چهلم محمدرضا گذشت. تا این که یک شب آراسته و زیبا همراه با دسته گل زیبایی به خوابم آمد. دسته گل را به سمت من گرفت. با ناراحتی گفتم: «شما که مرا رها کردی و رفتی و به آرزویت رسیدی. حالا این دسته گل به چه درد من می خورد؟» محمدرضا خندید. خنده اش آرامشی را به روح و روانم تزریق کرد که نمی توانم آن را شرح دهم. دوباره دسته گل را به سمتم گرفت و گفت: «حالا شما این دسته گل را بگیر، خیلی زود منظورم را متوجه می شوی»
به محض این که دسته گل را گرفتم از خواب پریدم. فردا مادرم به من اطلاع داد که خانواده دوست و همرزم محمدرضا برای خواستگاری به منزل ما می آیند.
یاد خوابم افتادم و فهمیدم که محمدرضا می خواسته با این کار از من بخواهد که به این خواستگاری جواب مثبت بدهم. با علی ازدواج کردم. با او خوشبختم.
بچه هایم را دوست دارم. مزار شهید «محمدرضا شاه بیگ» میعادگاه من و همسرم است و خاطره نگاه و لبخند آرام بخشش چراغ روشن قلبم است.
به روایت: همسر بزرگوار شهید
#شهید_محمدرضا_شاهبیگ
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صدو_سی_چهار ((ولله خیر حافظا))
🌷اشک توی چشمم حلقه زد?
ـ خدایا ! من بهت اعتماد دارم، حتی وسط آتیش. با این امید قدم برمی دارم که تمام این مسیر به خواست توئه و تویی که من رو فرستادی. ولی اگر تو نبودی، به حق نیتم و توکلم نگهم دار و حفظم کن. تو رو به تسبیحات فاطمه زهرا قسم
🌷از جا بلند شدم و رفتم سمت اتوبوس.
– بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ – اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ …
و اولین قدم رو گذاشتم روی پله های اتوبوس. مسئول گروه، توی در باهام سلام و احوال پرسی کرد.
🌷ـ داداشت گفت حالت خوب نیست. اگه خوب نیستی برگرد. توی کوه حالت بهم بخوره ممکنه نشه کاری برات کرد، وسط راه می مونی.
به زحمت خودم رو کنترل کردم و لبخند زدم.
🌷ـ نه خوبم، چیزی نیست.
و رفتم سمت سعید، نشستم بغلش
– فکر کردم دیگه نمیای
– مگه تو دار دنیا چند تا داداش دارم که تنهاشم بزارم؟
🌷تکیه دادم به پشتی صندلی، هنوز توی وجودم غوغایی به پا بود. غوغایی که قبل از اینکه حتی فرصت آرام شدن پیدا کنه، به طوفان تبدیل شد. مسئول گروه از جاش بلند شد و چند قدم اومد جلو
🌷ـ سلام به دوستان و چهره های جدیدی که تازه به گروه ما ملحق شدن. من فرهادم، مسئول گروه و با دو نفر دیگه از بچه ها، افتخار همراهی شما و سرپرستی گروه رو داریم
✍ادامه دارد......
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
کبوترانه🕊 می گردم
گِــ💫ــرد #تصویــرهایت ...
ردّی از #گذشته ها
مانـده روی قلبـم
که دلتنگمـ💔 میکند
بسیــــ😔ــــار ...
#شهید_مدافع_حرم#روح الله طالبی
#صبحتون_شهدایی 🌙
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
😐بعضیا را جون به جونشون کنیم بازم عقده حقارت دارن
😷خودشون میگن ما کرونا را ساختیم..زیبا کلام هنوز در خواب زمستانه به سر میبره
یکی این بنده خدا را بیدار کنه آپدیت بشه
#کرونا
#کروناویروس
#سرطان_اصلاحات
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
😂😂😂 هر چی بیشتر سر و صدا راه میندازن بیشتر یقین میکنم کرونا هم یک توطئه است. کشورهایی که درگیر کرونا هستن به ترتیب تعداد مبتلایان👇مقایسه کنید
چین ۲۶۶۴
کره جنوبی ۹۷۷
ایتالیا ۲۸۳
ژاپن ۱۵۶
ایران ۹۵
سنگاپور ۹۰
آمریکا ۵۳
تایلند ۳۵
تایوان ۳۱
استرالیا ۲۲
مالزی ۲۲
ویتنام ۱۶
آلمان ۱۶
انگلیس ۱۳
امارات ۱۳
کانادا ۱۱
فرانسه ۱۱
عراق ۵
هند ۳
فیلیپین ۳
اسپانیا ۲
یونان ۲
روسیه ۲
عمان ۲
بلژیک ۱
فنلاند ۱
سوئد ۱
لبنان ۱
مصر ۱
بحرین ۱
کامبوج ۱
نپال ۱
خنده دار بود مگه نه⁉️
#تروریسم_رسانه
✍ مـحـمــ🔆ــد
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
⭕️قطعا همهی کسانی که در رعایت اصول بهداشتی تسامح کنند اینروزها در معرض ویروس #کرونا هستند اما وقتی مدام ظرف چند روز گذشته اخباری از مثبت بودن تست کرونای مسئولین منتشر و سپس تکذیب میشود یعنی کرونا بیش از آنکه یک بیماری باشد، یک #جنگ_روانی است؛ البته هدف اثرگذاری بر افکار عمومی، نگران سازی مردم، ایجاد گسست اجتماعی و در نهایت زمینه چینی برای دامن زدن بر نافرمانی مدنی از سوی #لاشخورهای_سیاسی میباشد!!
هوشیار باشیم و هر خبری را به سادگی قبول نکنیم..../ مهدی قاسمزاده
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸
✨امام على عليه السلام:
برخورد خوب بر استحکام برادری می افزاید
حُسنُ اللِّقاءِ يَزيدُ في تأكُّدِ الإخاءِ
📚غررالحكم حدیث 4827
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
💠خدمت شما یک خدمت با ارزشی است. خدمت مشکلی است . پرستاری، پزشکی هر دو مشکل است و اما بسیار شریف است....
#امام_خمینی
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
✅زحمت پزشکان و پرستاران قطعاً ثواب الهی دارد
✍رهبر انقلاب: کارتان بسیار با ارزش است. هم ارزش جامعهی پزشکی و پرستاری را در جامعه بالا میبرد که برده، هم مهمتر از این، ثواب الهی است که خدای متعال قطعاً به شما اجر خواهد داد و ثواب خواهد داد و امیدواریم که انشاءالله این کار برجسته و سنگین خیلی هم طولانی نشود و انشاءالله زودتر کلک این ویروس منحوس گرفته بشود.
۹۸/۱۲/۸
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
#نتیجه_سیلی_به_صورت_حاج_آقا....!!
🌷روزهای آخر اسارتمان بود. در یکی از اتاق های اردوگاه ١٧مشکلی پیش آمد. اتاق شلوغ شد. نگهبان عراقی سر رسید. حاج آقا را صدا زد. حاجی جلو آمد و سلام کرد. نگهبان داد و فریاد کرد، شلوغی را انداخت تقصیر حاج آقا و سیلی محکمی به صورتش زد و بعد هم بیرون رفت....
🌷فردایش برای مرخصی رفت بغداد. روز بعد برگشت اردوگاه. آشفته بود. از من سراغ حاج آقا را گرفت. پرسیدم: به این زودی برگشتی، طوری شده؟ گفت: وقتی به خونه رسیدم، خوابیدم. خواب دیدم سیدی با خشم صدام می کنه. گفت: فرزند ما رو اذیت می کنی؟ پرسيدم: فرزند شما کیه؟ گفت:....
🌷....گفت: ابوترابى. اگر راضی اش نکنی، به مصیبت بزرگی دچار می شی. از خواب پریدم. مانده بودم برگردم یا بمونم. مادرم سخت مریض شد. زود آمدم تا از آقای ابوترابی رضایت بگیرم. او را پیش حاج آقا بردم. خم شده بود پای حاجی را ببوسد، حاج آقا اجازه نمی داد. با اصرار دستش را چند باری بوسید.
🌷حاج آقا گفت: فراموشش کن. ما برادریم، من از تو کینه ای به دل ندارم. اما سرباز باز التماس می کرد. قسمش می داد که ببخشدش. هر کس را می دیدی داشت گوشه ای گریه می كرد....
🌹 خاطره اى به ياد سيد آزادگان آسيد على اكبر ابوترابى فرد
راوى: آزاده سرافراز کریم نیسی
🌷🌷🌷🌷🌷
🕊🕊🕊🕊🕊
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
محكم بغلش كردم و گفتم: اگر مارو نديدى، حلال كن دارم مى رم مكه، خنديد و گفت: تو هم حلال كن تو ميرى مكه منم ميرم فكه، ببينيم كدوممون زودتر به خدا ميرسه.
آب زمزم و تسبيح آورده بودم براش با كلى خاطره واسه تعريف كردن پيچيدم تو كوچشون پارچه سر در خونشون ميخكوبم كرد پاهام شل شد و تكيه دادم به ديوار.
🌷شهيد سعيد شاهدی🌷
کانال شهیدمدافع حرم ابا حنانه
روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🕊🌺
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صدوسی_پنجم (( جذام!!!))
🌷به هر طریقی بود، بالاخره برنامه معرفی تموم شد. منم که از ساعت ۲ بیدار بودم، تکیه دادم به پشتی صندلی و چشم هام رو بستم. هنوز چشم هام گرم نشده بود، که یه سی دی ضرب دار و بکوب گذاشتن. صداش رو چنان بلند کردن که حس می کردم مغزم داره جزغاله میشه. و کمتر از ده دقیقه بعد یکی از پسرها داد زد.
🌷– بابا یکی بیاد وسط، این طوری حال نمیده.
و چند تا از دختر، پسرها اومدن وسط
دوباره چشم ها رو بستم. اما این بار، نه برای خوابیدن، حالم اصلا خوب نبود.
وسط اون موسیقی بلند، وسط سر و صدای اونها، بغض راه گلوم رو گرفته بود و درگیری و معرکه ای که قبل از سوار شدن به اتوبوس توی وجودم بود، با شدت چند برابر به سراغم برگشته بود.
🌷– خدایا ! من رو کجا فرستادی؟ داره قلبم میاد توی دهنم. کمکم کن، من، تک و تنها، در حالی که حتی نمی دونم باید چی کار کنم؟ چی بگم؟ چه طوری بگم؟ اصلا تو، من رو فرستادی اینجا؟
🌷چشم های خیس و داغم بسته بود که یهو حس کردم آتش گداخته ای به بازوم نزدیک شد. فلز داغی که از شدت حرارت، داشت ذوب می شد.
از جا پریدم و ناخودآگاه خودم رو کشیدم کنار، دستش روی هوا موند. مات و مبهوت زل زد بهم.
🌷– جذام که ندارم این طوری ترسیدی بهت دست بزنم. صدات کردم نشنیدی، می خواستم بگم تخمه بردار، پلاستیک رو رد کن بره جلواون حس به حدی زنده و حقیقی بود که وحشت، رو با تمام سلول های وجودم حس کردم و قلبم با چنان سرعتی می زد که حس می کردم با چند ضرب دیگه، از هم می پاشه.
🌷خیلی بهش برخورده بود. از هیچ چیز خبر نداشت، و حالت و رفتارم براش خیلی غریبه و غیرقابل درک بود.
پلاستیک رو گرفتم، خیلی آروم با سر تشکر کردم و بدون اینکه چیزی بردارم، دادم صندلی جلو.
🌷تا اون لحظه، هرگز چنین آتش و گرمایی رو حس نکرده بودم. مثل آتش گداخته ای که انگار، خودش هم از درون می سوخت و شعله می کشید. آروم دستم رو آوردم بالا و روی بازوم کشیدم.
هر چند هنوز وحشت عمیق اون لحظه توی وجودم بود، اما ته قلبم گرم شد.
🌷مطمئن شدم خدا حواسش بهم هست و به هر دلیل و حکمتی، خودش، من رو اینجا فرستاده. با وجود اینکه اصلا نمی تونستم بفهمم چرا باید اونجا می رفتم.
قلبم آرام تر شده بود. هر چند، هنوز بین زمین و آسمان بودم و شیطان هم حتی یک لحظه، دست از سرم برنمی داشت.
🌷ـ الهی! #توکلت_علیک، خودم رو به خودت سپردم.
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
🌸🌺کانال رسمی شهیدمدافع حرم ابا حنانه روح الله طالبی اقدم
https://eitaa.com/abahannane🌺🌸🌺