eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51هزار دنبال‌کننده
884 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌‎ای از قسمت بیست و یکم فصل سوم) 🔸رفتیم در تونل دستم در دستان پدرم بود گفت: در این تونل می‌روی سعی کن چشمانت را باز نکنی و چیزی نشنوی، قبل از اینکه برویم باز یک نگاه به امام رضا(ع) کردم گفتم یکبار دیگر ببینمش چون دیگه نبینمش، چشمانم باز شد دیدم سفیدی رنگی است به انتهای تونل رسیدم احساس کردم پدرم مرا پرتاب کرد انگار برگشتم به جسمم... 🔸 روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد جایی برای بوسه مادر ندارد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/6Cdst 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸شب قدر ماه رمضان ۱۳۹۱ تصادف رخ داد، من، مادرم، زن عمو‌ و خواهرم بودیم که راننده خودم بودم، رفتیم گاز(سوخت) بزنیم چاله‌ای در مسیر بود که ندیدم، یک چرخ ماشین بلند شد به مانعی خورد و ماشین چپ کرد. 🔸دیدم ایستادم (در حالی‌که ماشین داشت چرخ آخرش را می‌زد) و ماشین آن طرف جاده پرت شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://www.aparat.com/v/mwq9K 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸پدرم را دیدم می‌گفت: خدایا من تا به حال هیچ چیزی ازت نخواستم، هر کار خیری انجام دادم فقط برای رضای خودت بوده، هیچ چیزی نمیخوام فقط می‌خوام پسرم را برگردانی. 🔸می‌رفتم سمت مادرم مثل پدرم گریه می‌کرد، کار می‌کند و گریه می‌کند؛ وقتی گریه‌های پدرم تمام شد به مادرم زنگ‌ می‌زد که بگذار شیر بیارم و انواع میوه را مادرم آب می‌گرفت از دستگاه می‌دادند می‌خوردم. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/XdEg0 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸دکتر به پدرم گفت: ببینید چند وقته اینطوریه از آن موقع تا الان دریغ از نیم درصد بهبودی، اتفاقی نیفتاده این الان با سنگ چه فرقی دارد؟ به پدرم گفت آقای رادی بیا تا اعضایش سالم است اهدا کنید که آن دنیا باقیات صالحات باشه، پدر و مادرم قبول نکردند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rdMxJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸آن همراه گفت: چرا نگرانی، چرا می‌ترسی؟ مگر تو گرما را حس می‌کنی! از او سئوال می‌کردم چرا شرایط شون اینطوری هست؟ چرا اینها را عذاب می‌دید؟ گفت: چرا می‌خواهی بدانی؟ گفتم: می‌خواهم بدانم که وقتی برگشتم مسجد رفتم، خانه رفتم به دوستانم بگم آن دنیا اینطوریه هر کس کار بدی انجام بده صد برابرش آنجا عذاب خواهد شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/3LCGi 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸کسی که نمی‌دانم فرشته یا چه موجود دیگری بود گفت: واقعاً به یقین رسیدی؟ (چون قبلاً دعا می کردم آن دنیا را ببینم) گفتم: می‌خوام برم خانه خدا، گفت: دوست داری بری مکه؟ گفتم: بله سه بار گفت: یقین داری، باور داری؟ 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fkFJx 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸گفتم خدایا شکرت، دارم از تشنگی می‌میرم، صحرا ، بیابان ، هیچ کس نیست که به من آب دهد، از شدت تشنگی خواستم خاک‌ را ببرم جلوی دهانم بخورم بلکه تشنگی برطرف شود، خاک تبدیل به آب شد روی زمین ریخت گفتم خدایا چه کار کنم؟ انگار هوایی، حلقه‌ای، مثل همان فرشته که شبیه شیشه یا پنبه بود حالتش، دور پایم پیچ خورد حس کردم از زمین جدا شدم... حس کردم پاهایم روی زمین نیست... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/QjOtA 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و دوم فصل سوم) 🔸 گفتم می‌خوام بدونم وقتی برگشتم جایگاهم نزد خدا کجاست؟ گفت: چرا می‌خواهی ببینی؟ گفتم می‌خوام بدانم چون اگر جایگاهم خوب است همین رویه را ادامه بدهم گفت: باید بهت بگم که خیلی چیزها را نباید بگی وقتی برگشتی و اگر می‌خواهی بگویی به اهل یقین بگو... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/TrDcs 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تجربه دکتر رستگار در فصل سوم پخش شد. معتقدم تجربه این تجربه‌گر (به ویژه در سوابق و گذشته شخصیتی ایشان) نکات بسیار آموزنده و عمیقی داشت که می‌توانست بیش از این‌ها مورد توجه جامعه مخاطب قرار گیرد. و با اطمینان عرض می‌کنم که ظرفیت اجتماعی «میزان و نوع تحولات این تجربه‌گر» بالاتر از چیزی است که تا به امروز رخ داده. و بنده همچنان چشم به راهم که مخاطبان برنامه با دقت بیشتر و بار دیگر این تجربه را در اینترنت بیابند، بازبینی فرمایند و بیشتر بیاندیشد که طرز تهیه و مراحل پخت و پز یک ریاکار توسط جامعه چگونه می‌تواند باشد و ضمناً به این هم توجه شود که عمق نفوذ یک تجربه در جان یک تجربه‌گر تا چه حد می‌تواند باشد که تا این حد ریا را از او بشوید و باور را در جان او جایگزین کند. (هر چند میزان پایداری در تحولات تجربه‌گران و وفادار ماندنشان به محتوای تجربه، بین تجربه‌گران مختلف، فرق می‌کند و میزان اثرپذیری و وفاداریشان به عالم غیب از صفر درصد تا صد درصد می‌تواند متغیر باشد). 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸سال ۱۳۹۵ دانشجوی مهندسی دانشگاه رودهن بودم؛ ۱۰ آبان ماه سر کلاس بودم دوستم پیام داد میای بریم گردش بام تهران؟ از کلاس بیرون آمدم به مادرم زنگ‌ زدم و جریان بهش گفتم، انگار یک نگرانی داشت مخالفت کرد که تو صبح هم سر کار بودی و از آنجا دانشگاه رفتی خسته‌ای، بیشتر که اصرار کردم گفت: با پدرت تماس بگیر و‌ از ایشون بپرس که ایشان هم ابتدا مخالفت کردند بعد قبول کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/qQNjH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸حس خاصی نداشتم تنها چیزی که فکرش بودم حال مادرم بود بعد متوجه شدن تصادف، دوستم از ماشین پیاده شد دنبال گوشی‌اش می‌گشت من گفتم: مصطفی زیر چرخ عقب سمت شاگرد هست (این ایمان بیرونی که فقط نگاه بودم) ولی او من را نه می‌دید نه می شنید که با او صحبت می‌کنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cnQVM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸می‌دیدم چقدر برادران ناراحتند، من هم نگران پدر و مادر و برادران می‌شدم، اصلاً نگران خودم نبودم. سی تی اسکن را که گرفتند یکراست مرا بردند اتاق عمل، دکتر با دیدن سی تی نمی‌خواست عمل را بپذیرد، ولی وقتی گریه‌های پدر و مادرم را دید، پذیرفت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/a0nY5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸بابام رفت من پشت سرش رفتم که همراهش برم و بگم بایست من هم بیام با هم بریم خونه ببین من خوب شدم! تا جایی رفتم، انگار کششی مرا عقب کشاند. 🔸دیدم پشت پنجره آی سی یو ملاقات کننده‌ها می‌آیند و می‌روند، خیلی از فامیل یا دوستان که سال‌ها ندیده بودم می‌آمدند دعا می‌کردند، مادرم که می‌آمد از شدت ناراحتی از حال می‌رفت. 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/IW4jU 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸مهدیس برادرزاده‌ام اولین کسی بود که مرا دید، تا قبل مهدیس هر کس می‌آمد ملاقات (پدر، مادر، برادران) صدایشان می‌کردم که من اینجام منو ببینید هیچ کس مرا نمی‌دید! گفتم: خدایا چه کار کنم؟!! خواستم کاری کنم شاید کسی مرا ببیند، خواستم میله تخت را تکان بدهم شاید متوجه من شوند که اینجام دستم را به میله گرفتم از میله رد شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/t6ASP 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸یک مداحی داشتیم که همسایه خودمان است، آقای ایمان حسنی یک روز خبر تصادف مرا می‌شنود به ملاقاتم که می‌آید، با خودش می‌گوید یک زیارت عاشورا برایش بخوانم. آن روز شلوغی آی سی یو بود که ملاقات کننده‌های تخت های دیگر هم آمده بودند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tJ6P8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و سوم فصل سوم) 🔸دخترخاله‌ام الهام هم سرش را روی شیشه گذاشت می‌گفت: ایمان تو خوب شو من به حضرت رقیه(س) نذر کردم خوب بشی بریم دامغان اونجا برایت یک گوسفند قربانی کنم... وقتی خوب شدم یک‌ شب که دیدنم آمد گفتم: الهام گوسفند من چی شد؟ گفت: کدام گوسفند! گفتم: همان که آمده بودی بیمارستان و مداح روضه می‌خواند تو‌ در دلت نذر کردی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/swiCI 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل سوم) 🔸با همه پرستاران بعد بهوش آمدن و خوب شدنم دوست شدم، ببشتر پرستاران آی سی یو رو‌ به اسم و فامیل می‌شناختم، ۵۸ روز در کما بودم، مثلاً آقای سهرابی متولد ۱۳۷۰ بچه تهرانپارس بود که در آی سی یو معروف به سهراب بود، آمدم گفتم: سلام آقا علیرضا گفت: سلام! تعجبی کرد گفت: چطور من را میشناسی؟! با اشاره عدد ۴ را که نشانه استقلالی‌هاست نشانش دادم، در کما که بودم می‌دانستم چه کسی استقلالی هست چه کسی پرسپولیسی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/R1Tuf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل سوم) 🔸یک کمک پرستاری بود خانم ابراهیمی مادر یکی از دوستان که لویزان ۳ باهم همکلاس بودیم (حمید بافتی) ایشان خانه تعریف کرده بود پسری هست بچه لویزان ۳ بوده آوردنش بخش آی سی یو اسمش ایمان عبدالمالکی هست، پسرش می‌گوید این رفیق من است و هر روز حال مرا از مادرش می‌پرسید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ePmLD 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و چهارم فصل سوم) 🔸در بیمارستان اتاق اِسموک بود که پرستاری آنجا سیگار می‌کشید که از سوراخی که روی توری پنجره ایجاد کرده بودند، دوده سیگار را به بیرون می‌دادند که محیط بیمارستان بوی سیگار نگیرد. 🔸محل استراحت کمک بهیاران و پرستاران را هم دیدم که از یک پنجره وارد می‌شدند به کمک یک پله آهنی که آن طرف هم همین پله را داشت، تخت دو طبقه داشت و حتی پرده بوسیله نخ وصل بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/ozdPO 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت بیست و پنجم فصل سوم ) 🔸 من که روح بودم ایستاده بودم توی تختم، مامان اومد از جلوی اتاق من رد بشه یه لحظه چشمش خورد به قاب عکس من، تا دید عکسِ منو از حال رفت، چون تو مسیر نگاه بودم فکر کردم منو دید... 🔸 یکی از روزهایی که تو بیمارستان پایین تختم بودم پیرمردی رو دیدم، بابابزرگم سال ۸۳ فوت کرد با همون تیپ و شکل یهو دیدم پیرمردی اومد پیش من، دیدمش شناختم! گفتم آقا جون سلام شما اینجا چکار می‌کنید؟! اصلاً من موندم آقا جون اینجا چکار می‌کنه! گفتش اومدم بهت مژده بدم خوب میشی صبر داشته باش فقط برگشتی یه پیغام دارم برات که به بابات بگو سنگ قبر منو خواست عوض کنه دست به کفنم نزنه... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/bOGlt 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links