eitaa logo
عباس موزون.کانال رسمی
51هزار دنبال‌کننده
884 عکس
1.9هزار ویدیو
3 فایل
✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانشگاه: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران مدیر: عباس موزون ادمین کانال: @My_Eita_Admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸وقتی از بالا نگاه می‌کردم یک حوض بسیار بزرگ دیدم یک استخر بزرگی به رنگ‌ آبی خیلی خوشرنگ آنجا گویی جسم داشتم آمدم سمت حوض و قدم می‌زدم 🔸یک سطر پایین‌تر آمدم یک باغ دیدم اینجا هم مقداری طول کشید تا برسم به بالای حوض و آمدم سمت راست حوض آقایی ایستاده بودند چهارشانه (صورتی نمی‌دیدم) با یک شیلنگ قطور درخت‌ها را آب می‌داد اینجا برای من آشنا بود و حس خوبی داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GMCFh 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸داشتم قدم می‌زدم و آن باغ و درختان‌ش رو می‌دیدم به خیابانی رسیدم آقایی ایستاده بودند بسیار زیبا (می‌توان گفت فرشته بود) زیبایی‌ش با هیچ یک از صورت‌های دنیایی قابل مقایسه نبود 🔸یک ظرف بلوری دستشان بود، درون آن طرف سیب‌های زرد و قرمز بود جنس سیب‌ها از نور بود و نورشان به بیرون ظرف می‌تابید خطاب به مردم شهر گفتند: چه کسی سیب می‌خواد؟ که آقایی از منزل‌شان بیرون اومد که سیب بگیرد 🔸در آن شهر حس خوبی داشتم آنجا شهر آرامش بود، آرامش ابدی می‌تواند آنجا باشد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Or643 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دوم فصل دوم) 🔸مرحله بعد مسجدی دیدم که فکر می‌کنم مراسم ختم من بود که دخترم و خواهرم کنار هم نشسته بودند و‌ برگشتم از بالا خودم را دیدم، دیدم کاملاً بازتر شده بود حتی توده بدخیم داخل بدنم را می‌دیدم و بعد وارد جسمم شدم 🔸بعد برگشتم بی اختیار استغفرالله می‌گفتم که شاید نباید از خدا ناامید می‌شدم و به دنبال درمان رفتم و وقتی آمپول‌های زرد و قرمز شیمی درمانی را دریافت می‌کردم یاد آن سیب‌های زرد و قرمز می‌افتادم و مراحل بهبودی طی شد و در نهایت سلامت شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/4Vgjm 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸اواخر اردیبهشت سال ۱۳۸۲ با شروع امتحانات ترم آخر لیسانس خبر وفات یکی از دوستانم را شنیدم (چند ماه قبل برای خدا نامه می‌نوشتم که من برای خدا می‌میرم) می‌گفتم خدایا چرا اینطور شد؟ با خدا با تندی حرف می‌زدم و این اتفاق را باور نداشتم 🔸روضه واحدی که از شهادت امام حسین(ع) شروع می‌شد به شهادت امام رضا(ع) ختم می‌شد گذاشتم و ۷ ساعت دور اتاق می‌چرخیدم و بعد ۷ ساعت رسماً بی‌جان شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/0pWDy 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸یک پلان‌هایی که خداوند برای من تصویر کرد، نوری بود که برای من مفهومی از لبخند خدا رو تصویر کرد؛ همه چیز برای من معنا می‌شد و درک می‌کردم 🔸گفتم خدایا ببخش پدر و مادرم گریه می‌کنند من نمی‌تونم برم به من نشان دادند (اینطور تفهیم شد) که مرگم بعد از وفات پدر و مادرم باشد که نبینند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/jYbN8 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸تجربه دوم دوران کرونا بود سرماخوردگی داشتم سه روز تب داشتم خوب می‌شدم دوباره سرم می‌زدم یک روز خوب بودم روز بعد دوباره تب می‌کردم تا روز ششم تصمیم گرفتم برای استراحت به منزل مادرم برم. 🔸قرص تب‌بر خوردم و حالم در ظاهر خوب بود، گفتم برای پنج شنبه راهی رامسر بشیم با همسرم و خواهرم و خواهرزاده‌هام رفتیم و در راه تب کردم و سرفه‌ها شدید شد، با مراجعه به پزشک و عکس‌برداری تشخیص کرونا داده شد و از سفر برگشتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Oj9mf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸بعد از برگشتن از سفر شب به خانه رفتم و شروع کردم به نوشتن وصیت‌نامه، آماده بودم، پذیرفته بودم دنبال آن نور بودم دوست داشتم دوباره آن نور را ببینم 🔸با اورژانس تماس گرفتیم و به بیمارستان رفتیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/g8Kvo 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸جهان به تمام معنا سیاه شد نقطه مقابل آن نور و بعد از آن سفری در حضور خداوند بودم، امّا این نور سیاه بود اصلا آن نور طلایی روشن شادی بخش نبود. سرد بود باد می‌آمد، طوفان بود ولی چشمانم در آن تاریکی می‌دید... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/tcWmv 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت سوم فصل دوم) 🔸قدرت خداوند، رشد سنگ‌‌ها از دل هم نشان می‌داد مثل باز شدن غنچه ولی سنگ 🔸 فاصله‌های من مثل سال نوری بود (چیزی متفاوت از ماه و سال ما) ابعاد از کیلومتر و سانتی‌متر که در جهان هست بیرون بود... 🔸انگار من بالای یک قله باشم و رشد سنگ‌ها را ببینم، سنگ‌ به این شکل خلق می‌شد در عین ابهتی که داشت نشان دادن این جریانات اما احساس امنیت داشتم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/hRcnG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸تاریخ ۱۸ دی سال ۱۳۸۵ سرباز بودم پادگان خمین در مسیر خانه با هم‌خدمتی‌ها بودیم که تصادف کردم، چشمانم سیاهی رفت خودم را روی تخت دیدم، متعجب بودم که من اینجام پس او چه کسی هست؟ متوجه شدم اتفاقی برای من افتاده (روح از بدنم جدا شده) 🔸پدربزرگم یک هفته قبل از تصادفم مرحوم شده بود را دیدم که در جایی مثل چمنزار هست، درخت بود (جای خیلی خوبی بود) 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/HcUf5 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸به جز ناراحتی که اطرافیان داشتند آنچه مرا آزرده می‌کرد مشاهده صحنه گناهانی بود که انجام داده بودم، نه یک به یک ولی کلیات‌ش را می‌دیدم مثل کاهلی نماز و... 🔸شرمنده بودم و زبانم بسته شده بود از اینکه دروغ بگم که من این کار رو انجام ندادم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/IF9WJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸بالای جسمم بودم همه چیز را از بالا می‌دیدم مشرف بودم تخت‌های کناری را می‌دیدم، خانواده‌ام، پرستاران و... 🔸از گریه و زاری اطرافیان ناراحت می‌شدم از ناراحتی خانواده‌ام ناراحت می‌شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/j5Sax 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸در همان اتاق به چشم امیر بالایی می‌آمد که چه کرده‌ای، تصویرسازی در ذهن می‌آمد که اینجا چه کرده‌ای 🔸از سن ۱۳ یا ۱۴ سالگی همه را می‌دیدم تصاویر واقعی بود، تصویری که روحم می‌دید کتمان نمی‌توانستم بکنم آنجا دروغ نمی‌شود گفت و‌ نمی‌شد انکار کرد 🔸هم تختی‌هایم را می‌دیدم نه با چشم سر می‌دیدم، هر سه بیهوش بودیم و این روح‌های ما بود که با هم در ارتباط بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Zfpls 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸بعد از تجربه‌ای که داشتم دیگر از مرگ نمی‌ترسم تعریف من از مرگ قبل تجربه‌ام: آدم چند سالی زندگی می‌کنند و می‌میرد (تمام می‌شود) ولی الان مطمئنم بعد مرگ تازه زندگی شروع می‌شود 🔸من این دنیا را آموزشی می‌بینم (ذخیره‌سازی) برای زندگی اصلی... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/AqXYk 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸مدیون دعا کردن‌های مادرم هستم، صدقه سر امام حسین(ع) برگشتم روز ۴۵م بیهوشی‌ام، مادرم می‌گوید اذان ظهر عاشورا شِفایت را گرفتم 🔸آن طرف آقای سبزپوشی با صورتی نورانی سمت من می‌آمد و می‌گفتند امیر برگردد مادرش خیلی دعا می‌کند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/RgW1v 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به لطف خدا، به لطف خدا، به لطف خدا امسال ۱۴۰۲ به تجربه‌های شگفت دست یافته‌ام. خداوند مهربان را بسیار شکر می‌کنم. و شما بیناضمیران را سهیم در این خبر خوش. برای تولید فصل پنجم هم بسیار دعا بفرمایید. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_moezoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸سال ۱۳۶۵، غروب یک روز، در منطقه مهران، مورد اصابت ترکش قرار گرفتیم (به همراه چند نفر از دوستان) خیلی سکوت و آرام بود، از بالای تپه پایین می‌آمدیم که به سنگر اجتماعی مراجعه کنیم، شش خمپاره شصت در اطراف ما خورد من و دو تن از دوستان مجروح شدیم 🔸وقتی اتفاق افتاد در کسری از ثانیه کل زندگی مرور شد به محض اینکه ترکش خوردم افتادم و این اتفاق افتاد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/fatIq 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸 دوباره بهوش آمدم خودم را در یک آمبولانس دیگر دیدم که شب در جاده می‌رود بر اساس مدارک پزشکی، من را از مهران به ایلام انتقال دادند. 🔸در بیمارستان ایلام یکسری معاینات صورت گرفت پانسمان تعویض شد و اعلام کردند اعزام بشوم و من نمی‌دانستم کجا، باز بیهوش شدم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/FHa2J 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸همیشه یادم بود، اینکه پیش شما آمدم واقعیت است تخیل یا فیلم نیست چون کمتر کسی می‌تواند تجربه داشته باشد و واقعیت را بداند 🔸خداوند مهربانِ جدّی ست، ذرّه‌ای خوبی را احساس آرامش و شادی می‌بینی، ذرّه‌ای هم بدی احساس ناراحتی می‌کنی و دوست داری این ذرّه هم نباشد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/VHAMO 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت چهارم فصل دوم) 🔸ترس از مرگ؛ صادقانه بگویم از دو جهت یک‌ جهت که مرگ است و دیدم به چه صورت است خوب است امّا از جهت وابستگی‌های دنیا، خصوصاً خانواده (فرزندان، همسر) تعلقاتی که داری باعث نگرانی است نه ترس... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/MSHpI 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links