eitaa logo
منِ او ...
156 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
پژوهشگر دینی، دفاع مقدس | سطح 4 حوزه دانشجوی دکتری علوم قرآن 📞 ارتباط با ما 👇 @mshiite 🖋 نظرات ما وحی منزل نیست اگر منطقی بود بپذیرید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند. 📝وقتی غذای امام را داخل اتاق می‏بردم وارد اتاق که می‏شدم می‏دیدم قرآن را باز کرده‏اند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن می‏خوانید؟ امام مکثی کردند و فرمودند: هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند. 📚منبع: پابه بای آفتاب – ج 2 – ص 157 (چاپ جدید) 🏴 کانال من او 🏴 https://eitaa.com/abbasiresalat
💢عمر کوتاه 💠اسکندر، با لشکرکشی‌های پیاپی و فتح سرزمین‌های جدید، به شهری رسید که تا آن زمان نظیرش را ندیده بود؛ شهری سرسبز و آباد با مردمانی شاد و خرم. 🔸او فرمان داد تا اردوگاهی در حوالی آن شهر برپا کنند. 🔹در حین گشت و گذار، به قبرستانی رسید که روی سنگ قبرها نوشته‌هایی عجیب توجهش را جلب کرد. 🔸روی یک قبر نوشته بود: یک سال ، روی دیگری: سه سال و روی سومی: پنج سال و هیچ‌کدام از این اعداد از پانزده یا بیست سال بیشتر نبود. 🔹 اسکندر بسیار تعجب کرد که چگونه در این سرزمین خوش آب و هوا، عمر مردم این‌قدر عمرشان کوتاه است. 🔸او بزرگان شهر را فراخواند و از آن‌ها درباره این راز پرسید. 🔹پیرمردی با لبخندی گفت: ای پادشاه! ما هم مانند شما عمر طولانی می‌کنیم، اما ما تنها آن سال‌هایی را که صرف کسب دانش و معرفت و رشد خود کرده‌ایم، عمر واقعی می‌دانیم. 🔸سال‌هایی که در بیهودگی و لذت‌جویی گذرانده‌ایم را از عمر خود کم می‌کنیم. 🔹به همین دلیل است که روی سنگ قبرها، تنها سال‌هایی را می‌نویسیم که برای ما ارزشمند بوده است. 📚داستانهایی از فضیلت علم علی میرخلف زاده ص۴۵ 📎 📎 🌱کانال من او 🌱 @abbasiresalat
💢آخوند کاشی 💠 شیخ حسین روی منبر نشسته بود و با لحنی شمرده شمرده می‌گفت: خدا نماز آخوند کاشی را از شما جوانان نمی‌خواهد. 🔸آخوند شصت سال در مدرسه صدر اصفهان، نماز می‌خواند و توی نمازش به قدری گریه‌ می‌کرد که بعد نماز باید پیراهن خیسش را عوض می‌کرد. 🔹نصف شبی یکی از طلبه‌های مدرسه برای نماز شب بیدار شد و دید که وقتی آخوند کاشی نماز شب می‌خواند و ذکر می‌گوید، تمام آجرها، دیوارها، برگ‌ها و درخت‌های مدرسه هم به دنبال او ذکر را تکرار می‌کنند. 🔸آن طلبه از ترس غش کرد و بیهوش شد. 🔹شیخ حسین کمی جا به جا شد و ادامه داد: جوان‌ها! شما حداقل نمازتان را بی‌عیب، صحیح و به موقع به جا بیاورید. 📚 استادانصاریان ، نماز الهی و شیطانی ، خلاصه‌ای از صفحه ۲۳ و ۲۹. 📎 📎 🌱کانال من او 🌱 @abbasiresalat
💢جلسه با نوجوانان 💠هوا سرد تر از روزهای قبل بود، از صبح که بیدار شدم پشت پنجره خیره به آسمانی شده بودم که بی‌وقفه می‌بارید. 🔸از پنجره نگاهم به ناقوص کلیسا افتاد و دعا کردم تا ظهر برف بند بیاید تا مامان اجازه بده مثل روزهای قبل برای پرسیدن سوال‌هام به دیدن روح الله بروم. 🔹هر از گاهی خودکار بر می‌داشتم و سوالی توی کاغذ مچاله‌ شده جیبم می‌نوشتم که نکنه یادم بره. 🔸دیروز انقدر آرتور و ماری سوال کردند که نوبت به من نرسید، اشک توی چشمانم جمع شده بود و روح الله با لبخندی رو به من گفت: فردا اول جواب سوال‌های تو را می‌دهم. 🔹بابا میگه، روح الله مرد خوب و با حوصله‌ایه با این که رهبر یه کشوره، اما هر روز برای شما دختر پسرای دبیرستانی نوفل‌لوشاتو جلسه می‌ذاره و جواب سوال‌هاتون را میده. 📚برداشت هایی از سیره امام خمینی، ج 3، ص 164. 📎 📎 🌱کانال من او 🌱 @abbasiresalat
💢هدفمند 💠ماموران ساواک، امام را به تهران آوردند تا در زندان قصر نگه دارند. 🔸از پشت نرده‌های بند به او نگاه می‌کردم. همه چیز برایش عادی بود و زندگی طبیعی خودش را می‌کرد؛ انگار نه انگار که زندانی شده است. نماز می‌خواند، مطالعه می‌کرد، ورزش می‌کرد یا می‌نوشت. 🔹چند روزی گذشت که از بالا دستور آمد امام را به سلول انفرادی منتقل کنند. گفته بودند این دستور خود شاه بوده. 🔸اتاقی کوچک و تاریک تا امام را در فشار قرار دهند تا دست از کارهایش بردارد، اتاقی بدون هیچ امکاناتی. 🔹بعدها آقا روح‌الله درباره آن سلول گفته بود: طول آن اتاق چهار قدم و نیم بود و من هر روز سه تا نیم ساعت، طبق روال همیشه، در آنجا قدم می‌زدم. 🔸جالب این بود که حتی در آن سلول کوچک نیز، امام برنامه ورزش خود، که همان قدم زدن بود را مانند همیشه انجام می‌داد. 🔹شاه خوش‌خیال بود فکر می‌کرد با زندادن انداختن امام، ایشان دست از کارهایش بر می‌دارد. او دست از ورزش هم بر نداشت چه برسد به راه و هدفش. 📚 صحیفه امام، ج 18، ص 151. 📎 🌱کانال من او 🌱 @abbasiresalat
💢کمک به همسر 💠شب بود و صدای گریه‌ بچه‌ها سکوت خانه را می‌شکست. مادر، خسته و بی‌خواب، در تاریکی اتاق بچه‌ را بغل گرفته و راه می‌رفت و تکانش می‌داد تا شاید نِق‌نِقش بند بیاید. 🔸اما امام اجازه نمی‌داد همه سختی‌ها بر دوش همسر باشد. 🔹شب‌ها را بین خودشان تقسیم کرده بود. دو ساعت، خودش بیدار می‌ماند، بچه‌ها را آرام می‌کرد تا مادر کمی استراحت کند. بعد نوبت خودش می‌شد که بخوابد و مادر دوباره بچه‌ها را به آغوش بگیرد. 🔸روزها، مشغول درس و بحث بود و نمی‌توانست از بچه‌ها مراقبت کند. 🔹کلاس‌هایش که تمام میشد، زودتر به خانه می‌آمد. کنار خانواده، انگار تمام خستگی‌هایش را فراموش می‌کرد. 🔸نوبت بازی با بچه‌ها بود. خنده‌های کوچکشان، خستگی را از تنش بیرون می‌کرد و خانه را پر از گرما و زندگی می‌ساخت. 📚 خبرگزاری ایسنا، ۱۲ خرداد ۱۴۰۳. 📎 📎 🌱کانال من او 🌱 @abbasiresalat