14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸۲۱ ماه مبارک رمضان در سال ۱۳۵۹ تابستان بود، آن موقع من ۱۵ ساله بودم،
در روستا رسم بود در این روز، کار تعطیل باشد.
در آن سال پدر و مادرم گفتند: فردا که تعطیلی هست، شما هم سحر بیدار شوید و روزه بگیرید.
🔸آن روز را روزه گرفتیم. پاتوق ما ظهرها از صحرا که بر میگشتیم، سرچشمهای بود که آب داشت و درختان بید کهنسالی آنجا بود،
آن روز هم همه گروه گروه نشسته بودند
پدر خدا بیامرزم صدایم کرد و گفت: چند روز حیوانات تشنه و گرسنه در آغُل هستند آنها را ببر بچران، نمیتوانستم از آن جمع دل بِکَنم ولی حرف پدر را هیچ وقت نافرمانی نمیکردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/qL4Dh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸هیچ وابستگی نداشتم، به این طرف آن طرف نگاه کردم به آسمان نگاه کردم گفتم بروم اینجا خیلی دلگیر است
یادم افتاد جایی دیگر هست که از آنجا آمدیم (اهل اینجا نیستیم)
باید بروم آنجا که اصل وطن ما هست...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/hvKdx
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸ولی یادم افتاد آنجا جسمی داشته باشم
اینجا که رفتم اعتنا نکردم به جسمم ولی آنجا که رفتم نمیدانم چه شد که فهمیدم یک جسمی از آنجا باید داشته باشم.
🔸به دلم الهام شد رفتم جایی دیگر
در همان عالم یک جسمی آمد و به من ملحق شد، جسمی که نیاز به لباس نداشت
با این جسم خیلی راحت بودم با جسم دنیایی قابل مقایسه نیست...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/aWcwG
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸 فهمیدم باید برگردم، آن جسم هم رفت متوجه شدم خداوند عالم همه جا هست از همه بیشتر خداوند مهم بود متوجه شدم همه جا هست، دور و نزدیکی مهم نیست.
🔸وقتی آمدم پایین دیدم زمین گرد است و بسیار میچرخد، آمدم کنار جسمم خواستم جسمم بلند کنم دستم رفت که جسمم را بلند کند رفتم داخل جسمم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/KhCL4
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸تجربه دوم تهران پاساژ بهارستان که کار میکردم اتفاق افتاد.
اسمم برای سربازی درآمده بود، چون اوایل انقلاب پسر دایی داشتم که شهید شد و مادرم از ناراحتی ایشون مریض شد، میترسیدم من هم سربازی برم اتفاقی برام بیفتد و مادرم حالش بد شود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/JE6nF
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
17.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸با یک سرعتی رفتم بالا به پایین نگاه کردم که زمان کوتاهی بالا بودم و گفتم چه خوب میشود اینطوری پرواز کرد.
🔸دوست داشتم به شمیرانات بروم ببینم چقدر زمان میبرد حرکت کردن همانا و رسیدن همانا، نگاه میکردم و با خود گفتم: وقتی اینطور میتوانم پرواز کنم، به منطقه (جبهه) بروم ببینم چطور است و پی ببرم مرز ایران کجاست؟
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/bfG2x
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸۲۱ ماه مبارک رمضان در سال ۱۳۵۹ تابستان بود، آن موقع من ۱۵ ساله بودم،
در روستا رسم بود در این روز، کار تعطیل باشد.
در آن سال پدر و مادرم گفتند: فردا که تعطیلی هست، شما هم سحر بیدار شوید و روزه بگیرید.
🔸آن روز را روزه گرفتیم. پاتوق ما ظهرها از صحرا که بر میگشتیم، سرچشمهای بود که آب داشت و درختان بید کهنسالی آنجا بود،
آن روز هم همه گروه گروه نشسته بودند
پدر خدا بیامرزم صدایم کرد و گفت: چند روز حیوانات تشنه و گرسنه در آغُل هستند آنها را ببر بچران، نمیتوانستم از آن جمع دل بِکَنم ولی حرف پدر را هیچ وقت نافرمانی نمیکردم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/qL4Dh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
7.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸هیچ وابستگی نداشتم، به این طرف آن طرف نگاه کردم به آسمان نگاه کردم گفتم بروم اینجا خیلی دلگیر است
یادم افتاد جایی دیگر هست که از آنجا آمدیم (اهل اینجا نیستیم)
باید بروم آنجا که اصل وطن ما هست...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/hvKdx
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
12.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸ولی یادم افتاد آنجا جسمی داشته باشم
اینجا که رفتم اعتنا نکردم به جسمم ولی آنجا که رفتم نمیدانم چه شد که فهمیدم یک جسمی از آنجا باید داشته باشم.
🔸به دلم الهام شد رفتم جایی دیگر
در همان عالم یک جسمی آمد و به من ملحق شد، جسمی که نیاز به لباس نداشت
با این جسم خیلی راحت بودم با جسم دنیایی قابل مقایسه نیست...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/aWcwG
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸 فهمیدم باید برگردم، آن جسم هم رفت متوجه شدم خداوند عالم همه جا هست از همه بیشتر خداوند مهم بود متوجه شدم همه جا هست، دور و نزدیکی مهم نیست.
🔸وقتی آمدم پایین دیدم زمین گرد است و بسیار میچرخد، آمدم کنار جسمم خواستم جسمم بلند کنم دستم رفت که جسمم را بلند کند رفتم داخل جسمم...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/KhCL4
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸تجربه دوم تهران پاساژ بهارستان که کار میکردم اتفاق افتاد.
اسمم برای سربازی درآمده بود، چون اوایل انقلاب پسر دایی داشتم که شهید شد و مادرم از ناراحتی ایشون مریض شد، میترسیدم من هم سربازی برم اتفاقی برام بیفتد و مادرم حالش بد شود...
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/JE6nF
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links
17.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان:
(گزیدهای از قسمت سی و دوم فصل دوم)
🔸با یک سرعتی رفتم بالا به پایین نگاه کردم که زمان کوتاهی بالا بودم و گفتم چه خوب میشود اینطوری پرواز کرد.
🔸دوست داشتم به شمیرانات بروم ببینم چقدر زمان میبرد حرکت کردن همانا و رسیدن همانا، نگاه میکردم و با خود گفتم: وقتی اینطور میتوانم پرواز کنم، به منطقه (جبهه) بروم ببینم چطور است و پی ببرم مرز ایران کجاست؟
🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید:
https://aparat.com/v/bfG2x
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۲_قسمت_۳۲
#هاشم_فراهانی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
🆔 @abbas_mowzoon
🆔 @abbas_mowzoon_links