eitaa logo
عباس موزون
50.8هزار دنبال‌کننده
988 عکس
2.3هزار ویدیو
8 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
18.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل سوم) 🔸روبروی من تمام زندگی‌ام گذشت، نه صد در صد؛ مروری بود. جاهایی از زندگی‌ام که مهم بود نشانم می‌دادند. چند اتفاق عجیب در زندگی من بود، اینها را می‌دیدم از زمانی‌که دنیا آمدم تا موقعی که بودم و حتی بعدش را چه جوری زندگی کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cdYfe 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت نهم فصل سوم) 🔸یک چیز عجیبی که دیدم؛ کسی بود که حقی از ما خورده بود، حقی که نه تنها برای من که حق برادرانم، مادرم بود. در آنجا مثل اینکه نشانم دادند، صفحه‌ای برایم باز شد یک دریایی بود خیلی بزرگ با موج‌های عجیب، سر موج‌‌ها آتش بود. آن شخص را که حق ما را خورده بود دیدم که روی موج‌هاست، می‌سوزد و خاکستر می‌شود، پودر می‌شود و به دریا می‌رود و دوباره در آب کامل می‌شود، سر موج می‌آید و می‌سوزد و بارها این تکرار شد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rGo80 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸شهریور سال ۱۳۹۵ بود برادرم رفته بود استخر، وقتی برمی‌گشت بیاد سر کار یک ماشین ۲۰۶ به پایش می‌زند، از ماشین پیاده می‌شوند و یکی سریع گوشی‌اش را می‌زند، یکی دیگر گاز اشک‌آور و چند ضربه چاقو و پرتش می‌کنند. 🔸یکی از همسایه مغازه‌ها زنگ‌ زد که برادرت را با چاقو زدند، دویدم و رسیدم بالای سر برادرم. ۲۰۶ فرار کرد و پشت چراغ قرمز گیر افتاد. رفتم پلاک ش را بردارم از ماشین پیاده شدند با چاقو، ترسیدم و عقب برگشتم. بار دیگر در چراغ قرمز و باز من خواستم پلاک بردارم که پیاده شدند گاز اشک آور زدند و با چاقو به سرم زدند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/95v2D 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸یک‌ حس قوی به من گفت: تو‌ می‌میری یک عرقی روی پیشانی من آمد انگار یک زمزمه ای می‌آمد که تو می‌میری، به دوستم گفتم فقط بگو‌ خانواده‌ام بدهی‌ام را بدهند. بدهی‌ام حقم بود که به زور گرفته بودم و می‌دانستم کل عذابی که کشیدم بخاطر به زور گرفتن این بدهی بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GVRau 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸در اتاق احیا پزشک گفت: سریع خون صحرایی، گفتند: کجایش بزنیم؟ تمام رگ‌ها خشکیده. رگ‌ پاهایم را گرفت و خون را قبول کرد. پزشک گفت: سریع دو واحد دیگر، زخم گردن را دوختند و یک‌ واحد دیگر به پاهایم زدند و شد سه واحد خون. دکتر گفت: باز خون بیاورید خون اگر تمام شد، در پرونده‌ام ۸ واحد خون ثبت شده. 🔸دکتر که داشت گردنم را بخیه می‌زد یکی از کارکنان بیمارستان با فاصله زیاد در گوشی به همکارش گفت: دکتر فکر کرده حضرت عیسی(ع) است می‌خواد مُرده زنده کنه، ببرندش سردخانه، این حرف را زد و رفت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/i8WAH 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
15.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸در ذهنم دقیق همه شنیده‌ها ذخیره شد وقتی بهوش آمدم به هرکس آنچه گفته بود می‌گفتم تعجب می‌کردند. 🔸مثلاً برادرم شمال بود در راه برگشت بود که با او تماس می‌گیرند و می‌گویند چنین اتفاقی برای عباس افتاده، بارانی شدید می‌آمد، همسرش به او می‌گفت: بزار باران بند بیاد ولی برادرم قبول نکرد. به هرکس می‌گفتم اگر قبول می‌کرد ادامه می‌دادم اگر قبول نمی‌کرد ادامه نمی‌دادم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/cd4WJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
24.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸علاوه بر شنیدن، می‌دانستم مثلاً کجای حیاط بیمارستان دارند صحبت می‌کنند. بعد صداها تمام شد به اندازه پلک بر هم زدنی همه چی سیاه شد، یک جای تاریک تاریک بودم. احساس می‌کردم دارم از زمین کنده می‌شوم، مثل آسانسوری که داره با سرعت شما را بالا می‌برد. 🔸چشم باز کردم دیدم همه جا برف بود، سراسر سفید، دست و پایی از خودم نمی‌دیدم ولی پشت سرم را می‌توانستم ببینم. یک قدرتی می‌گفت: باید این مسیر را بروی و نباید بایستی به اجبار... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/Rr2YO 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸یک میلیون سال مجبورم به راه رفتن در سرما و یک حس بد، هیچ چیزی از این دنیا یادم نبود و هیچ چیزی غیر از اینکه باید این راه را بروی یادم نبود. 🔸به همین مسیر که می‌رفتم یک نیرویی گفت: کافیه دیگه همینجا بایست، دستانم را حس کردم و نشستم روی زمین... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/acQfI 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
8.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸تاریکی بالاخره تمام شد. انگار باید می‌رفتم یه جای جدید، این‌دفعه تونل بود، یه سوی نور خیلی کوچک، من به سمت این نور می‌دویدم، این‌دفعه دیگه دست و پا از خودم می‌دیدم، دویدنم را حس می‌کردم. نور میکرون به میکرون اضافه می شد. 🔸لذت‌بخش‌ترین حسی که تا به حال داشتم دویدن به سمت نور بود، این حس خیلی خوب بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/giaKJ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت دهم فصل سوم) 🔸بهوش اومدم، مبهوت بودم، در حال درد بهوش اومدم، یک حال بد از یک جای خوب آمدم یک جای بد، از آمدن ناراحت بودم. 🔸تمام آنچه دریافتم واقعی بود با گوشت تنم حس کردم، همه‌‌اش فکر می‌کنم بخاطر آن بدهی‌ام بود (برداشت من این بود). این دنیا خیلی کوچک است بدهکار نباشیم، دِینی گردن هم نداشته باشیم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/OdzfS 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links