15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل ششم)
🔸نور و صدا آهسته کمرنگ شد و انگار همه چی خاموش شد و رفت. به خودم که آمدم یک تریلی بوق زد. تعجب کردم ! تریلی کجا بود بوق زد؟ من کجا هستم؟ یادم آمد تصادف کردم.
اولین نفر یک موتورسوار بالای سرم آمد و گفت: داداش اصلاً نترس تصادف کردی؛ چیزی نشده. با دستمال شن و ماسه و خاکی که در چشمم رفته بود را تمیز کرد و آبی به صورتم پاشید. جمعیت بسیار زیادی جمع شده بودند.
در همین حالت به موتورسوار گفتم: با گوشی همراهم اولین نفر را بگیر هر کس باشد آشناست و بگو فلانی تصادف کرده. شماره تماس یکی از آشنایان را گرفت و به منزل اطلاع داد که تصادف کردم ...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۶_قسمت_۲۷
#داوود_صالحی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل ششم)
🔸یواش یواش دیدم از بیمارستان بیرونم. نور بسیار جذاب بود. هر چه می گذشت جذاب تر می شد. در آن نور که بودم آدم هایی بودند که مثل برق از کنارم می گذشتند. برخی هم مثل من آهسته می رفتند، برخی درخواست داشتند.
همه اموات را از آشنا و غیر آشنا می دیدم.
یکسری خندان بودند، یکسری غمگین.
نور تا جایی رفت که کم کم خلأ شد و کمرنگ تا دیگر محو شد. حیران و سرگردان شده بودیم نمی دانستیم چه کنیم کجا برویم !!...
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۶_قسمت_۲۷
#داوود_صالحی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
21.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیده ای از قسمت بیست و هفتم فصل ششم)
🔸همان نور آمد، هر چه نزدیک تر می شد کوچکتر میشد. به اتاق آی سی یو رفتم. از نور دور شدم و از طرف راست بدنم همراه با درد شدیدی وارد جسمم شدم.
من دریافتم خداوند از حق الناس به هیچ وجه گذشت نمی کند، حق الناس به خودت، خانواده ات و همه مخلوقات خدا.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۶_قسمت_۲۷
#داوود_صالحی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links