eitaa logo
عباس موزون
50.3هزار دنبال‌کننده
960 عکس
2.2هزار ویدیو
4 فایل
مدیرکانال: عباس موزون ✍️پیشینه: پژوهشگر نویسنده تهیه کننده کارگردان مجری تلویزیون گوینده رادیو ✍دانش ها: کارشناسی: مهندسی تکنولوژی کارشناسی: کارگردانی سینما کارشناس ارشد: مدیریت اجرایی دکتری: مدیریت رسانه دانشجوی دانشگاه تهران ☎روابط عمومی @My_net_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
5.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 بر انسان مبارک باد زادروز دو برادر خالق کربلای تاریخ پی‌نوشت: دیروز عزیزانم تلفنی تماس گرفتند و «عباس» بودنم را تبریک گفتند: ۱.حضرت مادر ۲.خواهر مهربانم ۳.و برخی دیگر اعضای خانواده... و از دیروز در اندیشه‌ام که این رفتار می‌تواند رسمی فراگیر شود. پی‌نوشت: دیروز فشردگی ضبط برنامه فرصت عرض تبریک نداد. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸۱۴ آبان ۱۴۰۱ به سمت قم می‌رفتم برای جلسه کاری، به منزل تماس گرفتم که من دارم مسیری رو میرم کاشان و اصفهان هم باید برم و کارهایی انجام بدم، قم کارم انجام نشد دوستم که در قم بود گفت: تا عصر در قم بمان گفتم: میرم و برمی گردم، در مسیر چند باری نگهداشتم و چند دقیقه قبل اتفاق، ناخودآگاه کنار زدم، با خودم گفتم برم یا نه؟ دیدم خوابم نمیاد حرکت کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/B3CKG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
22.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸۱۴ آبان ۱۴۰۱ به سمت قم می‌رفتم برای جلسه کاری، به منزل تماس گرفتم که من دارم مسیری رو میرم کاشان و اصفهان هم باید برم و کارهایی انجام بدم، قم کارم انجام نشد دوستم که در قم بود گفت: تا عصر در قم بمان گفتم: میرم و برمی گردم، در مسیر چند باری نگهداشتم و چند دقیقه قبل اتفاق، ناخودآگاه کنار زدم، با خودم گفتم برم یا نه؟ دیدم خوابم نمیاد حرکت کردم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/B3CKG 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
23.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸حس‌ها خیلی قوی‌تر بود، صدای یک موتور را شنیدم که از آن طرف اتوبان لاین دیگر با موتور از آن بیابان میاد، شلوار مشکی و اورکت سبز تنش هست و در حال ذکر گفتن است که خدایا کسی چیزیش نشده باشه ان‌شاءالله کسی نمُرده باشه لهجه اصفهانی هم داشت... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/2WSHe 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸دو سال قبل برای شرکتی چندین سال کار می‌کردم مدیرعامل این شرکت به من لطف داشت مثل پسرش بهشون علاقه داشتم (ایشان هم در تصادف مرحوم شد) بسیار در زندگی‌ام تأثیر گذار بودن؛ ایشان را آن طرف اتوبان دیدم. 🔸من با ذوق و شوق خواستم ببینمش او اصلاً به من توجه نمی‌کرد انگار من شده بودم تمام وجود او که با تمام احساس‌هایش می‌گفت: چرا آمدی؟ حس کردم اگر ایشان سرش را بالا می‌کرد باید مرا می‌بُرد و تمام تلاشش را کرد... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/rRHuQ 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
30.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸حسی در وجودم با من حرف می‌زد که آقا حمید تو خودت خواستی بمیری، من گفتم: کی خواستم؟! گفتند: می‌خواهی نشانت بدیم؟ مرا بُردند کلاس دوم ابتدایی خانم باقرزاده؛ رفتم بالای سر خودم داشتم آرزویم را می‌نوشتم که من دوست دارم زودتر از پدر و مادرم بمیرم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/GaeBz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
28.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هفتم فصل چهارم) 🔸با یک دوستی قهر و قطع ارتباط کردم، به خانه آنها هم می‌رفتم از مرگ من حالش خیلی بد بود می‌گفت چرا من دل حمید را شکستم؟من سریع برگشتم، اولویت پدر و مادرم بودند. 🔸آقایی را دیدم سرش پایین بود دقت کردم دیدم پدرم است او را نشناخته بودم، بسیار پیر شده بود، در طی ۴۰ روز تمام صورتش چروک و موهای صورتش سفید شده بود... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/62G8j 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
31.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸سه بار تجربه داشتم اولین تجربه سال ۷۳ از سفر مشهد مقدس که برگشتیم ولایت هرات،آن موقع شرایط حاصل از جنگ با شوروی آب برق و رفاهی خوبی نداشتیم و از چاه با دلو آب می کشیدم، به پیشنهاد زن عمو کنار جوی آب رفتیم تا هم لباس‌ها را بشوییم هم از منبع آب مسجد آب آشامیدنی برای خوردن بیاوریم، 🔸بعد اتمام کار شستن لباس ها،نوبت من شد دستم را بشویم، چند پله بود که روی آن می‌نشستیم برای شست و شوی، صابون از دستم لیز خورد و داخل آب افتاد و پای من سُر خورد و من هم داخل آب افتادم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/EndhM 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
26.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸جالب بود می‌دانستم غرق شدم، ولی احساس خفگی نداشتم، فقط مثل تماشاگر تمام اتفاقات بیرون از آب را می‌دیدم اگر میخواستم داخل آب هم می‌توانستم ببینم، ولی بیشتر نگاهم سمت بالا بود و بیشتر حواسم به اتفاقات بیرون از آب بود که دو آقا داخل آب پریدند... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/C0pMz 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links
21.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 عنوان: (گزیده‌ای از قسمت هشتم فصل چهارم) 🔸کم کم شروع کردم اشعار حافظ خواندن، به شب علاقه خاصی پیدا کردم، نماز خواندن و خلوت داشتن، خانواده‌ام از این تغییر حالت ناراضی بودند، بعد دو سال آشوب و بی‌قراری احساس می‌کردم روحم یک آرامش و کشش عجیبی پیدا کرده و دوست داشتم این حال را حفظ کنم... 🎬 با کیفیت بالاتر از اینجـا در آپــــارات ببینید: https://aparat.com/v/lO6bf 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🆔 @abbas_mowzoon 🆔 @abbas_mowzoon_links