🛑 هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.
📝وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟ امام مکثی کردند و فرمودند: هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.
📚منبع: پابه بای آفتاب – ج 2 – ص 157 (چاپ جدید)
#سیره_علما
#انس_با_قرآن
#تربیت_قرآنی
🏴 کانال من او 🏴
https://eitaa.com/abbasiresalat
💢عمر کوتاه
💠اسکندر، با لشکرکشیهای پیاپی و فتح سرزمینهای جدید، به شهری رسید که تا آن زمان نظیرش را ندیده بود؛ شهری سرسبز و آباد با مردمانی شاد و خرم.
🔸او فرمان داد تا اردوگاهی در حوالی آن شهر برپا کنند.
🔹در حین گشت و گذار، به قبرستانی رسید که روی سنگ قبرها نوشتههایی عجیب توجهش را جلب کرد.
🔸روی یک قبر نوشته بود: یک سال ، روی دیگری: سه سال و روی سومی: پنج سال و هیچکدام از این اعداد از پانزده یا بیست سال بیشتر نبود.
🔹 اسکندر بسیار تعجب کرد که چگونه در این سرزمین خوش آب و هوا، عمر مردم اینقدر عمرشان کوتاه است.
🔸او بزرگان شهر را فراخواند و از آنها درباره این راز پرسید.
🔹پیرمردی با لبخندی گفت: ای پادشاه! ما هم مانند شما عمر طولانی میکنیم، اما ما تنها آن سالهایی را که صرف کسب دانش و معرفت و رشد خود کردهایم، عمر واقعی میدانیم.
🔸سالهایی که در بیهودگی و لذتجویی گذراندهایم را از عمر خود کم میکنیم.
🔹به همین دلیل است که روی سنگ قبرها، تنها سالهایی را مینویسیم که برای ما ارزشمند بوده است.
📚داستانهایی از فضیلت علم علی میرخلف زاده ص۴۵
📎 #حکایت
📎 #سیره_علما
🌱کانال من او 🌱
@abbasiresalat
💢آخوند کاشی
💠 شیخ حسین روی منبر نشسته بود و با لحنی شمرده شمرده میگفت: خدا نماز آخوند کاشی را از شما جوانان نمیخواهد.
🔸آخوند شصت سال در مدرسه صدر اصفهان، نماز میخواند و توی نمازش به قدری گریه میکرد که بعد نماز باید پیراهن خیسش را عوض میکرد.
🔹نصف شبی یکی از طلبههای مدرسه برای نماز شب بیدار شد و دید که وقتی آخوند کاشی نماز شب میخواند و ذکر میگوید، تمام آجرها، دیوارها، برگها و درختهای مدرسه هم به دنبال او ذکر را تکرار میکنند.
🔸آن طلبه از ترس غش کرد و بیهوش شد.
🔹شیخ حسین کمی جا به جا شد و ادامه داد: جوانها! شما حداقل نمازتان را بیعیب، صحیح و به موقع به جا بیاورید.
📚 استادانصاریان ، نماز الهی و شیطانی ، خلاصهای از صفحه ۲۳ و ۲۹.
📎 #خاطره
📎 #سیره_علما
🌱کانال من او 🌱
@abbasiresalat
💢جلسه با نوجوانان
💠هوا سرد تر از روزهای قبل بود، از صبح که بیدار شدم پشت پنجره خیره به آسمانی شده بودم که بیوقفه میبارید.
🔸از پنجره نگاهم به ناقوص کلیسا افتاد و دعا کردم تا ظهر برف بند بیاید تا مامان اجازه بده مثل روزهای قبل برای پرسیدن سوالهام به دیدن روح الله بروم.
🔹هر از گاهی خودکار بر میداشتم و سوالی توی کاغذ مچاله شده جیبم مینوشتم که نکنه یادم بره.
🔸دیروز انقدر آرتور و ماری سوال کردند که نوبت به من نرسید، اشک توی چشمانم جمع شده بود و روح الله با لبخندی رو به من گفت: فردا اول جواب سوالهای تو را میدهم.
🔹بابا میگه، روح الله مرد خوب و با حوصلهایه با این که رهبر یه کشوره، اما هر روز برای شما دختر پسرای دبیرستانی نوفللوشاتو جلسه میذاره و جواب سوالهاتون را میده.
📚برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 3، ص 164.
📎 #عبرت
📎 #سیره_علما
🌱کانال من او 🌱
@abbasiresalat
💢هدفمند
💠ماموران ساواک، امام را به تهران آوردند تا در زندان قصر نگه دارند.
🔸از پشت نردههای بند به او نگاه میکردم. همه چیز برایش عادی بود و زندگی طبیعی خودش را میکرد؛ انگار نه انگار که زندانی شده است. نماز میخواند، مطالعه میکرد، ورزش میکرد یا مینوشت.
🔹چند روزی گذشت که از بالا دستور آمد امام را به سلول انفرادی منتقل کنند. گفته بودند این دستور خود شاه بوده.
🔸اتاقی کوچک و تاریک تا امام را در فشار قرار دهند تا دست از کارهایش بردارد، اتاقی بدون هیچ امکاناتی.
🔹بعدها آقا روحالله درباره آن سلول گفته بود: طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من هر روز سه تا نیم ساعت، طبق روال همیشه، در آنجا قدم میزدم.
🔸جالب این بود که حتی در آن سلول کوچک نیز، امام برنامه ورزش خود، که همان قدم زدن بود را مانند همیشه انجام میداد.
🔹شاه خوشخیال بود فکر میکرد با زندادن انداختن امام، ایشان دست از کارهایش بر میدارد. او دست از ورزش هم بر نداشت چه برسد به راه و هدفش.
📚 صحیفه امام، ج 18، ص 151.
📎 #سیره_علما
🌱کانال من او 🌱
@abbasiresalat
💢کمک به همسر
💠شب بود و صدای گریه بچهها سکوت خانه را میشکست. مادر، خسته و بیخواب، در تاریکی اتاق بچه را بغل گرفته و راه میرفت و تکانش میداد تا شاید نِقنِقش بند بیاید.
🔸اما امام اجازه نمیداد همه سختیها بر دوش همسر باشد.
🔹شبها را بین خودشان تقسیم کرده بود. دو ساعت، خودش بیدار میماند، بچهها را آرام میکرد تا مادر کمی استراحت کند. بعد نوبت خودش میشد که بخوابد و مادر دوباره بچهها را به آغوش بگیرد.
🔸روزها، مشغول درس و بحث بود و نمیتوانست از بچهها مراقبت کند.
🔹کلاسهایش که تمام میشد، زودتر به خانه میآمد. کنار خانواده، انگار تمام خستگیهایش را فراموش میکرد.
🔸نوبت بازی با بچهها بود. خندههای کوچکشان، خستگی را از تنش بیرون میکرد و خانه را پر از گرما و زندگی میساخت.
📚 خبرگزاری ایسنا، ۱۲ خرداد ۱۴۰۳.
📎 #تربیت_فرزند
📎 #سیره_علما
🌱کانال من او 🌱
@abbasiresalat