eitaa logo
عباس موزون
50.5هزار دنبال‌کننده
943 عکس
2.1هزار ویدیو
3 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸قبل تجربه از سفر روحی هیچ‌ اطلاعی نداشتم، وقتی تجربه کردم به فکر فرو رفتم که من کجا رفتم چه دیدم کجا بودم؟ 🔸وقتی به آن نور گسترده لایتناهی رسیدم عشق عمیقی درک کردم و احساس می کردم که به اصل خودم یا به خانه برگشتم گرمی خاص، عشق خاص و دوست داشتنی عمیق، عشق حقیقی را آنجا درک کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/yIKC5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸وقتی از بالا نگاه می‌کردم یک حوض بسیار بزرگ دیدم یک استخر بزرگی به رنگ‌ آبی خیلی خوشرنگ آنجا گویی جسم داشتم آمدم سمت حوض و قدم می‌زدم 🔸یک سطر پایین‌تر آمدم یک باغ دیدم اینجا هم مقداری طول کشید تا برسم به بالای حوض و آمدم سمت راست حوض آقایی ایستاده بودند چهارشانه (صورتی نمی‌دیدم) با یک شیلنگ قطور درخت‌ها را آب می‌داد اینجا برای من آشنا بود و حس خوبی داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GMCFh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸داشتم قدم می‌زدم و آن باغ و درختان‌ش رو می‌دیدم به خیابانی رسیدم آقایی ایستاده بودند بسیار زیبا (می‌توان گفت فرشته بود) زیبایی‌ش با هیچ یک از صورت‌های دنیایی قابل مقایسه نبود 🔸یک ظرف بلوری دستشان بود، درون آن طرف سیب‌های زرد و قرمز بود جنس سیب‌ها از نور بود و نورشان به بیرون ظرف می‌تابید خطاب به مردم شهر گفتند: چه کسی سیب می‌خواد؟ که آقایی از منزل‌شان بیرون اومد که سیب بگیرد 🔸در آن شهر حس خوبی داشتم آنجا شهر آرامش بود، آرامش ابدی می‌تواند آنجا باشد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Or643 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
16.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸مرحله بعد مسجدی دیدم که فکر می‌کنم مراسم ختم من بود که دخترم و خواهرم کنار هم نشسته بودند و‌ برگشتم از بالا خودم را دیدم، دیدم کاملاً بازتر شده بود حتی توده بدخیم داخل بدنم را می‌دیدم و بعد وارد جسمم شدم 🔸بعد برگشتم بی اختیار استغفرالله می‌گفتم که شاید نباید از خدا ناامید می‌شدم و به دنبال درمان رفتم و وقتی آمپول‌های زرد و قرمز شیمی درمانی را دریافت می‌کردم یاد آن سیب‌های زرد و قرمز می‌افتادم و مراحل بهبودی طی شد و در نهایت سلامت شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4Vgjm 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
20.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸اواخر اردیبهشت سال ۱۳۸۲ با شروع امتحانات ترم آخر لیسانس خبر وفات یکی از دوستانم را شنیدم (چند ماه قبل برای خدا نامه می‌نوشتم که من برای خدا می‌میرم) می‌گفتم خدایا چرا اینطور شد؟ با خدا با تندی حرف می‌زدم و این اتفاق را باور نداشتم 🔸روضه واحدی که از شهادت امام حسین(ع) شروع می‌شد به شهادت امام رضا(ع) ختم می‌شد گذاشتم و ۷ ساعت دور اتاق می‌چرخیدم و بعد ۷ ساعت رسماً بی‌جان شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/0pWDy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸یک پلان‌هایی که خداوند برای من تصویر کرد، نوری بود که برای من مفهومی از لبخند خدا رو تصویر کرد؛ همه چیز برای من معنا می‌شد و درک می‌کردم 🔸گفتم خدایا ببخش پدر و مادرم گریه می‌کنند من نمی‌تونم برم به من نشان دادند (اینطور تفهیم شد) که مرگم بعد از وفات پدر و مادرم باشد که نبینند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/jYbN8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸تجربه دوم دوران کرونا بود سرماخوردگی داشتم سه روز تب داشتم خوب می‌شدم دوباره سرم می‌زدم یک روز خوب بودم روز بعد دوباره تب می‌کردم تا روز ششم تصمیم گرفتم برای استراحت به منزل مادرم برم. 🔸قرص تب‌بر خوردم و حالم در ظاهر خوب بود، گفتم برای پنج شنبه راهی رامسر بشیم با همسرم و خواهرم و خواهرزاده‌هام رفتیم و در راه تب کردم و سرفه‌ها شدید شد، با مراجعه به پزشک و عکس‌برداری تشخیص کرونا داده شد و از سفر برگشتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Oj9mf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸بعد از برگشتن از سفر شب به خانه رفتم و شروع کردم به نوشتن وصیت‌نامه، آماده بودم، پذیرفته بودم دنبال آن نور بودم دوست داشتم دوباره آن نور را ببینم 🔸با اورژانس تماس گرفتیم و به بیمارستان رفتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/g8Kvo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
20.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸جهان به تمام معنا سیاه شد نقطه مقابل آن نور و بعد از آن سفری در حضور خداوند بودم، امّا این نور سیاه بود اصلا آن نور طلایی روشن شادی بخش نبود. سرد بود باد می‌آمد، طوفان بود ولی چشمانم در آن تاریکی می‌دید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tcWmv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸قدرت خداوند، رشد سنگ‌‌ها از دل هم نشان می‌داد مثل باز شدن غنچه ولی سنگ 🔸 فاصله‌های من مثل سال نوری بود (چیزی متفاوت از ماه و سال ما) ابعاد از کیلومتر و سانتی‌متر که در جهان هست بیرون بود... 🔸انگار من بالای یک قله باشم و رشد سنگ‌ها را ببینم، سنگ‌ به این شکل خلق می‌شد در عین ابهتی که داشت نشان دادن این جریانات اما احساس امنیت داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hRcnG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links