﷽
🔸جوان 19ساله ای ڪه خدمت #امام_زمان(عج)رسید.
🌹🌹🍀🌹🌹
#شهید_احمدعلی_نیری
یڪ بار با احمد آقا و
بچه های مسجد عین الدوله
به زیارت قم و جمڪران رفتیم.📿🍀
در مسجد جمڪران پس از
اقامه نماز به سمت اتوبوس برگشتیم.ایشان هم مثل
ما خیلی عادی برگشت.
راننده گفت:اگر می خواهید سوهان بخرید یا جایی بروید
یڪ ساعت وقت دارید.
ماهم راه افتادیم به سمت
مغازه ها...
🔹یڪ دفعه دیدم احمد
آقا از سمت پشت مسجد
به سمت بیابان شروع به
حرڪت ڪرد😳!
یڪی از رفقایم را صدا
ڪردم گفتم :به نظرت
احمد آقا ڪجا می ره ؟!
دنبالش راه افتادیم.☺
آهسته شروع به تعقیب او ڪردیم .احمد جایی رفت ڪه اطراف او خیلی تاریڪ شده بود .
ماهم به دنبالش بودیم
هیچ سر و صدایی از سمت
ما نمی آمد.
یڪ دفعه احمد اقا برگشت و گفت؟چرا دنبال من می آیید!؟
جا خوردیم.گفتیم:
شما پشت سرت رو می بینی😳؟چطور متوجه شدی؟🤔
احمد آقا گفت : ڪار خوبی نڪردید،برگردید.
گفتیم : نمی شه ، ما با شما رفیقیم. هرجا بری ماهم میایم.
در ثانی اینجا تاریڪ و خطرناڪه،یڪ وقت ڪسی ، حیوانی ، چیزی به شما حمله می ڪنه …
گفت خواهش می ڪنم برگردید🙏
ما هم گفتیم :نه،تا نگی ڪجا
می ری ما بر نمی گردیم !
دوباره اصرار ڪرد
و ما هم جواب قبلی…
سرش را انداخت پایین .
با خودم گفتم:حتما تو دلش
داره مارو دعا می ڪنه!
بعد نگاهش را در آن تاریڪی
به صورت ما انداخت وگفت: طاقتش رو دارید؟ می تونید
با من بیایید!؟😊
ما هم ڪه از همه ی احوالات احمد آقا بی خبر بودیم گفتیم : طاقت چی رو ، مگه ڪجا می خوای بری؟!
نفسی ڪشید و گفت :
دارم می رم دست بوسی
#مولا.باور ڪنید تا این
حرف را زد زانو های ما
شل شد 😔.
ترسیده بودیم،من بدنم لرزید.
احمد آقا این رو گفت و
برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور ڪه از ما دور می شد گفت: اگه دوست دارید بیاید.
بسم الله.
نمیدانید چه حالی بود.
شاید الان با خودم می گویم
ای ڪاش می رفتی
امّا آن لحظه وحشت وجود
ما را گرفته بود.
با ترس و لرز برگشتیم .
ساعتی بعد دیدیم احمد آقا
از دور به سمت اتوبوس
می آید.چهره اش برافروخته بود .
با ڪسی حرف نزد و
سرجایش نشست.از آن
روز سعی ڪردم بیشتر
مراقب اعمالم باشم.
بار دیگر شبیه این ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد.
#شھید_احمد_علی_نیری
📚 #ڪتاب_عرفانه
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺