❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
شمر از پاسخ دندان شکن فرزندانام البنین (س)، ناامید و خشمناک شد و با سرافکندگی به خیمهگاه خویش برگش
دلیل واضحتر این خطاب از سوى شمر، جنبه روانى و کارکرد روانشناختى آن است.
بدین معنا که شمر با توجه به اینکه روحیات حضرت عباس (ع) را مى شناخته، احتمال مى داده که او امان نامه را نپذیرد.
شمر با اتخاذ این لحن، مى خواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگى اش با خود نماید و شرایط روحى عباس (ع) را براى پذیرش امان نامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن را در حضور دیگران و با صداى بلند اظهار مى کند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
دلیل واضحتر این خطاب از سوى شمر، جنبه روانى و کارکرد روانشناختى آن است. بدین معنا که شمر با توجه ب
عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي كسي امام را نتوانست تحمل كند.
محضر امام(ع) رسيد و رخصت ميدان رفتن و جانفشاني خواست و عرضه داشت :
برادر جان! اجازه ميدان مي دهي؟
امام حسين(ع) گريه شديدي كردند و فرمودند:
برادر! تو پرچمدار مني.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و ياران، حضرت عباس عليه السلام تنهايي و بي كسي امام را نتوانست تحمل كن
عباس(ع) عرض كرد:
«سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سـير گشتـه ام.»
امام(ع) فرمودند:
مقداري آب براي اين طفلان تهيه نما.
جناب قمر بني هاشم(ع) مشك به دوش گرفت و روانه ميدان شد.
با سپاه حريف، درباره آوردن آب به خيمه ها سخن گفت.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
عباس(ع) عرض كرد: «سينه ام تنگي مي كند و از زندگي سـير گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: مقداري آب براي
وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام(ع) بازگشت و طغيان و سركشي دشمن را به عرض رسانيد.
در اين حال صداي العطش كودكان فضاي خيمه ها را پر كرده بود.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
وقتي از آن ها مأيوس شد، نزد امام(ع) بازگشت و طغيان و سركشي دشمن را به عرض رسانيد. در اين حال صداي ا
سقّا نگاهي به چهره معصوم كودكان انداخت و بدون تأمل سوي شريعه فرات برگشت و به نگهبانان شريعه حمله كرد و جمع كثيري را كشت و وارد شريعه شد
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
دست زير آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَكَرَ عَطَش الحسين و اهل بيته» به ياد لبان خشكيده حسين و اهل بيتش افتاد و آب را برگرداند به شريعه.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت براي محافظت از مشك به سمت نخلستان رفت و دشمن نيز به دنبالش.
از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسيد. ابرص بن شيبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشك را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگيد و اين گونه رجز خواند:
«وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني، اِنّي اُحامي اَبَداً عَنْ ديني»،به خدا قسم اگر دست راستم را قطع كنيد، من از حمايت از دينم دست بر نمي دارم.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
از هر طرف تير و نيزه به سمتش پرتاب مي كردند، تا اينكه زره از انبوه تيرها همچون خار پشت به نظر مي رسي
در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد آب را به خيام برساند. لذا خود را به روي مشك انداخت. در اين حال دشمن تيري به چشم و تيري به مشك زد، حكيم بن طفيل با گرزي آهنين فرق مبارك را نشانه گرفت و ضربتي وارد کرد و او را بر زمين انداخت.
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد
رسم این مردم سه شعبه جای آبه
پاشوعباس توی دستاشون طنابه
پاشوعباس کارشون کشف حجابه
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
عباس(ع) عرضه داشت:
«يا ابا عبد الله عليك مني السلام»، اي اباعبد الله بر تو سلام، مرا درياب.
امام خود را به نعش برادر رسانيد، وقتي قمربني هاشم در بالين امام حسين(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند:
«الان انْكَسَر ظَهري»، عباسم الآن كمرم شكست و چاره ام از هم گسست
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
در اين هنگام دست چپ حضرتش را حكيم بن طفيل از مچ قطع كرد. مشك را به دندان هاي مبارك گرفته سعي مي كرد
تیـر را با سـرِ زانـوش كشیـد از چشـمش
حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
تیـر را با سـرِ زانـوش كشیـد از چشـمش حیف از آن چشم، كه مژگانِ ترش ریخت به هم
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد
او كه افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش كرد او كه افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم
قبـل از آنیـكه بـرادر بـرسـد بـالیـنش
پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
قبـل از آنیـكه بـرادر بـرسـد بـالیـنش پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین
عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم
كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و
دست بگذاشت به رویِ كمـرش، ریخت به هم
❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
كِتـف ها را كـه تكان داد، حسیـن افتـاد و دست بگذاشت به رویِ كمـرش، ریخت به هم
خواست تـا خیمه رساند، بغـلش كـرد، ولی
مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم