعای عروس برآورده میشه یه خواهشی دارم ازت اما نه نگو
تو چشمام نگاه کرد وگفت
دعا کن #شهید بشم سکوت کردم
خدایامن هنوزحلاوت زندگی رو نچشیدم ،من باید برای عزیزم کسی که قراره محبوب و #معشوق و انیس سالهای زندگیم باشه آرزوی شهادت کنم
امامگه میشه به حسن ، به همه زندگیم نه بگم!
اون روز و همون لحظه اولین پیوندمون اشک دلتنگی برای حسن عزیزم ریختم
عاقدخطبه میخواند..
برای بار سوم میپرسم، عروس خانوم من وکیلم؟
بله
انگار که گفتم حسن رو #قبول دارم
قبول کردم که بی اون دنیام رو سر کنم و فرزندانم رو بزرگ کنم...
میگفت فاطمه وقتی تورو دیدم و بله رو ازت گرفتم خدارو شکر کردم
#سجده_شکر به جا آوردم که دختر خوب و پاکی قسمت من کرده
#شهیدان_اینگونه_اند
خیلی دوست دارم اولین جائی که بعد از محضر میریم حرم عبدالعظیم باشه
آقارو زیارت کنیم، کنار حرمش عهد ببندیم که با هم صادق و مهربان و #دوست باشیم و همیشه برای خدا قدم برداریم ..
قبول کردم ، هرچی حسن میگفت نه نمیگفتم
رفتیم حرم
باهم شام خوردیم
یه شب بیادموندنی ...
اِنّ الجهاد باب من ابواب الجنة
فتحهُ الله لخاصة اولیائه
نام : حسن
نام خانوادگی : غفاری
سال تولد : ۱۳۶۱
سال ازدواج : ۱۳۸۵
سال شهادت : ۱۳۹۴
محل شهادت : سوریه "درعا"
هفت شهرعشق
عاشقانه ای از شهید مدافع حرم #حسن_غفاری
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🕊🌺
👈 #حیفه_شهید_نشیم 👉
✅
↘
همۀ فرماندهان در پایگاه #سپاه سوسنگرد جمع شده بودند. قبل از مصرف ناهار، برای گرفتن وضو به بیرون از ساختمان آمدم. وقتی آمادۀ وضو گرفتن شدم، #حسن را دیدم که وضو گرفته بود و داشت آستین پیراهنش را پایین می کشید.
باهم خوش و بشی کردیم. حسن با همان لهجۀ تهرانی گفت: «حاج آقا! چطوی؟» گفتم: «الحمدلله.» چهرۀ حسن طور دیگری شده بود. با همیشه فرق داشت.
او جلو آمد و با دست روی شانۀ من زد و بی مقدمه گفت: «آقای ناصری! حیفه تا زمانی که جنگ هست، ما #شهید نشیم، حیفه. کاری بکن که #شهید بشی.» گفتم: «حسن آقا! چه باید کرد؟»
گفت: «دو تا راه داره: یکی #خلوص و دیگری #تلاش_و_کوشش . اگه این دو تا رو خوب انجام بدیم، #شهید میشیم. بهت بگما، بعد از جنگ معلوم نیست سرنوشت ما چی میشه و عاقبتمون به کجا ختم میشه! بهترین عاقبتی که می تونیم به دست بیاریم، اینه که #شهید بشیم. در شرایط #شهادت ، همه چیز سعادته.»
بعد از این صحبت ها، گفت: «آقای ناصری! #التماس_دعا داریم. اگه زودتر از من #شهید شدی، #شفاعت منو هم بکن.»
نگاهی به چهره و سیمای او انداختم. اصلاً با روزهای دیگر تفاوت داشت. او پس از صرف ناهار و کمی استراحت، خداحافظی کرد و رفت.
بعد از رفتن او، نزد «[شهید] علی هاشمی» رفتم و به او گفتم: « #حسن چنین حرفهایی زد. چهره اش انگار پیام خاصی داشت. به نظرم به همین زودی ها #شهید میشه.» علی هاشمی گفت: «افرادی مثل #حسن باید #شهید بشن. این ها #لیاقت دارن و مزد لیاقت خودشونو می گیرن.» 🌸
✅
↘
🌷
👈 منبع: کتاب #من_اینجا_نمی_مانم ، خاطراتی از #شهید_حسن_باقری👉
.
.
.
#سالروز_شهادت : ۹ بهمن ۱۳۶۱ ، در حین شناسایی منطقه #فکه بر اثر اصابت ترکش های متعدد ناشی انفجار #خمپاره
.
.
.
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#شهدا
#شهیدان
#یاد_شهدا
#به_یاد_شهدا
#فرماندهان
#دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
✅ با خوبان همنشین شویم تاخوب شویم 👇👇👇
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
🌹یازهرا🌹
⭕️رئیسی به کرمان رفت
🔹رئیس جمهور ساعاتی پس از بازگشت از روسیه، برای بررسی میدانی و بازدید از مناطق سیلزده جنوب استان کرمان وارد جیرفت شد.
#حسن کلید و یاران اصلاح طلبش یاد بگیرند
یادمان نرفته سیل استان گلستان
و مسافرت قشمی آقای روحانی
#📡 کانال_ رسمی شهید مدافع حرم آل الله_ روح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺
#ولادتامامحسنمجتبیعلیهالسلام🌸
❗️امام #حسن المجتبی علیه السلام فرمودند:
🌟خداوند متعال ماه رمضان را برای بندگان خود میدان مسابقه قرار داد.
پس عدّه ای در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودی الهی از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهی از روی بی توجّهی و سهل انگاری خسارت و ضرر می نمایند.
📚[تحف العقول ص۲۳۴]
#📡کانال شهیدروح الله_طالبی اقدم
@shahidtalebi 🕊🌺