.بارانی:
#زندگینامه
🌧قسمت دوم
💚💚💚
هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت، به خواستگاران جسور و نامآور سایر قبایل هم جواب رد میداد، وقتی ما و خانوادهاش از او میپرسیدیم که چرا ازدواج نمیکنی؟ میگفت: مردی نمیبینم، اگر مردی به خواستگاریام بیاید، ازدواج میکنم.
وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که رحمت و درود خدا بر او، به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد.
زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا جریان خواستگاری معاویه را نمیگویی؟
با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از امالبنین؟! شوخی میکنید؟!
یعنی نشنیدهای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که میدانی ...
«میسون»؟! نه ... چه حکایتی است؟
راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی علیهالسلام به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد میدانی که معاویه پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیتالمال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خود مختار ایجاد کرد.
از کتاب #ماه_به_روایت_آه
به قلم آقای #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
#امیرالمومنین علیهالسلام
#حضرت_ام_البنين سلام الله علیها
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🌧
#زندگینامه ام البنین مادر حضرت ابوالفضل ع
💚💚💚
قسمت سوم
نه فقط الان که خود را امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین مینامد و میداند، بلکه از همان آغاز ولایت بر شام، سعی داشت بهترینها را برای خود دستچین کند؛ بهترین لباسها، لذیذترین خوراکیها، زیباترین غلامان و کنیزها، باشکوهترین تجملات و تجهیزات و لابد بهترین زنان آوازه زیبایی و شجاعت فاطمه کلابیه، باعث شد که معاویه یکی از نزدیکان مغرورش را با مبالغی چشمگیر از جواهر آلات و البسه و سایر هدایا به خواستگاری او بفرستد.
فرستاده معاویه بعد از آن که با تبختر و فخرفروشی، طبقهای هدایا را پیش فاطمه و خانوادهاش به چشم کشید، با حالتی تحقیرآمیز و غیرمؤدبانه، کنار هدایا بله داد و از گشادهدستی و بندهنوازی اربابش گفت و چنان که گویی از پاسخ مثبت فاطمه و خانوادهاش خبر داشت، فرمان داد که: «دختر تا فردا صبح آراسته و آماده حرکت به شام باشد تعجیل کنید».
فاطمه با حجب و حیایی دخترانه به آرامی از پدرش پرسید: «پدر جان، آیا اجازه میدهید چند کلمهای با فرستاده ارجمند والی بزرگ شام سخن بگویم؟»
✍
از کتاب #ماه_به_روایت_آه
به قلم آقای #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
#امیرالمومنین علیهالسلام
#حضرت_ام_البنين سلام الله علیها
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🌧
#زندگینامه ام البنین مادر حضرت ابوالفضل ع
💚💚💚💚
قسمت چهارم
پدر که آتش پنهان در زیر این لحن را میشناخت و از بیادبی فرستاده نیز به شدت خشمگین بود، ظاهراً از فرستاده کسب اجازه کرد فرستاده با تفرعن سری جنباند که یعنی بگوید.
«حزام» به آتشفشان اجازه فوران داد: «بگو دخترم»
فاطمه گفت: «جناب فرستاده، آیا من از هم اکنون میتوانم مطمئن باشم که همسر والی مقتدر شام، امیر معاویه بن ابوسفیان هستم؟»
فرستاده که تقریباً پشت به فاطمه و خانوادهاش دراز کشیده بود، سر چرخاند و چنان که گویی بر آنان منت میگذارد، گفت: «بله، هستی»
لحن آرام و شرمآگین فاطمه به یکباره تغییر کرد و با لحنی قاطع، بر سر مرد فریاد زد: «پس درست بنشین مردک!»
فرستاده همچون کسی که به رعد و برق دچار شده باشد، به یکباره از جا جست و با چشمان گشاده از حیرت، مؤدب و دو زانو نشست.
فاطمه ادامه داد: «آیا اربابت به تو حد و ادب میهمان و حق و حرمت میزبان را نیاموخته؟ چگونه والی مقتدری است معاویه که به نوکرانش اجازه میدهد با خانواده همسرش جسور بیادب باشند؟ به خدا قسم اگر شومی خون میهمان و بیم غیرتورزی عشیره نبود، این بیادبیات بیپاسخ نمیماند.»
فرستاده معاویه که از ترس جان، در همان حالت نشسته، عقب عقب رفته بود، تقریباً به آستانه در رسیده بود و با دست کشیدن بر زمین، کفشهایش را میجست.
امالبنین دوباره غرید: «و اما این هدایا و جواهرات اگر فقط هدیه و پیشکش است، هدیهای است بیدلیل، مشکوک و اسرافآمیز اما اگر قیمت و بهای من است. به اربابت بگو که مرا بسیار ارزان پنداشته ... های! کجا میگریزی؟ بیا خر مهرههایت را هم ببر و حمایل شتر صاحبت کن!»
✍
از کتاب #ماه_به_روایت_آه
به قلم آقای #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
#امیرالمومنین علیهالسلام
#حضرت_ام_البنين سلام الله علیها
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🌧
#زندگینامه خانم ام البنین مادر حضرت ابوالفضل ع
💚💚💚
قسمت پنجم(پایان)
معاویه البته از پا ننشست، برای آن که ثابت کند میتواند از بنی کلاب زن بگیرد، این بار فرستادهاش را به خواستگاری «میسون» دختر «بجدل» فرستاد و او را به زنی گرفت، «میسون» سوگلی معاویه شد و «یزید» را برای او به دنیا آورد.
اما معاویه دستبردار نبود، یکی، دو سال بعد از آن ماجرا، یکی از صحابه معتبر پیامبر را واسطه خواستگاری از فاطمه کرد. فرستاده معاویه مشغول طرح مقدمات خواستگاری بود که عقیل از راه رسید. بعد از آن که عقیل، هدف از آمدنش را گفت و از فاطمه برای برادرش خواستگاری کرد، صحابی پیامبر که فرستاده معاویه بود نیز با شکفتگی و خوشحالی، خانواده حزام را به پذیرش خواست عقیل، تشویق و ترغیب کرد و وجوه افتراق و امتیاز پیشوایمان علی را به تفصیل برشمرد.
با آن دو همراه شدم تا دوباره مادر همسرم را زیارت کنم.
در میزنیم و پس از چند لحظه، در گشوده میشود. قامت رعنا و چهره معصوم و مهربان مادر همسرم، در چارچوب در ظاهر میشود با همان لبخند محجوب و آرامشبخش همیشگی.
من لبابهام؛ خوشبختترین زن زمین، همسر عباس، عروس فاطمه کلابیه «امالبنین»، همسر علی امیرالمؤمنین، کنیز مهربان کودکیام، بالا بلند بهشتی، سنگ صبور گرهگشا، شیرزن، بانوی افسانهای و ... زنی که هر روز کمتر میشناسمش ... .
✍
از کتاب #ماه_به_روایت_آه
به قلم آقای #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد
#امیرالمومنین علیهالسلام
#حضرت_ام_البنين سلام الله علیها
💚💚💚
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane
🏴 شهادت یا وفات !؟
🚩 مسمومیّت و شهادت حضرت امّالبنین علیهاالسلام توسط بنیامیّۀ ملعون
◾️امام جعفر الصّادق علیه السلام:
او (حضرت ام البنین) آشکارا بنی امیه را لعن میکرد؛ بنی امیه او را مسموم کردند و به شهادت رساندند.
📚تنقیح المقال ج ۳ ص۷۰
📚المحدثات الشیعه ج۲ ص۵۵۰
📚زنان نابغه ص۱۵۰
📚ام البنین ص۴۷۰
📚ام البنین سیرتها و کراماتها ص۱۷۰
📚اعلام النساء ص ۴۹۶
📚وقایع الشیعه ص٨۵
◾️حضرت #ام_البنین علیهاالسلام با فصاحت و بلاغتی که داشت، پس از واقعۀ عاشورا و جنایات بیحساب غاصبین خلافت در حقّ خاندان رسالت، در مقام افشاگری از ظلم و تعدّی بنی امیه برآمد و با اشعار جانسوز و بلیغ و عزاداریهای مستمر، مردم را متوجّه ظلم و بیلیاقتی حکّام وقت مینمود؛
لذا آن بانو را با عسل زهرآگین، مسموم و در سیزدهم جمادیالثانی سال ۶۴ هجری، سه سال پس از عاشورا به شهادت رساندند.
◾️از اَعمش نقل شده است که گوید:
روز سیزدهم جمادیالثانی که مصادف با جمعه بود، نزد امام زینالعابدین ‹ع› بودم که ناگهان جناب فضل بن عباس (فرزند حضرت اباالفضل علیهالسلام) وارد شد و در حالی که گریه میکرد،
گفت: جدّهام #حضرت_ام_البنین علیهاالسلام از دنیا رفت.
📚وقایع الشیعة (رفیعالدینرفیعی)، ص۸۵
🏴 #شهادت حضرت ام البنین تسلیت باد
شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله
(ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺