واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد؛
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر.
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانهی کدخدا رفت و از کیسههای برنج سراغ گرفت؛
کدخدا گفت:
"راستش برنجی در کار نیست!
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید!"
#علی_اکبر_دهخدا
#داستان_روایت_حکایت_هفته
#صندوق_قرض_الحسنه_ولیعصرعج_ابرسج
https://rubika.ir/abarsejsv
https://rubika.ir/valiasreabarsej
https://ble.ir/valiasreabarsej
https://eitaa.com/valiasreabarsej