eitaa logo
عباس موزون
50.3هزار دنبال‌کننده
958 عکس
2.2هزار ویدیو
4 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸خرداد ۱۳۹۱ بود که پدر و مادر همسرم حج عمره رفته بودند، شب قبل از بازگشت همه برادرها و همسرانشان در منزل پدر و مادر جمع شده بودند تا با هم مشورت کنند برای برنامه استقبال و مهمانی اختلاف نظری بین خانم‌ها و آقایان بوجود آمد که بحث بین من و همسرم در ماشین موقع برگشت به منزل ادامه پیدا کرد و بعد ۱۲ سال زندگی اولین بگو‌ مگو‌ بین ما ایجاد شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rHPaf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸صحنه خیابانی را می‌دیدم، قبری کنار خیابان بود و من طوری در این قبر قرار داشتم که نوع خوابیدنم خلاف حرکت ماشین بود سر به سمت راست و پا به سمت چپ، کنار من افعی خوابیده بدنش لوزی‌های زرد و مشکی و من دوباره وحشت زده صورتم را چنگ می‌زدم که این کنار من خوابیده... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/negCx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸وقتی همسرم را مضطرب دیدم، انتخاب برای رفتن را نوعی خودخواهی می‌دیدم گفتم: تضمین می‌دهید وقتی برگردم به همین آرامش برسم؟ و به دیگران بگم همچین آخر کاری وجود داره؟ آنچه در ذهنم بود این بود که برگردم و دیگران را هم به آن سمت هدایت کنم وقتی ضمانت گرفتم آن صحنه تمام شد و پاهایم حالت عادی پیدا کرد. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Zrm4w 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل دوم) 🔸طبق تجربه‌ام مرگ تولد است، تولد در جهانی دیگر، هر چه از عالی بشود برایش بکار برد، خوبی محض 🔸این زندگی هم مرحله‌ای از زندگی است، اما نه به اندازه زندگی بعدی که عالی باشد این زندگی هم شیرین است با وجود سختی‌هایی که در اینجا هست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/raO8t 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸زمستان سال ۸۶، شب یلدا، چند روزی بود که حال خوبی نداشتم، به اصرار خانواده مرا به درمانگاه بردند، تزریقاتی برایم انجام شد، به منزل برگشتیم و تا آنجایی یادم هست که باران شدیدی می‌آمد، خوابیدم یکی دو ساعتی که گذشت خانواده به من سر زدند و دیدند رختخواب پُر از خون شده و سریعاً مرا به بیمارستان منتقل کردند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/I6rhY 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸دیدم بیمار تخت یک به طرفم آمد، اصلا نمی‌شناختمش، آقای محمدی نامی بود، سلام علیک کردیم، گفتم: مگر مرا می‌بینی؟ گفت: بله آقا می‌بینمت. گفتم شما مرخص شدی؟ خندید گفت: مرخص؟؟!! ادامه حرف‌ها را یادم نیست، فقط دیدم رفت روی تخت خوابید و آمدند ملحفه روی سرش کشیدند، خداحافظی کرد و ایشون را از بخش بیرون بُردند. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/nvbEu 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸وقتی بهوش آمدم اولین کسی که بالای سرم آوردند خانمم بود، ولی نمی‌توانستم حرف بزنم، چون شیلنگ‌های ساکشن هنوز به من وصل بود. 🔸دو روز بعد که دستگاه‌ها و ساکشن را از دهانم جدا کردند، دوباره همسرم آمد، ولی خوشحال بود، به همسرم گفتم: چرا صورتت را چنگ زدی؟ گفت: چطور؛ تو کجا دیدی؟ گفتم: من همه صحنه‌ها را دیدم، آنجا که کت و شلوار و لباس‌هایم را جلوی خودت گذاشته بودی و گریه می‌کردی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/OTuCW 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
8.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸هر وقت از آنجا دور می‌شدم، مثلاً سمت خانه می‌رفتم، دستگاه‌ها آلارم می‌داد که این دارد تمام می‌کند و پزشک و پرستار می‌آمدند تزریق و رسیدگی، نزدیک جسمم که می‌آمدم می‌گفتند: دوباره برگشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/SUrZG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
20.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸متوجه شدم آرام آرام از تخت کنده می‌شوم و آرام آرام خیلی دور می‌شوم و به طرف بالا می‌روم، از وحشت چشمانم را محکم بسته بودم و نمی‌دانستم چه عاقبتی دارم و به کجا می‌روم... 🔸در این مسیر که می‌رفتم از بدو تولد را می‌دیدم، تمام وقایع را کمتر از کسری از ثانیه، بیشترین دوران زندگیم را از بدو تولد تا روز انتقال به بیمارستان می‌دیدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/2tWmb 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و ششم فصل دوم) 🔸 گفتم: چهل روز است فراموش می‌کنند، تمام می‌شود، من نه اولی هستم نه آخری، بعد چهل روز برایشان طبیعی می‌شود. گفت: اصلا تو وقتت نشده چه می‌گویی؟! نهیبم می‌داد؛ نه برمی گردی مادرم امر کرد... 🔸مادر که دستش را گذاشت پشت شانه‌ام و گفت: برو، خدا نگهدارت دیدم مانیتورهای بالای سرم شروع کرد به حرکت‌های دوباره و منظم، قبلاً نامنظم بود. خانم صادقی پرستار بالای سرم داشت قرآن می‌خواند که فریاد پرستار آمد در راهرو می‌دوید تخت ۳ زنده شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GrwvD 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links