5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر معظم انقلاب:
💥برای ما هر کسی رئیس جمهور آمریکا شود هیچ فرقی نمیکند سیاست ما همان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥عموی شهید سیدحسن نصرالله و خانواداهاش به شهادت رسیدند
💥رسانههای لبنانی اعلام کردند که در حملۀ رژیم صهیونیستی به شرق لبنان دستکم ۵۰ تن شهید و ۶۳ نفر زخمی شدند.
💥هواپیماهای اشغالگر صهیونی همچنین منطقۀ اوزاعی در اطراف فرودگاه بینالمللی بیروت را در ۳ نوبت، بمباران کردند.
💥در یکی از حملات هوایی به شهرک بازوریه در جنوب لبنان عموی شهید سیدحسن نصرالله و خانواداهاش به شهادت رسیدند.
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥در صورت سقوط لبنان و غزه چه بر سر ایران خواهد آمد؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت آقا رفتند دیدن یکی از جاسوسهای سفارت آمریکا.
طرف میگه ایرانیها خیلی تعارفیاند. همهاش میگن یکم بیشتر بمون!
آقا یه جوابی بهش میده که طرف تعارفی بودن ایرانیها یادش بره😂😎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┏━━━ 🍃🌷🍃 ━━━┓
@abbass_kardani
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
شهیدمدافع حرم عباس کردانی 👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب :مذاکره با ترامپ ممنوع است.
ای جانم رهبر شجاع ایران 😍😍💪👌👏👏
قابل توجه همه دوستان و دشمنان داخلی و خارجی
سلام رهبری عزیزتر از جان مان صلوات
اللهمَّ عجل لولیک الفرج
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺
#خاکریز_خاطرات
#اسیر_جنگی
یک روز یک اسیر جنگی را که در پشت جبهه عمل قلب باز انجام داده بود به بیمارستان صحرایی اعزام کردند. گویا بنده خدا قبل از اعزام به این #بیمارستان، از بس از درد به خود پیچیده بود، امکان اینکه بخیه هایش باز شود هم بود. پزشکان تشخیص داده بودند که دست و پاهایش را به تخت ببندند و با مسکن آرامش کنند. اسیر عراقی وقتی در بیمارستان به هوش آمد فکر کرده بود چون اسیر است او را به تخت بستند. ابتدا شروع کرد با زبان عربی درخواست آب کردن و بعد از آن با قسم دادن به ائمه اطهار از ما خواست که دست و پایش را باز کنیم در اون ساعت متاسفانه کسی نبود که صحبت های او را ترجمه کند او نیز مدام هر کدام از #پرستارها را که می دید التماس می کرد نمی دانستیم چه جوری به این بنده خدا بگوییم که بستن دست و پایت دلیل پزشکی دارد. یادم می آید سالن پر از مجروح بود و خواهرم که با هم به جبهه اعزام شده بودیم در حال #پانسمان کردن زخم مجروحان بود با دیدن #اسیر عراقی و التماس وی با حالتی خیلی جدی گفت : "والله اخوی #عربی بیل میرم" که همه مجروحین و پرسنل با صدای بلند خندیدند.
💐 #روز_پرستار💐
سلامتی همه
#سفید_پوشان_بی_ادعا
#صلوات
ارسالی از اعضای محترم کانال
💐🍀🌺🌸🌺🍀💐
#طنز_جبهه_ها
#حوری
چشم باز کرد خودش را روی تخت بیمارستان دید
بدنش کرخت بود و چشماش خوب نمی دید
فکری شد که #شهید شده و حالا در بهشتِ و هنوز حالش سر جا نیامده تا بلند نشود و تو دار و درخت ها شلنگ تخته بزند و میوه های بهشتی بلمباند و تو قصر های زمردین منزل کند
پرستاری که به اتاق آمده بود متوجه او شد، اومد بالا سرش ...
مجروح با دیدن پرستار اول چشم تنگ کرد و بعد گفت: «تو حوری هستی»
پرستار که خوش به حالش شده بود که خیلی زیباست و هم احتمال میداد که طرف موجی شده و به حال خودش نیست ریز خنده ای کرد و گفت: «بله من حوری هستم»
مجروح باتعجب گفت: «پس چرا اینقدر زشتی»
پرستار ترش کرد و سوزن را بی هوا در باسن مجروح فرو برد و نعره ی جانانه مجروح در بیمارستان پیچید .
🍀 #عیدتون_مبارک🍀
ارسالی از اعضای محترم کانال
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#شهیدانه
#بزرگ_مردان_کوچک
#شهید_والامقام
#غلام_تشکری
#شهیدی که با کیسه گونی خود را به منطقه عملیاتی #دفاع_مقدس رساند
ایثارگر رزمنده ، حبیب خمبر در خصوص نحوه شهادت شهید غلام تشکری این چنین می گوید :
اولین بار که رفتیم جبهه، رفتیم ورزشگاه تختی آبادان .
من ریزاندام بودم.
ما را بردند خط ولی غلام تشکری را که از من هم ریزتر برد به خط نبردند.
بعد از چند روز که ما برای بردن تدارک به شهر آمدیم، پیش غلام تشکری هم رفتیم، خیلی گریه کرد و مدام از ما می خواست که او را هم ببریم خط و به ما می گفت: فقط یک دور خط رو ببینم.
چند نفری نشستیم ببینیم چطور می شود او را با خودمان ببریم، در نهایت یک تصمیم و فکری به ذهن یکی از بچه ها رسید، ولی برای ورود به خط باید نامه می داشتید و گرنه دژبانی نمی گذاشت وارد منطقه بشوید.
بالاخره ما وسایل را که شامل میوه و هندوانه هم بود، خریدیم و غلام تشکری را هم داخل یک کیسه گذاشتیم و درش را هم بستیم.
آمدیم دژبانی و شانس غلام ، دژبانی هم وسایل را نگاه کرد و چیزی به ما نگفت.
از دژبانی رد شدیم و وقتی به خط رسیدیم، قضیه را به فرماندهی گفتیم.
فرمانده ما ، شهید عباس مروت بود، قبول کرد ولی گفت: نباید این کار را می کردید.
فرداش متوجه شدیم که یک نفربر عراقی که پرچم (پارچه سفیدی ) آویزان کرده بود و نشانه تسلیم شدن داشت، به سمت ما می آید.
فرمانده به ما گفت: بچه ها مواظب باشید شاید کلکی در کار باشد.
نفربر آمد و آخرش هم از خط رد شد و دو تا برادر (واقعا با هم برادر بودند) از نفربر پیاده شدند و خودشان را به ما تسلیم کردند.
فرمانده گفت: الان که نیرو نداریم اینها را ببرد عقب، پس چه کار کنیم؟
قرار شد که برادر تشکری مراقب این دو باشد.
غلام هم که تا این لحظه هنوز فکر می کرد شاید اونو برگردانند، از مسئولیت داده شده به خودش خوشحال شد و آمد در کنار آن دو برادر عراقی و شد نگهبان آن دو.
هنوز ساعتی از تسلیم شدن آن دو عراقی نگذشته بود که ناگهان خمپاره اندازهای عراقی، شروع به کار کرد.
خمپاره ها مدام روی منطقه ما فرود می آمدند که متاسفانه خمپاره ای به محل غلام و آن دو برادر عراقی افتاد و هم غلام و هم آن دو عراقی بر اثر این خمپاره، بدنشان پاره پاره شد .
خمبر در حالی که انگار این صحنه همین الان داشت برایش نشان داده می شد، با حسرتی کامل گفت: شهید تشکری فقط یک شب پیش ما بود و قسمتش شهادتی به اینگونه بودف یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.