🔸الآن رسیدیم خانهی پدری؛ نجف.
🔺چقدر خوبند این ملت عراق؛ کریم و پرمحبت. امسال از همان ورودی به عراق، نوع خدمات و کیفیتش کاملاً متفاوت با سالهای دیگر است؛ فوقالعاده و بینظیر.
🔺اصلاً خیلیها بهخاطر همین شور هرساله مشرف میشوند؛ شوری که کاملاً عطر سیب دارد.
🔺دیشب ساعت ۲۲:۳۰ به وقت عراق از شلمچه حرکت کردیم و دقایقی پیش حوالی ساعت ۸ صبح رسیدیم نجف.
🔺همگی خستهایم؛ موکبدار نجفی که همهی رختخوابها را جمع کردهبود، بلافاصله برایمان پهنشان کرد.
🔺به امید رؤیای شیرین «بابا علی» ساعاتی استراحت میکنیم و بعد چون قطرهای ناچیز در دریای عشاقش غرق خواهیم شد.
📌اینجا نجف، ساعت ۸ صبح، موکبالمصطفی.
🔸خورشید دارد یکهتازی میکند؛ قطعا دمای الان نجف بالای ۵۰ درجه است!
🔺داخل موکب، ۷ کولر بزرگ هرچه تلاش میکنند، نمیتوانند بر گرمای خورشید غلبه کنند!
🔺یکی دو نفر از مسئولان موکب آرام و قرار ندارند تا بلکه کاری کنند؛ اما بعید است بتوانند. آخر برقرفتنهای پیاپی هم به کمک خورشید آمده است.
🔺اما هردوتایشان کور خواندهاند؛ خورشید و برق را میگویم. آخر آن حرارت و عشقی که این ملت را از سراسر دنیا به «خانهی پدری» آورده، بسیار بیشتر از گرمای تموز نجف است. هیچکس میدان را خالی نمیکند؛ پس بچرخ تا بچرخیم!
✍عباس بابائی
📌موکب خوةالعباس، نجف
توبهنامه
یک اتفاق عجیب!
هنوز چند دقیقه از نوشتن متن بالا نگذشته، دو تا کولر بزرگ دیگه آوردن توی موکب؛ یکیش رو گذاشتن یک متری من!!! حالا باید برای سرما فکری کرد!
واااای خدای من! مگه میشه اتفاقی باشه؟! این خاندان، خیلی ضعیفنوازن.
«پدرجان» ببخش!
🔺مسیر مشایه غلغله است
🔺در مسیر مشایه دست پرمهر جوانی بر شانهام رسید؛ میخواست لباسم را تمیز کند! خجالت کشیدم.
🔸دعایش کردم: انشاءالله مورد توجه ویژهی امام حسین قرار بگیری!
🔺دستانش را گشود و گفت: از این ویژهتر که اینجا هستم؟!
🔸این جمعیتی که با وحدت قلبها و کثرت نژادها، یکصدا به «حسین» لبیک میگویند، بینظیر است.
ابومحمد کرار
هوا که کمی گرمتر شد و طاقت بچهها نمیکشید تا به پیادهروی ادامه بدهیم، اول برای بانوهای کاروان، موکب خنکی پیدا کردیم و بعد مردانمان به موکب کوچکی پناه بردند؛ بعد از کمی استراحت، نماز را به جماعت خواندیم.
اینجا انگار بر خودشان فرض میدانند که هرکس هنگام نماز در موکب و خانهشان باشد، باید اطعامش کنند! بعد از غذا دیدم «ابومحمد» کماکان در مطبخ موکب مشغول است؛ مشغول طبخ غذای شب؛ یکّه و تنها!
اندکی توفیق شد به «خدمةالحسین» در مطبخی که بسیار ساده بود و کاملاً مردانه؛ و البته مجالی شد برای صحبت با «ابومحمد کرار». صحبتی که بارها و بارها بهخاطر تلفنهای پشتسرهمش قطع میشد و دوباره از سر نو.
ابومحمد که عاشقانه داشت قیمه میپخت برای «زوار ابوسجاد»، استاد دانشگاه کوفه بود و به حکم واجبکفایی، مدتها در کنار بزرگانی چون «حاجقاسم» و «ابومهدی» برای سربلندی عراق در جمع «حشدالشعبی» جنگیده بود.
میگفت تعداد کمی از موکبها در باقی ایام سال فقط شبهای جمعه به زوار خدمت میکنند و الباقی چشمانتظار زوار تا سال بعد!
دل پُری داشت از وضعیت اجتماعی و البته سیاسی عراق؛ جوانان عراقی را به سه بخش تقسیم کرد که یکدسته از آنها همانانیاند که هم اهل خدمت به اباعبداللهاند و هم اهل کار و تلاش و درس؛ درست مثل خودش.
دستهای هم فقط مشغول به تحصیل و دستهی سوم معطلین و حشاشین!
با اینکه خانه و ماشین و کار داشت، اما هنوز ازدواج نکرده بود؛ بهخاطر عوضشدن نگاه بعضی از دختران عراقی بهواسطهی اینترنت و تلوزیون و نگاه به غرب!
سیاسیون عراق را خوب میشناخت و تحلیلشان میکرد. غیر از یک نفر، از مابقی خیلی رضایت نداشت؛ از قرارداد ۲۵ سالهی عراق و چین، رضایتمندانه سخن میگفت.
نگاهش به نگاه ایران خیلی نزدیک بود.
بعد از چند ساعت «خدمةالحسین» الان دراز کشیده و مثل خیلی از زوار سرش در گوشی است و البته کماکان به تلفنهایش پاسخ میدهد.
هزاران نفر همچون «ابومحمد کرار»، گمنام و خالصانه در حال برگزاری بزرگترین اجتماع مذهبی تاریخاند؛ اجتماعی که مقدمات ظهور را فراهم خواهد کرد.
انشاءالله
✍عباس بابائی
📌مسیر مشایه-۲۷ مرداد ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همون ابومحمد کراره
سید یاسر، عاشقی از دیار کهگیلویه
وجود مبارک کودکان در کاروان باعث شده تا شبها پیادهروی کنیم. دیشب تا نزدیک اذان صبح رفتیم؛ واقعا خسته شدیم. روبروی یکی از مواکب نشستیم تا بعد از اذان صبح هم نماز بخوانیم و هم جای کسانی که بعد از نماز قرار است پیادهروی کنند، استراحت کنیم.
«سیدیاسر» نیمساعت قبل از اذان، اشتباهی نمازش را خوانده بود و همین فتح بابی شد برای گفتگوی با او؛ گفتگویی که با مزاح ما با او آغاز شد و با بغض از سخنان او به هنگام اذان پایان یافت.
کارگر ساختمان است که سال گذشته نتوانست مشرف شود؛ امسال اما دلش شکست تا همان دلِ شکسته راه را برایش باز کند. پول چند روز کاری که قبل از «اربعین» گیرش آمده بود، توشهی راهش شد؛ اما نه آنقدر که بتواند خانواده را هم بیاورد.
با تمام وجود فهم کرده بود که «اصلاً حسین جنس غمش فرق میکند»!
این فرق را در این میدید که هنوز ملت ما دارند شهید میدهند؛ آن هم در راه «حسین».
این فرق را در راهیشدن میلیونها نفر از ایران میدانست که غالبشان قشر مستضعفاند؛ کسانی که بارها پولشان را میشمارند که مبادا برای برگشت کم بیاورند!
چه مثال حکیمانهای زد: بسیاری اهل نماز نیستند، ولی در دستگاه «حسین» پیدایشان میشود؛ درست مثل کسانی که گاهی با انقلاب و آقا میانهی خوبی ندارند، اما در همان برهههای حساس، میلیونها نفر پای کار انقلاب و آقا هستند.
«سیدیاسر» راست میگفت و حسینی! آخر او یکی از فرزندان گمنام «حسین» است.
خوشا به حال «امام حسین» که فرزندانی چنین عاشق دارد.
✍عباس بابائی
📌مسیر مشایه ۲۷ مرداد ۱۴۰۳
این برق لعنتی!
کاروانهایی که مثل ما خانوادگی هستند، صبح بعد از نماز پیادهروی را شروع میکنند تا ساعت حدود ۹ صبح. هوا از این ساعت تا ۵ عصر بسیار گرم و طاقتفرساست و پیادهروی فوقالعاده سخت.
الآن پشت مسیر اصلی مشایه، منزل یکی از کریمان عراقی هستیم که الحق و الانصاف کم نگذاشتند؛ اما قصهی قطعی برق چیز دیگری است که امان همه را بریده حتی عراقیها را.
حدود ساعت ۱۰ رسیدیم اینجا؛ تا الان که ساعت ۱۵ به وقت عراق است شاید بیش از ده بار برق شهری قطع شده و برق ضعیف خانگی نتوانسته جایش را پر کند.
تازه همین برق نصفهونیمه ماهیانه مبلغی حدود ۸ میلیون تومان روی دستشان میگذارد!
خستگی راه بسیاری را از پا انداخته، اما تقریباً همه بیدارند و از گرمای فراوان بالبال میزنند.
✍عباس بابائی
📌مسیر مشایه - ۱۴۰۳
فاجعهی مبارک؛
(توصیفی از وضعیت منازل عراقیها در اربعین)
منزلی که از گرما و خستگی به آن پناه آوردهایم، یکی از هزاران منازل اهالی عراق است که وضعیت این چند روزشان اینگونه است:
حدود ۵۰ نفر در پذیرایی و هال در حال استراحتاند؛ چند نفری از آنان فقط با یک لباس زیر(نه حتی زیرپوش!) و تعدادی هم هرازگاه در حال تدخین(سیگارکشیدن)!
همزمان که چند نفر در حال استحماماند، عدهای وسط حیاط با بدنهای نیمهعریان و لباسهای خیس در حال پهنکردن لباسها هستند و در طرف دیگر عدهای منتظر خالیشدن لباسشویی!
بساط سیگار و پیپ در حیاط دائماً به راه است!
تقریباً هیچ «اندرونی» برای صاحبخانه باقی نمانده که زوار فتحش نکردهباشند!
تصور اینکه روی فرش پذیرایی خانهات، دهها نفر با لباس سفیدشده از تعریق و پاهای سیاهشده از پیادهروی در حال غلتزدناند یا در حال خوردن انواع نوشیدنیها و خوراکیها، برای دو سه تا سکتهی ریز و درشت کافیاست؛ اما عشق به اباعبدالله باعثشده ذرهای و کمتر از ذرهای به روی کسی نیاورند!
نکتهی عجیب اما آنجاست که علیرغم تکمیل ظرفیت منزل با وضع پیشگفته، به هیچ زائر تازهواردی نمیگویند: «ظرفیت تکمیل است!» تا مبادا تصور کند او را پیچاندهاند! زائر خودش چرخی میزند؛ وقتی جایی نمییابد، راهش را میکشد و میرود.
این «خدام ابوسجاد» بینظیرند.
الان دارم تصور میکنم آنچه را خواندید، فقط تصویر یک ساعت از منزل من است!
«ربنا افرغ علینا صبرا».
خدا را شکر؛ الان که نوشتهام تمام شد، «برق وطنی»(دولتی) بعد از چند ساعت آمد.
✍عباس بابائی
📌منزل سیدسالم-مسیر مشایه ۱۴۰۳